چله های زمستان دو برادرند، چله بزرگ و چله کوچک، چله بزرگ ،چهل روز و چله کوچک بیست روز است.
علی صیاد لک : چله بزرگ، بعد از شب چله یا شب یلدا آغاز می شود و ده روز از بهمن گذشته به پایان می رسد، و بدینسان چله کوچک با تندی و عصبانیت وارد می شود و با تغیر رو به چله بزرگ می گوید:«می بینم که کاری نتوانسته ای بکنی!» حال تماشا کن که چه ها خواهم کرد، چنان بیدادی از سرما کنم که نوزادان در گهواره خود، رنگ عوض کنند!، «چله چار چار براه خواهم انداخت!».
چله چار چار،چهار روز پایانی چله بزرگ و چهار روز ابتدائی چله کوچک است، که اکنون در آن قرار داریم.
در جوامع روستایی فارس چله بزرگ را با شب نشینی، آفتاب نشینی و گاهی به نقل حکایت و سرگذشت های نو و کهن می گذرانند و از بیداد «سرمای دی» در سردسیرات شمالی فارس به زیر کرسی می خزند و یا اطراف اجاق های هیزمی، نفتی و گازی گرم می گیرند.
و در ایلات قشقایی به هنگامی که «ایشوم» در گرمسیرات است، جشنی برگذار می شود ،موسوم به «چله به در».
جشن چله بدر،بعد از چله چار چار بر پا می شود، و اینگونه است دو تپه و تل بزرگ از هیمه و خار به فاصله هفت متر همانند گذرگاهی ایجاد می کنند و در شب یا روز چله بدر دو آتش بزرگ بر پا می کنند و گوسفندان را با هیاهو و زدن ظروف مسی به همدیگر از میان دو آتش می گذرانند و یک صدا می خوانند،«چله به در، قضا به در» و تکرار می کنند تا آخرین دام هم از گذرگاه آتش ها بگذرد و از آن پس خود اهالی نیز از میان آتش ها می گذرند، و اعتقاد بر این است که دام ها و انسانها در سال پیش رو در صحت و سلامت باشند و آتش همه امراض و بلایا را از آنها دور نماید. بعد از آن کوچی کوتاه یا یک جا به جایی انجام می گیرد، چرا که آغل گوسفندان در مدت چله بزرگ«لق» شده و گیاهی به نام «بهمن» گوسفندان را اذیت می کند. پس از جشن چله بدر خویشاوندان از همدیگر خداحافظی می کنند، چون که برای مدتی هرچند کوتاه باید از همدیگر جدا شوند و در اتراق گاه تازه برای کوچ بهاره آماده شوند و دوباره همه اهالی «بنکو» ،«تیره» و طایفه به هم بپیوندند.
باری، چله کوچک همانطور که وعده داده است،با سوز و سرما خصوصأ در سردسیرات غوغا به پا می کند و تازیانه می زند و هرآنچه را که چله بزرگ نتوانسته است را انجام می دهد و تاراج بهمن به راه می اندازد.
ولی افسوس بر او که عمرش کوتاه است و نفس گرم بهاری نا توانش می کند.
اولین گیاهی که سر از خاک بیرون می آورد«مورچالوق» است که نوعی «شنگ» است با ذلف های سر سبز و پریشان و او دختر «نه نه سرما» است که در اسفند ماه خانه دارد و سرمای او مادرانه است و رنجش ندارد.
نه نه سرما دو پسر نیز دارد به نام های «اهمن» و «بهمن» که در ده روز اول و دوم اسفند ماه خانه دارند.
از قضا، چله کوچک که زار و ناتوان گشته است به خواستگاری دختر نه نه سرما می رود که ذلفان پریشان دارد.
نه نه سرما به چله کوچک می گوید:« من دخترم را به تو نمی دهم» چرا که به ناراحتی شکم گرفتار شده ای و بی اختیار گشته ای، و این کنایه از آب شدن برف ها و جاری شدن برف آب ها در آخر چله کوچک است.
نظرات