اول فارس: بابا فغانی شیرازی از آخرین شاعران سبک عراقی در سدهٔ نهم هجری بود که برخی او را از پیشگامان سبک هندی و بهویژه سبک وقوع در شعر فارسی میدانند.
او در شیراز متولد شد و رشد کرد. مدتی در دکان چاقوسازی پدر و برادرش کار میکرد و به همین دلیل نام ادبی «سکّاکی» را برای خود انتخاب کرد اما بعدها آن را به «فغانی» تغییر داد. بعدها سلطان یعقوب بایندری (آققویونلو)، لقب «بابا» را به او داد که عنوانی برای دراویش و قلندرهای برجسته بود و از آن پس عمدتاً به نام بابافغانی خوانده شد.
بابافغانی در سی سالگی شیراز را ترک کرد و به هرات رفت اما آنجا از شعر او استقبال چندانی نشد. سپس به تبریز برگشت و در خدمت سلطان یعقوب و جانشینان او مشغول شد تا آنکه حکومت آققویونلو رو به تجزیه رفت. پس از آن، بابافغانی به شیراز برگشت اما در زمان قدرتگرفتن شاه اسماعیل صفوی به خراسان نقل مکان کرد، مدتی در ابیورد زندگی کرد و سپس در مشهد ساکن شد.
او در سال ۹۲۵ هجری (۱۵۱۹ میلادی) و بنا به برخی روایات در سال ۹۲۲ هجری (۱۵۱۶ میلادی)، در شصت و چند سالگی در مشهد درگذشت.
قصیده زیبای زیر از سروده های بابا فغانی شیرازی است :
بازاز سمن و گل چمن آراست جهان را
جان تازه شد از لطف هوا پیر و جوان را
صورتگر اشجار ز عکس گل و نسرین
سیمای سمن داد شب غالیه سان را
آیینه ی خور خاصیت کاهربا یافت
کز روی گل زرد رباید یرقان را
وقتست که مشاطه گر لاله گشاید
چون نافه ی سربسته سر غالیه دان را
فیض نفس پاک ز بوی گل و لاله
کیفیت می داد کل کوزه گران را
ابر از اثر لطف هوا در دل خارا
شاخ گل صد برگ کند چوب شبان را
آب ز هوس جلوه ی گلهای بهاری
جوید چو حباب از دل دریا جریان را
در آب روان جلوه دهد باد بصد ناز
صد سرو خرامنده و شمشاد چمان را
در قوس قزح برصفت ابروی خوبان
رنگ پر طاوس دهد زاغ کمان را
از فیض هوا بر صفت بزم ریاحین
آرد به سخن سوسن آزاده زبان را
آن آتش گلفام ده امروز که گردون
از چشمه ی خور آب دهد لاله ستان را
وان آب شفق رنگ روان ساز که در جام
آتش زند از جلوه چو گل آب روان را
عالم گذرانست همان به که درین باغ
بی غم گذرانیم جهان گذران را
فیضی که ز سرچشمه ی خورشید نیابی
در دور گل از گردش ساغر طلب آن را
دل جمع کن امروز و ببین از گل این باغ
آن جلوه که فردا بود انوار جنان را
دارد چمن از نامیه انواع لطایف
تا هدیه برد روضه ی سلطان جهان را
سرو چمن آل عبا شاه خراسان
کز سایه سمن سای کند باد وزان را
بر چهره ی وصفش چه محل زیور تقریر
دریاب که حاجت به بیان نیست عیان را
شکر نعمش باز درین مطلع رنگین
بگشاد زبان فاخته ی قافیه خوان را
نظر بدهید
نظرات