این روزها بحث و گفتگو درباره یک مینی سریال بریتانیایی جذاب داغ است. Baby Reindeer (بچه گوزن)، سورپرایز تازه نتفلیکس برای مخاطبان است با یک داستان واقعی توسط فیلمنامهنویس و مجری پروژه، ریچارد گاد همراه شده. داستان نیز ساده است؛ دانی (نسخهای تخیلی از گاد) به عنوان یک کمدین ناموفق، قربان
نام این مزاحم که در قالب مشتری ظاهر میشود، مارتا اسکات است که پای ثابت کافه میشود و ادعا میکند وکیل ثروتمندی است و با داستانهایش دانی را سرگرم میکند. او هر روز بیشتر برای دانی وقت میگذارد و با او معاشرت میکند و حتی نامهای مستعار زیادی از جمله «بچه گوزن» را برای او انتخاب میکند. مارتا هر روز صدها ایمیل به دانی میزند و شرایط معذب شدن او را فراهم میکند. دانی با بیمیلی مارتا را به صرف قهوهای دعوت میکند اما زمانی ناراحت میشود که مارتا در جمع عصبانیت را به بدترین شکل نشان میدهد.
اما باید توجه داشت که در مورد یک مینی سریال، نه تنها داستان هیجان انگیز جالب است، بلکه تاریخچه ایجاد پروژه نیز جالب است. در این مورد مینی سریال بریتانیایی Baby Reindeer (بچه گوزن) بر اساس اتفاقات واقعی درون زندگی برای ریچارد گاد نویسنده و سازنده این سریال است. البته در گفتوگوهای فراوان خالق این پروژه به مخاطبان اطمینان داده است که مزاحم یا همان زن بپا واقعی و شخصیت مارتا درون سریال تفاوتهای زیادی دارند. برای مثال صدای شخصیت، نحوه گفتار و ظاهر آن تغییر کرده است. بنابراین شخص گاد از بینندگان خواسته است که برای یافتن شخصیت مزاحم واقعی او تلاش نکنند.
محبوبیت سریال در این روزها منطقی به نظر میرسد. از یک سو، خود سریال چندین بار از زاویههای مختلف زیر و رو میشود (هم ژانر و هم طرح)، از طرف دیگر، در جریان وحشتناک محتوای امروزی، به ندرت میتوان به چنین داستانهای صمیمانهای برخورد کرد که صحت و اصالت آن را ندانید، اما ناگهان متوجه شوید که این یک داستان واقعی است. مینی سریال بریتانیایی Baby Reindeer (بچه گوزن) بیگانگان، بازماندگان و حتی کسانی که زندگیها را نابود میکنند را در آغوش میگیرد و از آنها تجلیل میکند. در واقع سریال میگوید برای بلند شدن، قدرت داشته باشید.
اما کاربران نیز نسبت به این سرسال واکنشهای زیادی داشتند. حسی متفاوت در عین حال متناقض در خلال نظرات وجود دارد و به خاطر همین با متفاوتترین اثر سال روبرو هستیم.
گل آقا: حالا که بحث تجاوز داغه و بعضیها باور نمیکنن زنها هم میتونن آزارگر بشن پیشنهاد میکنم مینی سریال Baby Reindeer رو تماشا کنید.. یکی از نکات جالب این سریال اینه که بازیگر اصلی، خود قربانی واقعی این ماجراست.
مژگان: یه نظریهای هست به اسم “اجبار در تکرار” که خلاصهاش یا اونچه که من فهمیدم اینه که فردی یه اتفاق یا شرایط را بارها تکرار میکنه. هرچند که اون اتفاق یا شرایط باعث آسیب رسوندن به شخص بشه. ولی اون شخص با موندن در این وضعیت احساس راحتی میکنه و نمیخواد این موقعیت امنش رو ترک کنه. به نظرم دانی در سریال baby reindeer هم تو همین شرایطه. با اینکه مارتا وضعیت روحی بیثباتی داره و گاهی مجنون و گاهی خشمگینه و حضورش باعث تشویش میشه، ولی بنا بر نظریهای که نوشتم، دلش نمیخواد از این وضعیت بیاد بیرون (همون اول نمیره پیش پلیس و کاری واسه نجات خودش نمیکنه).
تئودور: تماشای این سریال واقعا سخته. تماشای این همه درد و رنج که شخصیت اصلی رو هدف قرار داده و حتی در لحظات مثلا خوش زندگیاش هم با او همراه هست، حس شدید همدردی و همدلی و عصبانیت و تنفر را در ما بیدار می کنه. در جای جای سریال از صندلی بلند میشیم و دوست داریم داد بزنیم: بسه دیگه و برای شخصیتها هر چه دم دست داریم پرتاب کنیم و آنقدر فحش بدهیم تا آنها حرف ما را بشنوند اما حیف که این طور نیست. قضاوتشان میکنیم، داد می زنیم، اعصابمان خورد میشود ولی باز هم هیچی.
بازگشتن به کسی که اذیتمان میکند و ما را رنج میدهد به خاطر اینکه تنها اوست که ما را میبیند و لمس میکند و ذرهای شادی برایمان به ارمغان میآورد، یکی از دردناکترین لحظات دنیاست. زخمهای ما نیاز به التیام دارند، نه اینکه زخمی بر من اضافه کنی. صحبت کردن از درد و رنجی که بر ما گذشته، ساده نیست اما تلنبار شدنش تا جاییکه در جایی نامناسب مانند کتری به جوش آمده همه را یکباره بیرون بریزیم هم دردناک است. دوست خوبم که از ترس طلاق و با یک بچه به بغل، هنوز با شوهر شکنجهگر خودت زندگی میکنی، این سریال برای توست.
واعظ: سریال Baby Reindeer رو ببینید حتماً. چراغ قوهای به اعماق روح و شاید یه سیلی محکم برای دونستن اینکه چرا روح ما گاهی سمیترین چیزها رو کنار خودش حفظ میکنه. در ستایش کنکاش درونی و مواجهه با خود واقعی.
سیا: سریال بچه گوزن (Baby Reindeer) از نظر من شاهکاره. کاش همه میتونستن ببیننش و اتفاقها و شخصیتهای داستانش رو درک کنن. آگاهی راه دراز و سختیه. کاش به جایی برسیم که اکثر ایرانیها اولین قدم و تو مسیر آگاهی که پذیرش ناآگاهیه بردارن. اون روز خیلی چیزا خود به خود عوض میشه.
نگار: سریال رو تموم کردم و من موندم و یه بشکه احساسات متناقض و درهم! از همه چیز بیشتر ترسیدم از عادت، از اینکه اگه مرزات رو واضح نچینی و آدما اونا رو رد کنن، میتونی جوری به آسیب دیدن عادت کنی که باورت نشه.
سبز: عجب سریالی! به عنوان کسی که تجربهی استاک شدن داره، کلا موضوعش برام جالب بود اما گذشته از اینها، شخصیتپردازی شخصیت اصلی فیلم خیلی خوب انجام شده بود و واقعی بودن داستان، جذابیتش رو بیشتر میکرد.منبع:برترینها
نظرات