یادداشتخبر اول

خبرنگار شیرازی : من هنوز در «زندان الرشید» صدّام هستم

احمدرضا مداح، متولد محله دروازه سعدی شیراز، یکی از آزادگان سرافراز جنگ ایران و عراق است. او در سن ۱۷ سالگی به عنوان یک بسیجی نوجوان، برای دفاع از میهن به جبهه‌های نبرد شتافت و خاطرات تلخ و شیرین بسیاری را در سال‌های جنگ و اسارت تجربه کرد.

دل‌نوشته‌ای از جانباز «احمدرضا مداح» عکاس خبری این روزها که خاطرات دوران اسارتش او را اسیر کرده است.

چشمانم را هرازگاهی می‌بندم، به ذهنم فشار می‌آورم و دستم را به حرکت. دلم می‌خواهد بنویسم دلم می‌خواهد سخن بگویم. اما هرگاه که تصمیم بر نوشتن و سخن گفتن کرده‌ام، بغضی گلویم را گرفت و لرزشی دستانم را از حرکت باز داشت.حقیقت را بگویم. هنوز نتوانسته‌ام برای خودم کلمه اسارت را هجی کنم. شاید بشود با کلمات بازی کرد ولی نمی‌توان آن را معنی کرد. کاغذی هنوز منتظر است تا جوهری بر تنش به لرزش در آید. ولی به خود می‌گویم. چه می‌خواهی بنویسی. وقتی شنونده‌ای نیست. وقتی تو را نمی‌فهمند.گیرم که نوشتی. آنگاه نوشته‌هایت در لابه‌لای کاغذها تایپ می‌کنند، نامی بر آن می‌نگارند و کنار دیگر خاطرات در کتابخانه‌ای می‌گذارند و از کنارش می‌گذرند.

برگ تاریخ را ورق می‌زنم. بیست و شش مرداد دیگری از عمرمان رسید. چقدر خوب است که سالی یک‌مرتبه در تقویم ایران‌زمین در خاطر همگان، اسیر آزاد شده‌ای تداعی می‌شود که گوشه‌ای از این شهر در کنارشان نفس می‌کشد و وقتی برگه تاریخ ورق می‌خورد روز دیگری می‌آید او باز گوشه‌ای فراموش می‌شود.سحرگاه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۶۵ روز اسارت. بالای کانال سمت راست. صدای تیربار عراقی‌ها. و پیکری که بی‌جان به زمین افتاد و تعبیر خوابی مرا به یک سفر برد. سفری که انگار هنوز در خواب می‌بینم.سیم تلفنی دستانم را نوازش داد. گرما. تشنه‌لبی به انتظار قطره آبی. زخم پاهای برهنه‌ام از داغی رمل و ریگ بیابان. و آدمک‌هایی که شبیه ما بودند. طولی نکشید. صدای شلاق‌ها و نعره‌هایی در چهاردیواری زندان الرشید بغداد مرا میخکوب کرد و لحظه‌ای بعد از میان انسان‌هایی عبور کردیم که با هدیه کابل‌ها به پیشوازمان آمده بودند.

احمدرضا مداح 2

احمدرضا مداح نفر دوم نشسته از سمت چپ

باتومی که سرم را نواخت و چشمانم که لحظه‌ای از کاسه بیرون آمد و لگدی که حس بیهوشی به من دست داد. اینها عراقی‌ها بودند و ما را مجوس می‌خواندند.شدت کابل‌ها دردآور بود، اما پس از لحظه‌ای، عادت می‌کردی چون دیگر حسی برایت نمی‌ماند که آن را حس کنی. صورت‌های پف‌کرده از ضربه باتوم و چکمه‌های نامردی.پاهای خون‌آلود از شدت ضربه کابل‌ها. بدن‌هایی که دیگر حسی در آن‌ها نمی‌دیدی. اما ذکری که آرامش خاصی داشت و دردها را تسکین می‌داد و قلب آرام می‌گرفت. امان از دل زینب (س).

عکس اسارت را از روی دیوار خانه برداشته‌ام. زیرا کابوس‌های چهاردیواری اسارت مرا به زجر می‌کشد. گاهی اوقات نمی‌توانم ساکت بنشینم. گاهی در گرما قدم می‌زنم تا فراموش نکنم، دورانی را که در زیر آتش سوزان خورشید آرزویم یک سایه گرم بود و گاهی در سرما لباس کم می‌پوشم تا هنوز حس سرمای اردوگاه از تنم بیرون نرود.

احمدرضا مداح 3

گاهی اوقات کم‌ غذا می‌خورم تا مبادا فراموش کنم ربابه‌ای (آب رب گوجه‌فرنگی) که شب‌ها به خوردمان می‌دادند. گاهی کفش‌های پاره‌ای را می‌پوشم و دیوانه‌وار بر آسفالت داغ قدم می‌زنم تا سوزش گرمای آن دوران را فراموش نکنم.گاهی در خلوت تنهایی‌ام به سبک آن ‌زمان پتویی را سه لا می‌کنم و پتوی دیگری را زیر سرم. تا کمی حس دوران پریشان خوابی را از یاد نبرم. و در اوج خلوت تنهایی تجسم می‌کنم زندگی در اسارت را…آخ… یادم رفت بنویسم از میهمانی شپش‌ها، از کمبودی آب برای حمام. یادم رفت بنویسم لباس‌هایمان پر شده بود از وصله‌های ناجور از بس توی آفتاب قدم زدیم عرق می‌کردیم و در دستشویی آن را می‌شستیم و می‌پوشیدیم و در آفتاب باز قدم می‌زدیم. حال نمی‌دانم برای چه نوشتم. لحظه‌به‌لحظه زندگی امان زجرآور است و آرامشی در درون خود نمی‌یابم. آقا بی‌خیال. مرا با خیال خود عشق است و بس و چقدر زود غروب می‌شوم. کمپ ۹ رمادی. زخم‌هایی که بر دلم ماند. زخم‌هایی که کهنه‌تر که می‌شوند کینه‌ام بیشتر می‌شود. زخم‌هایی که هیچ مرهمی ندارد.

این روزهایم کمتر از اون روزها نیست. دفترم را می‌برم با خود از این دنیا ولیقصه این عاشقی را جاودانی می‌کنم.


بیوگرافی احمدرضا مداح: آزاده‌ای از دروازه سعدی شیراز

احمدرضا مداح، متولد محله دروازه سعدی شیراز، یکی از آزادگان سرافراز جنگ ایران و عراق است. او در سن ۱۷ سالگی به عنوان یک بسیجی نوجوان، برای دفاع از میهن به جبهه‌های نبرد شتافت و خاطرات تلخ و شیرین بسیاری را در سال‌های جنگ و اسارت تجربه کرد.

احمدرضا مداح 1

مداح در تاریخ ۲۴ اردیبهشت ۱۳۶۵، در منطقه عملیاتی بجلیه عراق، در جریان یک عملیات ایذایی، به اسارت نیروهای عراقی درآمد. پس از اسارت، او را به العماره و سپس بغداد منتقل کردند و سرانجام به کمپ ۹ رمادیه در نزدیکی فلوجه عراق، در استان الانبار، فرستادند. وی مجموعاً چهار سال و سه ماه از بهترین سال‌های نوجوانی و جوانی خود را در اسارت گذراند.

دوران اسارت برای احمدرضا مداح، مانند دیگر اسرای ایرانی، با سختی‌های زیادی همراه بود. دوری از خانواده یکی از بزرگترین رنج‌های آن دوران بود، به خصوص برای نوجوانانی که از او هم سن‌شان کمتر بود. او از وضعیت بهداشتی، تغذیه‌ای و پزشکی بسیار نامناسب اردوگاه یاد می‌کند و می‌گوید که حتی انجام مراسم مذهبی مانند نماز جماعت نیز ممنوع بود. خودش در زمان اسارت، از موج انفجار آسیب دیده بود و با وجود خونریزی از گوش و بینی، هیچ امکانات درمانی مناسبی در اختیار نداشت. مداوا تنها به دادن یک باند پانسمان محدود می‌شد که اسرا باید خودشان از آن استفاده می‌کردند.

در پنج ماه اول اسارت، نام احمدرضا مداح در فهرست مفقودالاثرها ثبت شده بود، تا اینکه با ورود صلیب سرخ جهانی به اردوگاه، وضعیت او مشخص شد. صلیب سرخ نام او را با شماره ۱۲۳۷۸ به ثبت رساند که نشان می‌داد او دوازده هزار و سیصد و هفتاد و هشتمین اسیر ایرانی است که نامش در فهرست صلیب سرخ ثبت شده است. پس از این اتفاق، وضعیت عمومی اردوگاه، از جمله پوشاک و بهداشت، تا حدی بهبود یافت.

خانواده مداح از طریق تلویزیون عراق از اسارت او مطلع شدند. یک همسایه اهوازی در اخبار عراق، فیلمی از او را مشاهده کرده و با ضبط آن، خبر را به خانواده‌اش رسانده بود. با این حال، تا زمان اعلام رسمی صلیب سرخ، خانواده‌اش از محل او بی‌خبر بودند.

سرانجام در تاریخ دوم شهریور ۱۳۶۹، خبر آزادی به مداح و هم‌بندانش داده شد. او در ابتدا این خبر را باور نکرد، زیرا عراقی‌ها بارها با وعده‌های دروغین آزادی، اسرا را فریب می‌دادند. تنها زمانی که به مرز ایران نزدیک شدند و پرچم کشور را دید، باور کرد که آزاد شده است. او دهمین گروه از آزادگانی بود که به وطن بازگشت.

دیدار مجدد با خانواده برای احمدرضا مداح بسیار احساسی و در عین حال شگفت‌انگیز بود. او بسیاری از اعضای خانواده‌اش را که طی این سال‌ها ازدواج کرده یا صاحب فرزند شده بودند، نمی‌شناخت. با این حال، همواره تأکید می‌کند که رنج او در مقایسه با آزادگانی که هشت یا ده سال در اسارت بوده‌اند، کمتر است و آن‌ها بودند که با بازگشت به وطن با نبود والدین و همسران خود یا نشناختن فرزندانشان روبه‌رو شدند.

امروزه، احمدرضا مداح به عنوان یک عکاس و خبرنگار در حوزه ایثار و شهادت فعالیت می‌کند. او به ثبت و ضبط خاطرات شهدا، والدین آن‌ها، مراسم تشییع شهدای گمنام و فعالیت‌های جهادی می‌پردازد. با وجود تمام تلخی‌های گذشته، او فردی شوخ‌طبع و پرانرژی است که با خنده‌هایش در هر محفلی، حضورش را به دیگران نشان می‌دهد.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا