یادداشت سروش صحت درباره عادل فردوسی پور را میخوانید:
ستاره سابق فوتبال برزیل که با تیم این کشور سه بار به قهرمانی جهان رسید. وی در دوران بازیگری خود در ۱۳۲۴ دیدار مجموعا ۱۲۸۲ گل به ثمر رساند.
این سوالی است که آقای منوچهر نوذری در سال ۱۳۷۲ در مسابقه هفته از شرکت کننده شماره سه میپرسد. آقای شماره سه جواب میدهد:
ادسون آرانتس دوناسیمنتو، پله
آقای نوذری میگوید:
چی آقا؟
شماره سه میگوید:
پله، اسم اصلی اش ادسون آرانتس دوناسیمنتو بوده
آقای نوذری میپرسد:
شما خودت هم فوتبال دوست داری؟
پسر جوان جواب میدهد:
بله
آقای نوذری میگوید:
شبیه پله هم هستی
پسر جوان میگوید:
اون قدر دیگه سیاه نیستم.
بعد آقای نوذری میرود که از نفر بعدی سوال بپرسد، ولی دوباره برمی گردد و به پسر شماره سه نگاه میکند… جوان سیه چرده شماره سه عادل فردوسی پور است…
چند سال بعد یک شب رفته بودم سوپرمارکتی در بلوار دریا خرید کنم. موقع خرید کردن صاحب سوپرمارکت گفت:
عادل هم زیاد میاد اینجا.
پرسیدم:
عادل کیه؟
مرد گفت:
فردوسی پور
و بعد گفت:
خیلی آدم خوبیه.
حدود یک ماه بعد در همان سوپرمارکت برای اولین بار عادل را دیدم. گرم و گیرا سلام و علیک کردیم و ماست و پنیر در دست بیرون فروشگاه چند دقیقهای گپ زدیم و شماره رد و بدل کردیم. قد عادل از چیزی که فکر میکردم بلندتر بود و لباسش از چیزی که فکر میکردم سادهتر بود. انگار که سالهای سال است همدیگر را میشناسیم؛ صمیمی بود و راحت میخندید و راحت تعجب میکرد و همان شب احساس کردم سال هاست همدیگر را میشناسیم.
آن شب مهمان داشتیم. مهمانها که آمدند، حرف توی حرف آمد و گفتم امروز عادل را دیده ام. همه عادل را میشناختند. از بچههای کم سن و سال تا مادربزرگم که فوتبالی نبود و اگر هم تلویزیون نگاه میکرد، فوتبال و برنامه نود را نگاه نمیکرد. همه هم عادل را میشناختند، هم دوستش داشتند.
تا به حال کسی را دیده اید که عادل را دوست نداشته باشد؟
یک بار پسرعمویم گفت:
دقت کردی حتی اونهایی که عادل را دوست ندارند هم دوستش دارند؟
و من دقت کردم و دیدم که راست میگوید. از مادربزگم که یک جور عجیبی انگار همه چیز را میدانست، پرسیدم:
شما که فوتبال نگاه نمیکنید، چرا عادل فردوسی پور را میشناسید؟
گفت:
دوستش دارم
پرسیدم:
نمیدونستم فوتبال دوست دارید.
گفت:
فوتبال دوست ندارم، فردوسی پور را دوست دارم.
پرسیدم:
چرا؟
مادربزرگم گفت:،
چون خود خود خودشه.
گفتم:
مگه بقیه خودشون نیستند؟
مادربزرگم گفت:
معلومه که نه، کم پیش میاد کسی خودش باشه.
بعد گفت:
سختترین کار اینه که آدم خودش باشه، از اون سختتر اینه که آدم خود خودش باشه، بعد اگه بتونی خود خود خودت باشی دیگه سختترین کار دنیا را کردی. هم سختترین هم مهم ترین.
به خودم فکر کردم که ببینم آیا من خودم هستم و دیدم که نیستم. همیشه سعی کرده ام خودم را بهتر از چیزی که هستم نشان بدهم، مثل بعضیها که وقتی دوربین عکاسی را جلو صورتشان میبینند، حتی اگر ناراحت باشند لبخند میزنند یا ژستی میگیرند که زیباتر به نظر برسند.
مادربزرگم درست میگفت؛ عادل موقع حرف زدن، موقع نگاه کردن، موقع خندیدن، موقع تعجب کردن خودش بود. باسواد بود و سوادش را به رخ نمیکشید، ولی وقتی پیش میآمد و درباره چیزی اظها رنظر میکرد از دامنه اطلاعاتش تعجب میکردی، مثل وقتی که در برنامه مسابقه هفته در پاسخ به سوالی که جوابش اسم “پله” بود، خیلی راحت گفت:
ادسون آرانتس دوناسیمنتو، پله.
فردوسیپور تندتند حرف میزند، گاهی ته کلماتی را که ادا میکند میخورد، جانانه میخندد، با ابروهای بالاانداخته تعجب میکند، بر سر چیزی که فکر میکند درست است پافشاری میکند، عصبانی نمیشود، بی احترامی نمیکند و قضاوت را به عهده مردم میگذارد. فردوسی پور پز نمیدهد؛ اینکه در دانشگاه صنعتی شریف درس خوانده و زبان انگلیسی اش خوب است و توانسته سطح گزارش تلویزیونی را بالا ببرد و سالها پر مخاطبترین برنامه تلویزیون را ساخته، برایش اهمیت زیادی ندارد. فردوسی پور فقط خود خود خودش بوده و کاری را که دوست داشته کرده است.
میگویند همه در جوانی میخواهند دنیا را به جای بهتری تبدیل کنند، ولی به مرور میفهمند راه بهتر کردن دنیا، بهتر کردن خودشان است. فردوسی پور با خود خود خودش بودن، دنیا را به جای بهتری تبدیل کرده است.
نظرات