پدرم حدود ۱۵ سال پیش فوت کرده است؛ از آن زمان به بعد من سرپرست خانواده شده ام. یکی از خواهرانم ازدواج کرده است ولی باز هم مسئولیت مادر و خواهر دیگرم به عهدهام است.
وقتی تحصیلاتم در دانشگاه به پایان رسید در یکی از ادارات دولتی به صورت قراردادی مشغول به کار شدم، اما چون هزینه ها بالا بود تصمیم گرفتم مسافرکشی کنم. برای مدتی همه چیز خوب پیش میرفت و هیچ مشکلی نبود. افراد زیادی در طول روز جابهجا میکردم ولی اتفاقی یک مشتری در دو زمان متفاوت به پستم خورد که این فرد زنی حدودا ۵۰ ساله بود که بسیار مودب و مهربان به نظر میرسید و در مرحله دوم که یکدیگر را شناختیم خواهش کرد که تا عصر مسیرهایی را که می خواهد وی را برسانم و در آخر کرایه همه را یک جا حساب کند.
تقریبا تا غروب مسافرم بود و در انتها کرایهای بیش از تصورم پرداخت کرد و لحظه خداحافظی شماره تماسم را گرفت که اگر مجدد سرویس خواست به شماره خودم تماس بگیرد. مدتی بعد از زمانهای تعطیل شدن ادارات زنگ میزد و من اگر کاری داشت را انجام میدادم یا وی را میرساندم. کم کم میزان تماسها از طرف زن زیاد شد و در طی این رفت و آمدها مرتب با من صحبت می کرد و از شرایط شغلی و خانوادگی ام سوال می کرد.
من هم همه چیز را برایش تعریف میکردم و او هم برای من دلسوزی میکرد و گاهی ابراز نگرانی میکرد نسبت به آیندهای که در پیش خواهم داشت. با توجه به مسئولیت سنگینی که در خانواده داشتم کم کم تحت تاثیر او قرار گرفتم و تقریبا سعی می کردم مرتب او را ببینم تا اینکه روزی پیشنهاد داد که کلا راننده شخصیاش باشم.
وی افزود: من به خاطر وابستگی که به او پیدا کرده بودم و از طرف دیگر تامین خوب مالی و پرداخت مناسب کرایه قبول کردم. حدود چند ماه از این ماجرا گذشت.
این مرد ادامه داد: یک روز که دنبال او رفته بودم به من پیشنهاد داد او را صیغه کنم، در غیر این صورت دیگر نمی خواهد راننده اش باشم. من هم که فکر می کردم دیگر طاقت دوری اش را ندارم بدون اطلاع خانواده او را با مهریه ۱۴ سکه صیغه کردم. تا یک ماه همه چیز خوب بود ولی بعد از آن رفتارش تغییر کرد. مدام بهانه می گرفت یا من را زیر نظر می گرفت و می گفت باید به خانواده ات اطلاع دهی یا اینکه با آنها کاملا قطع رابطه کنی و هیچ مسئولیتی نسبت به آنها نداشته باشی. آنقدر به من فشار میآورد که تازه فهمیدم چه کردهام. همه این مسائل باعث شد که به یک محضر مراجعه و صیغه را فسخ کنم و دیگر سراغش نگیرم.
هر چه با من تماس میگرفت میگفتم که همه چیز بین ما تمام شده است. الان شکایت کرده و خواستار مهریه اش شده است.
او مدام با من تماس میگیرد و تهدیدم میکند که موضوع را با خانوادهام در میان میگذارد. واقعا نمیدانم که چه کاری باید انجام دهم. از خانوادهام خجالت می کشم.
“مرضیه خداهمتی” کارمند رتبه ۱۴ وکارشناس اداره مشاوره و مددکاری پلیس فارس در باره این پرونده چنین نوشته است: :
شاید ظاهرا این مساله برای برخی افراد زیاد حاد به نظر نرسد ولی باید توجه داشت که اگر برخی از عوامل که میتواند زمینهساز بروز چنین مسائل و مشکلاتی باشد رفع شود. جوانان میتوانند فرصت تجربه یک زندگی خوب را همراه داشته باشند.
این فرد در پایان دوره نوجوانی و اوایل جوانی خود، پدر و پشتیبان و حامی اساسی خود را از دست داده است و با توجه به اینکه هیچ مرد دیگری در خانواده حضور نداشته و تقریبا بیشتر اوقات خود را با مادر و خواهر خود سپری کرده است بسیار حساس و عاطفی به مسائل و مشکلات نگاه میکند.
پس فرد هیچ گاه مهارت لازم در چگونگی حل صحیح مسائل را کسب نکرده است. نتوانسته در مقابل خواسته های نامعقول دیگران کلمه نه را به کار برد. به همین دلیل زمانی که دچار مشکل گشته برای حل آن به راهی قدم گذاشته است که پایان آن نه تنها حل مساله نبوده بلکه مسائل بزرگتر و شدیدتری نیز برای وی ایجاد شده است.
وجود سرپرست در خانواده بسیار حائز اهمیت است. زمانی که خانواده ای سرپرست خود را از دست می دهد علاوه بر ناراحتیها، نگرانیها، فقدان و دوری نسبت به فرد از دست رفته مشابه مشکلات دیگری همچون مشکلات مالی ، روانی و … هم بر اعضای خانواده فشار وارد می کند . معمولا در چنین خانواده هایی مسئولیت اصلی اعضا به صورت ناخودآگاه به فرزندان بزرگ خانواده در هر شرایط و سنی منتقل می گردد.
تحمل شرایط سخت و فشارها و مشکلات باعث می شود این افراد بیشتر مورد تهدید خطر و آسیب قرار گیرند البته، حمایت اطرافیان و بستگان و سایر اعضای خانواده می تواند بسیار کمک کننده باشد.
نظرات