راستی کلیله و دمنه یادتان هست هنوز؟
کَلیله و دِمنه نوشتهٔ ویشنا سرما کتابی است از اصل هندی که در دوران ساسانی به زبان پارسی میانه ترجمه شد. کلیله و دمنه کتابی پندآمیز است که در آن حکایتهای گوناگون (بیشتر از زبان حیوانات) نقل شدهاست. نام کتاب از دو شغال به نام «کلیله» و «دمنه» گرفته شده که قصههای کتاب از زبان آنها گفته شدهاست. بخش بزرگی از کتاب اختصاص به داستان این دو شغال دارد. اصل داستانهای آن در هند و در حدود سالهای ۵۰۰ تا ۱۰۰ پیش از میلاد به وقوع میپیوندند.
مجتبی مینوی دربارهٔ این کتاب میگوید: کتاب کلیله و دمنه از جمله آن مجموعههای دانش و حکمت است که مردمان خردمند قدیم گرد آوردند و «به هرگونه زبان» نوشتند و از برای فرزندان خویش به میراث گذاشتند و در اعصار و قرون متمادی گرامی میداشتند، میخواندند و از آن حکمت عملی و آداب زندگی و زبان میآموختند.
پس از اسلام روزبه پوردادویه (ابن مقفع) آن را به عربی ترجمه کرد. ترجمهٔ ابن مُقَفّع بسیار مقبول افتاد و مظهری از فصاحت در زبان عربی تلقی شد. ترجمهٔ ابن مقفع امروز موجود است اما میان نسخ مختلف آن گاه تفاوتهای زیادی دیده میشود.
این کتاب کلیله و دمنه فراهم آورده علما و براهمه هند است در انواع مواعظ و ابواب حکم و امثال، و همیشه حکمای هر صنف از اهل عالَم میکوشیدند و به دقایق حیلت گِرد آن میگشتند که مجموعی سازند مشتمِل بر مناظم حال و مآل و مصالح معاش و معاد، تا آنگاه که ایشان را این اتفاق خوب روی نمود، و بر این جمله وضعی دست داد، که سخن بلیغ به اتقان بسیار از زبان بهایم و مرغان و وحوش جمع کردند، و چند فایده ایشان را در آن حاصل آمد: اول آنکه در سخن مجال تصرف یافتند تا در هر باب که افتتاح کرده آید به نهایت اشباع برسانیدند، دیگر آنکه پند و حکمت و لهو و هزل و به هم پیوست تا حکما برای استفادت، آن را مطالعت کنند. و نادانان برای افسانه خوانند، و اَحداثِ متعلمان به ظن علم و موعظت نگرند و حفظ آن بر ایشان سبُک خیزد، و چون در حد کهولت رسند و در آن محفوظ تأملی کنند؛ صحیفه دل را پر فواید بینند، و ناگاه بر ذخایر نفیس و گنجهای شایگانی مظفر شوند. و مثال این همچنان است که مردی در حال بلوغ بر سر گنجی افتد که پدر برای او نهاده باشد فَرَحی بدو راه یابد و در باقی عمر از کسب فارغ آید.
و خواننده این کتاب باید که اصل وضع و غرض که در جمع و تألیف آن بوده است بشناسد، چه اگر این معنی بر وی پوشیده ماند انتفاع او از آن صورت نبندد و فواید و ثمرات آن او را مهنّا نباشد. و اول شرطی طالب این کتاب را حُسن قرائت است که اگر در خواندن فرو ماند به تفهیم معنی کی تواند رسید؟ زیرا که خط کالبَد معنی است، و هرگاه در آن اشتباهی افتاد اِدراک معنی ممکن نگردد، و چون برخواندن قادر بود باید که در آن تأمل واجب داند و همت در آن نبندد که زودتر به آخِر رسد، بل که فواید آن را به آهستگی در طبع جای میدهد، که اگر بر این جمله نرود همچنان بود که:
مردی در بیابان گنجی یافت، با خود گفت اگر نقل آن به ذات خویش تکفل کنم عمری در آن شود و اندک چیزی تحویل افتد، به صواب آن نزدیک تر که مزدوری چند حاضر آرم و ستور بسیار کرا گیرم و جمله به خانه بَرَم. هم بر این سیاقت برفت و بارها پیش از خویشتن گسیل کرد. مُکاریان را سوی خانه خویش بردن به مصحلت نزدیک تر نمود، چون آن خردمند دور اندیشه به خانه رسید در دست خویش از آن گنج جز حسرت و ندامت ندید.
همچنین:
برهمن گفت:خون هرگز نخسبد، و بیدار کردن فتنه بهیچ تاویل مهنانماند، و در تواریخ و اخبار چنان خوانده ام که چون شیر از کارگاو بپرداخت از تعجیلی که دران کرده بود بسی پشیمانی خورد و سرانگشت ندامت خایید.
گم شده تدبیر و خطا کرده ظن
و بهروقت حقوق متاکد و سوالف مرضی او را یاد میکرد و فکرت و ضجرت زیادت استیلا و قوت مییافت، که گرامی تر اصحاب و عزیزتر اتباع او بود، و پیوسته میخواست که حدیث او گوید و ذکر او شنود. و با هریک از وحوش خلوتها کردی و حکایتها خواستی. شبی پلنگ تا بیگاهی پیش او بود، چون بازگشت برمسکن کلیله و دمنه گذرش افتاد. کلیله روی بدمنه آورده بود و آنچه از جهت او در حق گاو رفت باز میراند. پلنگ بیستاد و گوش داشت. سخن کلیله آنجا رسیده بود که: هول ارتکابی کردی، و این غدر و غمز را مدخلی نیک باریک جستی، و ملک را خیانت عظیم روا داشتی. و ایمن نتوان بود که ساعت بساعت بوبال آن ماخوذ شوی و تبعت آن بتو رسد و هیچکس از و حوش ترا دران معذور ندارد، و در تخلص تو ازان معونت و مظاهرت روانبیند، و همه برکشتن و مثله کردن تو یک کلمه شوند. و مرا بهمسایگی تو حاجت نیست از من دورباش و مواصلت و ملاطفت در توقف دار. دمنه گفت که:
آن مهر برکه افگنم آن دل کجا برم؟
نیز کار گذشته تدبیر را نشاید، خیالات فاسد از دل بیرون کن و دست از نیک و بد بدار و روی بشادمانگی و فراغت آر، که دشمن برافتاد و جهان مراد خالی و هوای آرزو صافی گشت.
لهو جوی و بخرمی میخور
و ناخوبی موقع آن سعی در مروت و دیانت بر من پوشیده نبد، و استیلای حرص و حسد مرا بران محرض آمد.
****
چون پلنگ این فصول تمام بشنود بنزدیک مادر شیر رفت و از وی عهدی خواست که آنچه گوید مستور ماند. و پس از وثیقت و تاکید آنچه ازیشان شنوده بود باز گفت، و مواعظ کلیله و اقرار دمنه مستوفی تقریر کرد.
دیگر روز مادر شیر بدیدار پسر آمد، او را چون غمناکی یافت. پرسید که: موجب چیست؟ گفت: کشتن شنزبه و یاد کردن مقامات مشهور و مآثر مشکور که در خدمت من داشت. هرچند میکوشم ذکر وی از خاطر من دور نمی شود، و هرگاه که در مصالح ملک تاملی کنم و از مخلص مشفق و ناصح واقف اندیشم دل بدو رود و محاسن اخلاق او بر من شمرد.
مادر شیر گفت: شهادت هیچ کس برو مقنع تر از نفس او نیست. و سخن ملک دلیل است برآنچه دل او بر بی گناهی شنزبه گواهی میدهد و هر ساعت قلقی تازه میگرداند و برخاطر میخواند که این کار بی یقین صادق و برهان واضح کرده شده ست. و اگر در آنچه بملک رسانیدند تفکری رفتی و برخشم و نفس مالک و قادر توانستی بود و آن را بر رای و عقل خویش بازانداختی حقیقت حال شناخته گشتی، که هیچ دلیل در تاریکی شک چون رای انور و خاطر ازهر ملک نیست، چه فراست ملوک جاسوس ضمیر ملک و طلیعه اسرار غیب باشد .
از دل آسمان خبر کندی
گفت:در کار گاو بسیار فکرت کردم و حرص نمود بدانچه بدو خیانتی منسوب گردانم تا در کشتن میشود و حسرت و ندامت بر هلاک وی بیشتر. و نیز بیچاره از رای روشن دور و از سیرت پسندیده بیگانه نبود که تهمت حاسدان از آن روی بر وی درست گردد و تمنی بی خردان در دماغ وی متمکن شود، یا مغالبت من بر خاطر گذراند. و در حق وی اهمال هم نرفته بود که داعی عداوت و سبب مناقشت شدی. و میخواهم که تفحص این کار بکنم و دران غلو و مبالغت واجب بینم، اگر چه سودمند نباشد و مجال تدارک باقی نگذاشته ام، اما شناخت مواضع خطا و صواب از فواید فراوان خالی نماند. و اگر تو دران چیزی میدانی و شنوده ای مرا بیاگاهان.
گفت:شنوده ام، اما اظهار آن ممکن نیست، که بعضی از نزدیکان تو در کتمان آن مرا وصایت کرده است. و عیب فاش گردانیدن اسرار و تاکید علما در تجنب ازان مقرراست و الا تمام بازگفته آیدی. شیر گفت: اقاویل علما را وجوه بسیار است و تاویلات مختلف، و خردمندان اقتدا بدان فراخور و برقضیت حکمت صواب بینند. و پنهان داشتن راز اهل ریبت مشارکت است در زلت. و شاید بود که رساننده این خبر خواستست که باظهار آن با تو خود را از عهده این حوالت بیرون آرد و ترا بدان آلوده گرداند. مینگر در این باب و آنچه فراخور نصیحت و شفقت تواند بود میکن.
مادر شیر گفت: این اشارت پسندیده و رای درستست، لکن کشف اسرار دو عیب ظاهر دارد: اول دشمنایگی آن کس که این اعتماد کرده باشد، و دوم بدگمانی دیگران،تا هیچ کس با من سخنی نگوید و مرا در رازی محرم نشمرد. شیر گفت: حقیقت سخن و کمال صدق تو مقرر است، ومن نیز روا ندارم که بسبب بیرون آوردن خویش از عهده این خطا ترا بر خطایی دیگر اکراه نمایم. و اگر نمی خواهی که نام آن کس تعیین کنی و سر او فاش گردانی باری بمجمل اشارت کن.
مادر شیر گفت: سخن علما در فضیلت عفو و جمال احسان مشهور است لکن در جرمهایی که اثر آن در فساد عام و ضرر آن در عالم شایع نباشد. چه هرکجا مضرت شامل دیده شد و، وصمت آن ذات پادشاه را بیالود و، موجب دلیری دیگر مفسدان گشت و، حجت متعدیان بدان قوت گرفت فو هریک در بدکرداری و ناهمواری آن را دستور معتمد و نمودار معتبر ساختند و عفو و اغماض وتجاوز و اغضا را مجال نماند و تدارک آن واجب بل که فریضه گردد.
و فی الشر نجاه حین لاینجیک احسان