در این نوشته شعری از سروه های بی همتای سعدی در بوستان را برایتان آورده ایم:
به پیری ز داماد نامهربان
که مپسند چندین که با این پسر
به تلخی رود روزگارم به سر
کسانی که با ما در این منزلند
نبینم که چون من پریشان دلند
زن و مرد با هم چنان دوستند
که گویی دو مغز و یکی پوستند
ندیدم در این مدت از شوی من
که باری بخندید در روی من
شنید این سخن پیر فرخنده فال
سخندان بود مرد دیرینه سال
یکی پاسخش داد شیرین و خوش
که گر خوبروی است بارش بکش
دریغ است روی از کسی تافتن
که دیگر نشاید چنو یافتن
چرا سر کشی زان که گر سر کشد
به حرف وجودت قلم در کشد؟
یکم روز بر بندهای دل بسوخت
که میگفت و فرماندهش میفروخت
تو را بنده از من به افتد بسی
مرا چون تو دیگر نیفتد کسی
نظرات