اول فارس|avalfars : آیا زنان برای جاسوسی مناسبند؟ اگر چنین است، چه نقشی میتوانند ایفا کنند؟ ظرفیتشان چقدر است؟ اینها سوالاتی بودند که زمانی مکسول نایت، یک افسر ام آی فایو – آژانس ضداطلاعات بریتانیا – آنها را مطرح کرد.
جنگ جهانی دوم در بیرون دفتر او آغاز شده و بلیتسکریگ یا جنگ برقآسا اروپا را درنوردیده بود.در انگلستان – مانند هر جای دیگری در جهان – نیروهای اطلاعاتی را مردانی از طبقات بالای جامعه که هیچ غیرخودیای را درون این باشگاه راه نمیدادند، تشکیل میدادند.اما به عقیده نایت، وجود یک بانوی جاسوس میتوانست به دردبخور باشد.
در یادداشتی با عنوان «موضوع جنسیت، در ارتباط با استفاده از زنان به عنوان جاسوس»، نایت توضیح میدهد که چطور زنان جاسوس میتوانند به منظور تخلیه اطلاعاتی مردان نقش اغواگرانه ایفا کنند.
او تاکید میکند، هر زنی نمیتواند عهدهدار چنین نقشی باشد – فقط آنهایی که نه «خیلی جذابیت جنسی دارند و نه کلا فاقد جذابیت جنسی هستند. او توضیح میدهد، درست مثل یک ضربالمثل که میگوید: پودینگ خوب نه خیلی داغ است و نه خیلی یخ، زنان جاسوس هم باید دارای این ویژگی شخصیتی باشند.
اگر زنی «فاقد جذابیت جنسی» باشد، کاریزمای لازم برای اغوا کردن هدف مورد نظر را ندارد؛ و اگر «جذابیت جنسیاش از حد متعادل فراتر باشد»، رئیسش را «به وحشت» میاندازد.
نایت مینویسد: «آنچه نیاز داریم، یک زن باهوش است که بتواند از جذابیتهای شخصیتی اش عاقلانه استفاده کند.»
افسران اطلاعات برای مدتهای طولانی باور داشتند که داراییهای خاص زنان برای جاسوسی محدود میشود به استفاده استراتژیکی آنها از تواناییهای زنانه شامل: غمزه مستانه، حرفهای درگوشی در محیطهای خصوصی، و البته نگهدرای از پروندهها و تایپ گزارش ها. آنها هرگز معتقد نبودند که زنان هم میتوانند عملیات جاسوسی مهمی در حد و اندازه عملیات جاسوسان مرد انجام دهند.
در طول تاریخ، زنان همواره برای انجام جاسوسی به جذابیتهای خود متوسل شدهاند؛ شاید به این علت که جذابیت تنها سلاحی بود که آنها اجازه استفاده از آن را داشتند. در طی جنگهای داخی آمریکا، هنگامی که گروهی از مهمانداران زن با اتکا به ارتباطات اجتماعی گستردهشان برای هر دو طرف درگیر اطلاعات جمعآوری میکردند، هریت توبمن، تافته جدا بافتهای بود، که واقعا عملیات جاسوسی انجام میداد. اما دشمنی، ماموریت و ظرفیت اجرایی که برای هدایت یک عملیات لازم است در یک زن جاسوس جدی گرفته نمیشد.
اما از یادداشت نایت در مورد نیاز به جاسوسان حرفهای زن مشخص است که اوضاع در حال تغییر بود. جنگ جهانی دوم، که یک جنگ «تمام عیار» بود و به تمام نیروهای مرد برای شرکت در جنگی در سطح جهانی نیاز داشت، فرصت خوبی را پیش روی زنان جاسوس قرار داد.
در آمریکا، «ویل بیل»، زنان سفیدپوست را برای دفتر خدمات استراتژیک (او اس اس) که بعدها به سازمان سیا تغییر نام داد، استخدام کرد. اما بسیاری از زنان (او اس اس) در آن زمان به امور دفتری میپرداختند.
اروپا فرصتهای بیشتری برای زنان جاسوس فراهم آورد. آژانسهای جاسوسی برای پوشش عملیات در کشورهایی که لازم بود نقشه شورش درست زیر دماغ آلمانهای اشغالگر کشیده شود، نیاز به جاسوسهای بیشتر داشتند.
مقاومت فرانسه و همینطور عملیات ویژه اجرایی – یا اس او ای – که وینستون چرچیل به منظور کاشت بمب، دزدین نقشهها و دامن زدن به آتش اختلافات داخلی با هدف «در آتش افکندن اروپا» راه اندازی کرده بود، اعلام کردند به شجاعت زنانه نیاز دارند.
اس او ای، که به «وزارت جنگ افزارهای نانجیب» نیز شهره بود، به دنبال مامورانی بود که بتوانند با چتر به فرانسه اشغالی بروند و در دریا یا در هوا تخلیه شوند. نیروهای عملیاتی اس او ای، باید در پشت خاکریزهای دشمن، ماموران محلی را به خدمت میگرفتند؛ شبکه تشکیل میدادند؛ مخفیانه نیرو جابهجا میکردند، خانهها امن تهیه میکردند، ارتباطات را مدیریت میکردند و خائنین را شناسایی میکردند.
رهبران (اس او ای) برای به خدمت گرفتن زنان از «ام آی فایو» و «ام آی سیکس» آمادهتر بودند. بسیاری از مردان فرانسوی به اردوگاههای کار اجباری در آلمان فرستاده شده بودند؛ بنابراین ماموران زن بهتر میتوانستند در جمعیتهایی که اکثریت آن را زنان تشکیل میدادند، بیامیزند.
سارا روز، در کتاب دختران روز دی (D-Day): جاسوسانی که مقاومت را مسلح کردند، نازیها را تخریب کردند، و به برنده شدن جنگ جهانی دوم کمک کردند، مینویسد: «فرمانده بریتانیایی، سلوین جوزف، که زنان بسیاری را برای کار کردن در (اس او ای) استخدام کرده بود، نظرش این بود که “زنان به لحاظ روانی برای کار کردن پشت خطوط دشمن مناسبند. آنها راز دارند، خودشان را با تنهایی وفق می دهند، و صاحب شجاعتی “از جنس خونسردی و انزوا” هستند.»
برخی افسران گمان میکردند حس همدلی و غریزه مراقبت در زنان قویتر است، برای همین آنها گزینههای بهتری برای به خدمت گرفتن شهروندان معمولی به عنوان مامور هستند.
زنان قاصدان خوبی شناخته شده بودند – نقشی بسیار پرخطر -، زیرا آنها میتوانستند در موقعیتهای سخت از توانایی شیرین کردن خود نزد دیگری و تظاهر به نابلدی و دست و پا چلفتی بودن به منزله ابزار استفاده کنند. جنگ فرصتی برای زنان فراهم کرد تا بتوانند در عملیات جدیتر که نیاز به تصمیمگیری و انتخاب بین مرگ و زندگی داشت، شرکت کنند.
فورکارد
لین اسلون در کتاب رازهای جنگ مادام فورکاد: بانوی شجاعی که شبکه جاسوسی بزرگ فرانسه را علیه هیتلر هدایت کرد، مینویسد: «زنان نقش مهمی در مقاومت فرانسه ایفا کردند. تفکرات کلیشهای و جنسیتزده آلمانیها که زنان را فقط برای خانهداری توانمند میدیدند، باعث شد آنها در مقابل زنان جاسوسی که در میانشان رفتوآمد میکردند، کور شوند.»
فورکاد هنوز ۳۰ سالش نشده بود که در سال ۱۹۴۰ به خدمت شبکه جاسوسی درآمد. او در خارج زندگی کرده بود و محیط آزاد سالهای دهۀ ۱۹۳۰ فرانسه برایش خوشایند بود. اما وقتی «جورج لاستونا لاکائو» – یکی از افسران ارتش فرانسه با اسم رمز «ناوار» – از او درخواست کرد نمایندهاش شود، فورکارد بسیار متعجب شد.
فوکارد یکی از افرادی بود که علیه این قهرمان جنگ جهانی اول و تلاشهای مخفیانهاش برای بسیج کردن شهروندان علیه نازیها، اعتراض کرده بود، پس نباید از نظر ناوار نیروی خوبی باشد.
اما ناوار به او گفت: «این دقیقا همان علتی است که باعث میشود کسی به او مظنون نشود.» بعد از دستگیری ناوار در الجزیره در سال ۱۹۴۱، فورکاد رهبری بلامنازع اتحاد را برعهده گرفت.
شبکه اتحاد -که ام آی سیکس از آن حمایت میکرد- هزاران مامور داشت و ماموریت اصلی آن پاکسازی پایگاههای زیردریایی آلمان در طول خطوط ساحلی و گزارش هر حرکت زیردریاییها بود.
زنان در پوشش فاحشه و متصدیان میخانه به دستور فورکاد برای جاسوسی به پایگاهها فرستاده میشدند و به پچ پچها خوب گوش میدادند تا اطلاعات گرد آوری کنند.
در اروپا اپراتوری رادیوی بیسیم شغل پرخطری بود که اغلب به عهده زنان گذاشته میشد. نازیها گشتزنی میکردند تا منشا سیگنالها را، که ممکن بود از خانه یا اتاق هتل منتشر شده باشد، پیدا کنند. ماموران فورکاد که همواره در انتظار دریافت پاسخی از بریتانیا بودند، هر لحظه در خطر شناسایی قرار داشتند. فورکاد با انتقاد از بروکراسی مردانه، از بریتانیاییها خواسته بود امنیت و رفاه شبکه او را تامین کنند.
جین روسو
اطلاعاتی که توسط شبکه فورکاد گردآوری میشد، شگفتآور بود. یکی از سرمایههای فورکارد دختری ۲۰ ساله به نام جین روسو بود که به ۵ زبان مسلط بود و به عنوان مترجم آلمانی کار میکرد. روسو اطراف افسران نازی پرسه میزد تا یکی از آنها سادهلوحانه اسرار مگویی را برایش فاش کند. او از همین طریق توانسته بود تکنولوژی ساخت موشک، وی-۲، را که اولین موشک بالستیک بود، بدست آورد.
او بعدها در این باره گفته بود: «من دختر کوچکی بودم که کنارشان مینشستم، و خواه ناخواه تمام حرفهایشان را میشنیدم؛ و چیزهایی را که نمیگفتند، من درخواست میکردم که بگویند.»
آنها حتی برنامههایشان را به روسو نشان داده بودند. روسو حافظه تصویری داشت. فورکارد هرآنچه به دست آمده بود را در اختیار بریتانیا گذاشت. بریتانیا هم پایگاه موشک را در شهر پینوموند بمباران کرد. بریتانیاییها که تحت تاثیر عملکرد روسو قرار گرفته بودند، از او خواستند برای توضیحات به بریتانیا برود. روسو در راه دستگیر و در یک اردوگاه زندانی شد. اما توانست با استفاده از مهارتهای دفاعی از آنجا فرار کند.
در سال ۱۹۴۳ که آلمانها شروع به سرکوب خرابکاران کردند، شبکه اتحاد یکی از نخستین اهداف آنها بود. صدها تن از ماموران این شبکه در موجهای پیدرپی دستگیر شدند. زنان دستگیر شده توسط فردی به اسم کلوس باربی –قصاب لیون—شکنجه میشدند که شامل سوزاندن بدنشان با آتش سیگار بود.
فورکارد در جایی گفته بود: «در شبکه من، هیچ زنی، حتی زیر سختترین شکنجهها زبان باز نکرد. من آزادیام را مدیون تمام کسانی هستم که تا از دست دادن هوشیاریشان تحمل کردند، اما حتی با اینکه اطلاعات دقیقی از محل اقامت من داشتند، هرگز مرا لو ندادند.»
فورکارد بعد از دو سال و نیم اداره امور علیه نازیها به انگلستان فراخوانده شد. اغلب رهبران مقاومت بیشتر از ۶ ماه نتوانسته بودند هویت خود را مخفی نگه دارند. یکی از همکاران مرد فورکارد یکبار به او گفته بود: «نمیدانم چه رازی در کار تو نهفته است.»
ویرجینیا هال
ویرجینیا هال یکی از نخستین زنان جاسوس اس او ای بود که کتاب زنی بی اهمیت: داستانهای بازگو نشده جاسوس آمریکایی که به پیروزی جنگ جهانی دوم کمک کرد، درباره اوست.
روزنامهنگار بریتانیایی سونیا پارنل درباره ویرجینیا هال گفته است که او «یکی از موفقترین ماموران مخفی زن اتحاد بود؛ که حتی جنسیت و پای چوبیاش که خود ویرجینیا لقب «درخشان» را به آن داده بود، نتوانستند او را محدود کنند.»
بر طبق یک داستان معروف، هال در کوهستان برفی پیرنه در حال فرار از گشتاپو بوده که به یکی از دستیارانش پیام رادیویی با این مضمون می فرستد: «درخشان دردسر ساز شده است» و یک تازهکار از آن طرف خط به او میگوید: از شرش خلاص شو.»
ویرجینیا هال در سال ۱۹۰۶ در یک خانواده مرفه به دنیا آمد. او اسبسواری و تیراندازی را در همان دوران کودکی یاد گرفت. او یک نامزد حوصلهسربر را از سرش باز کرد و به کالج برنارد رفت. سپس به پاریس و وین سفر کرد.
وقتی در دوران رکود اقتصادی بزرگ آمریکا، پدر ویرجینیا ثروت خود را از دست داد، ویرجینیا کارمند سفارت آمریکا در لهستان و ترکیه شد (جایی که پایش را در هنگام شکار منفجر کرد و از شدت عفونت نزدیک بود بمیرد). او بارها تلاش کرد که به دیپلماتهای آمریکایی بپیوندد، اما وزارت امور خارجه بی دلیل یا با دلایل غیرمنطقی او را رد میکرد.
بعد از شروع جنگ، او راننده آمبولانس در فرانسه شد. رانندگی از معدود شغلهایی بود که آن زمان یک زن حتی با پای چوبی میتوانست عهدهدارش شود.
نقطه اشتراک تمام زنان جاسوس — علاوه بر آنکه همهشان بسیار محکم و شجاع بودند—این بود که مردی پیدا می شد که قابلیتهای آنها را میدید. در مورد هال، این مرد جورج بلوز، یک مامور مخفی بریتانیایی بود که در اطراف یک ایستگاه قطار مرزی در شهری در اسپانیا در سال ۱۹۴۰ پرسه میزد و برای اس او ای اطلاعات جمعاوری میکرد.
او با هال صحبت کرد و به این نتیجه رسید که یک آمریکایی—در آن زمان آمریکا هنوز بیطرف بود—میتواند بدون آنکه نظر کسی را جلب کند در فرانسه اشغالی آزادانه رفت و آمد کند.
هال در پوشش یک خبرنگار به عنوان «افسر رابط مخفی» کار میکرد. او یک ماموریت خطرناک داشت و آن تشکیل شبکه مقاومت در لیون بود، جاییکه که او هیچکس را نمیشناخت.
پارنل مینویسد: «در میدان، او یا باید سریع یاد میگرفت یا میمرد.» و هال سریع یاد گرفت.
او در شهری که مملو از جمعیت پناهجویان بود، زنانی را به عنوان دستیار استخدام کرد. او خیلی سریع پیشرفت کرد و اطلاعات و جزئیاتی از موقعیت سیاسی فرانسه گردآوری کرد. او با کمک زنان فرانسوی به فرار امن خلبانان بریتانیایی که سقوط کرده بودند، کمک کرد.
هال خشن بود، اما خودآموخته حرفهای شده بود و توانست علیرغم خشونت، مثل آهنربا دیگران را جذب کند.
پانل مینویسد: «آپارتمال هال مرکز مقاومت بود. او به زودی هدایت عملیات را در دست گرفت. موفقیتهای هال راه را بروی ماموران زن دیگر باز کرد. مامورانی که هر روز اوضاع برایشان خطرناکتر میشد.»
هیتلر در یادداشتی خواستار «نابودی بلااستنثاء خرابکاران» شد و به این ترتیب از ۳۹ زنی که برای جاسوسی از طرف اس اوای به فرانسه فرستاده شدند، یکسوم هرگز بازنگشتند. برخی از آنها به اردوگاههای زنانه منتقل شدند. برخی مسموم و برخی با تیر کشته شدند.
اودت سنسون، با نام رمزی لیز، یکی از زنانی بود که توانست جان سالم به در ببرد. نازیها ناخنهای هر دو شصت پایش را کشیدند، اما او هرگز اطلاعاتی را که آنها میخواستند در اختیارشان نگذاشت.
ویرجینیا هال هم یک بار به چنگ کلوس باربی افتاد و حداقل یکبار هم دستگیر شد، اما همواره قسر در رفت.
نهایتا فعالیتش به عنوان جاسوس لغو شد و تا سال ۱۹۴۳ در اسپانیا کار کرد. او سپس توسط کشور خودش استخدام شد و «او اس اس» یکبار دیگر او را با پوششی سنگین به فرانسه فرستاد. هال در آنجا مسئول هدایت نیروهای چریکی بود که وظیفه داشتند با تخریب خطوط ارتباطی آهن، انسداد راهها، کمین کردن، و قطع خطوط تلفن از عملیات دی-دی حمایت کنند.
او اس اس نتوانست او را رسما مسئول این عملیات معرفی کند. قرار دادن یک زن در راس یک عملیات شبهنظامی «جنجال برانگیز» بود، برای همین هدایت عملیات به یک رئیس ترشروی مرد که اغلب هم غایب بود واگذار شد.
ویرجینیا هال در طی این مدت با لباس مبدل یک زن شیرفروش به ارتش هفتم آلمان پینر میفروخت و استراق سع میکرد. پانل مینویسد: «اطلاعات او راه را برای بازپسگیری پاریس هموار کرد.»
بعد از جنگ کمکهای این زنان نادیده گرفته و کم کم به باد فراموشی سپرده شد. «سیا» به عنوان سازمانی متشکل از «نخبهترین مغزهای مردانه» تشکیل شد.
هال در سیا ماند، اما کسی نمیدانست با یک جاسوس باقی مانده از دوران جنگ چه کار کند. در سال ۱۹۵۳، رئیس وقت سازمان سیا، الن دالس، یک «پنل زنانه» برای سیا تعبیه کرد تا از دیدگاههای زنان نیز استفاده شود. اما زنان در مقایسه با مردان، احساسیتر، غیرعینیتر و بسیار ملایم دیده میشدند.
البته آن دوران برای سیا به سرآمده است. اکنون سیا توسط یک زن به نام جینا هاسپل اداره میشود، که زنان کهنهکار را در راس مدیریت بخشهای مختلف به کار گماشته است.
منبع: theatlantic.com/مترجم : عاطفه رضواننیا
نظرات