آخرین اخبار

استایل داش آکلی ۲ شیرازی در گذر تاریخی زند+عکس

تصویری از دو مرد با  استایل داش مشدی یا لوطی در گذر تاریخی زند در شیراز را می بینید.

به گزارش اول فارس، لوطی در زمان قاجار به گروهی از کشتی‌گیران و بدنسازان آن زمان که به زورخانه رفت‌وآمد می‌کردند گفته می‌شد. نشان ظاهری لوطی‌ها، دستمال یزدی و زنجیر کاشانی بود. بسیاری از این لوطی‌ها به عنوان کاسب خرده‌پا در بازار کار می‌کردند و بعضی به شغل‌هایی مانند نگهبانی شب، محافظت از حصارهای شهر و سازماندهی مراسم محرم مشغول بودند. آن‌ها هنگام پیوستن به گروه لوطیان، به زندگی بر اساس اخلاق جوانمردی، دفاع از ضعیفان در برابر زورگویان، حمایت از محله در برابر تهدیدهای بیرونی و اجتناب از اشتغال به مشاغل پَست سوگند یاد می‌کردند. آن‌ها به هنگام تمرین در زورخانه (حتی در شهرهای ترک‌زبان مانند تبریز) اشعار شاهنامه را می‌خواندند.

اکبر دائی محمد  معروف به داش آکُل یا داش آکَل لوطیِ شیرازی اواخرِ دورهٔ قاجار بوده است. آوازهٔ او با داستانِ «داش آکل» صادق هدایت در ایران و حتی فراتر از ایران پراکنده شد.

داش آکل بین سالهای ۱۲۴۲ الی ۱۲۴۷ در محله سر دُزک شیراز متولد شد. مردی قد بلند و نسبتا چهارشانه که صورتش زخم های زیادی خورده بود.علاءدوله به محض رسیدن به حکمرانی فارس دستور می دهد دعواهای بین طوایف و لوتی های شهر کمرنگ شود و دستور دستگیری داش آکُل را می دهد. خبر به اکبر دائی محمد می رسد و برای جلوگیری از دستگیری در صحن شاهچراغ بّست می نشیند.در نهایت توسط عمال حکومت فریب می خورد و از صحن شاهچراغ خارج می شود و در هنگام نوشیدن چایی چند دشنه به پهلویش می خورد که در نهایت یک روز بعد در نهم محرم برابر با تاسوعای حسینی سال ۱۲۸۲ بر اثر همین ضربات دشنه می میرد. پیکرش یک روز بعد در عاشورا در صحن شاهچراغ دفن می شود و یک شیر سنگی بر روی قبرش قرار می دهند. این قبر بعدا در طرح گسترش و نوسازی صحن حرم شاهچراغ  از بین می رود.

منوچهر کاشف گفته که داش آکل نامِ دیگرِ اکبر دایی بوده که پهلوانِ محلّهٔ سر دزک شیراز بوده است و داستانِ درگیری او با کاکا رستم در داستانِ هدایت تغییریافتهٔ برخوردی است که اکبر دایی با یکی از نوچه‌های پیشینِ خود داشته است.

باقر پرهام نیز از احمد حجّتی سخنِ مشابهی نقل کرده، به‌اضافهٔ نکتهٔ سیاسیِ مبهمی، که داش آکل یا همان اکبر دایی، که پاتوقش قهوه‌خانهٔ عرش جنبِ مسجد نوی شیراز بوده، لقبِ دیگری هم داشته به‌عنوانِ «اُکُل مُچی»، و این از آن بوده که یک دستش را در یک ماجرای سیاسی از مچ بریده بودند.ولی منوچهر کاشف بریده بودنِ مچِ داش آکل را رد کرده است.

در حکایتِ صادق هدایت

سیمین دانشور از هدایت نقل کرده که او بارها به قهوه‌خانهٔ سر دو میلِ شیراز رفته تا داستانِ «داش آکل» را بنویسد. داش آکلِ هدایت خود عاشقِ دختر می‌شود، ولی ابرازِ عشق نمی‌کند، و پس از مرگش طوطیِ همدمش عشقش را لو می‌دهد. این حکایت از زندگیِ داش آکل معروف شد و موضوعِ فیلم‌ها و نمایش‌هایی شد.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا