نمی خواستم رازم آشکار شود. این رابطه مخفیانه در فضای مجازی لعنتی جرقه اش زده شد. روزهای اول از این بابت خوشحال هم بودم، اما در کمتر از یکی دو ماه پشیمان شدم. نمی توانستم خودم را ببخشم. وقتی به چشمان معصوم همسرم که با قناعت در کنارم است و سعی و تلاش میکند زندگیمان را بسازیم، نگاه میکردم بیشتر وجدان درد می گرفتم.
راست می گویند زنها زود می فهمند شوهرشان تغییر کرده است. او از طرز نگاه و رفتارم شک کرده بود، اما به رویم نمی آورد که علت پریشانی و بی حوصلگیام چیست.
این رابطه مجازی آن طور که فکرش را می کردم نه تنها برایم آرامش نداشت بلکه اعصابم را بیشتر خط خطی میکرد. هر روز داستانی داشتیم و با این که هنوز یکی دو ماه از این رابطه مجازی نمیگذشت و قرار بود به قول معروف گاهی وقت ها با هم درد دلی بکنیم و مونس هم باشیم با امر و نهیها و خط و نشانهای تهدید آمیز روی اعصابم راه می رفت. حالا دیگر او سیر تا پیاز زندگیام را می دانست و می گفت اگر به حرفش گوش ندهم آبرویم را به باد می دهد.
هر چه همسرم بساز و قانع و با معرفت بود در عوض این زن در ولخرجی و لج بازی دست همه را از پشت می بست. یک روز برایم خط و نشان می کشید اگر پولی برایش جور نکنم به محل کارم می آید و سر و صدا راه می اندازد. با توپ پر با او قرار ملاقات گذاشتم. جلوی پارک، داخل خودرو نشسته بودیم و با خواهش و التماس از او می خواستم دست از سرم بردارد. در این لحظه وانمود کرد حالش خوب نیست و سرگیجه دارد. فوری پیاده شدم تا برایش یک آبمیوه بخرم، غافل از این بودم که گوشی تلفن همراهم را جا گذاشته ام. در این لحظه همسرم زنگ می زند و این خانم هم گوشی را بر می دارد و می گوید دست از سر شوهرت بردار، تو لیاقت این مرد را نداری. من برگشتم و دیدم داخل خودرو نیست. به او زنگ زدم، گفت دیگر نمی خواهد ریخت مرا ببیند. سر شب بود که با اعصاب خرد و داغون به خانه برگشتم. هنوز نمی دانستم موضوع لو رفته است، وقتی با چشمان نگران شریک زندگی ام روبرو شدم، شستم خبردار شد از ماجرا بو برده است. سر صحبت را باز کردم. لبخندی تلخ روی صورتش بود. می گفت ما فامیل هستیم و تو اگر ایرادی هم از من دیدهای باید مردانه میآمدی و حرف دلت را میگفتی، حتی اگر می خواستی زن دیگری هم بگیری.
سرم سوت کشید و چشمانم سیاهی می رفت، دیگر نمی فهمیدم چه می گوید. از خجالت آب شدم. واقعیت را برایش گفتم و قول مردانه دادم که ارتباطم را با آن زن قطع کنم. من به قولم پایبند هستم و خیلی جدی همین کار را کردم. اما افسوس با وجود گذشت چند ماه از این ماجرا همچنان همسرم گوشه گیر و ساکت است و از افسردگی رنج میبرد.
می خواستیم بچه دار شویم اما می ترسم با این وضعیت روحی او مشکل درست شود. چند روزی با هم به مسافرت آمدیم حال و هوایی عوض کنیم. چند روز خانه یکی از اقوام بودیم. آنها متوجه گوشه گیری و افسردگی همسرم شدند. هیچ توضیحی در اینباره ندادیم و البته با پیشنهاد فامیل مان به مرکز مشاوره آرامش پلیس رضوی آمدیم. چقدرخوب شد و ازکارشناس مشاوره کمک خواستیم. شاید هم فرار از بچه دار شدن در چند سال اول زندگیمان باعث شد از همدیگر غافل بمانیم و من در فضای مجازی گرفتار یک رابطه عاطفی شوم.
دلم برای همسرم تنگ شده است و از او التماس می کنم یک بار دیگر به چشم هایم نگاه کند و بگوید دوستم دارد. هر چه ازخوبی و وقار و متانت و صبر و خانمی همسرم بگویم کم است. از خوبی اش همین بس که آبرویم را جلوی خانواده من و خانواده خودش تا این لحظه نبرده است. امیدوارم بتوانم اعتمادش را دوباره به دست بیاوریم و لیاقت زندگی با او را داشته باشم.
منبع:پایگاه خبری پلیس ایران
نظرات