مرد عضلانی خالکوبی شده در گردنه هرمزان: میزنی و در میری !
به گزارش اول فارس ، فریدون مجلسی نوشت:
حدود دو ماه پیش حدود ساعت دو و نیم بعدازظهر از کار عازم خانه بودم. هنگام ایستادن برای خرید در عبور از کنار یک اتومبیل شاسی بلند بسیار بزرگ و نو صدای ویز شنیدم. ایستادم و خرید مختصر را کردم. در بازگشت دیدم آن ماشین بزرگ قدری بالاتر ایستاده است. وقتی از کنار آن عبور کردم دنبال من حرکت کرد، دیدم چهار چراغ فلاش او چشمک میزند و بوق میزد. فکر کردم ربطی به من ندارد. از ساعت تعطیلی مدارس هرمزان گذشته و خیابان خلوت بود.
از سر گردنه هرمزان که به پایین میرفتم روبهروی میز سبزیفروش در کنار پیادهرو مقابل ایستادم و قدری سبزی خوردن خریدم و بازگشتم. در این موقع راننده آن ماشین سفید شاسی بلند که جلوتر از من توقف کرده بود، نزدیک شد. جوانی بود غول پیکر. بور با چشمان آبی تیله مانند و نگاه سرد و قیافه مسلط.
نزدیک شد و گفت: «حاجی میزنی و در میری؟» البته قیافه من به حاجیها نمیخورد، اما از لحن و اصطلاحی که به کار برد با توجه به سابقه قبلی احساس کردم طعمه زورگیری شدهام. گفتم: نه زدهام و نه در رفتهام. شما هم اگر حرفی دارید، میتوانید شکایت کنید!
گفت: من شکایت کنم! میدونی رنگ این ماشین چند میلیونه! میدونی لعابش فلان و بهمانه؟ حالا نشونت میدم. نیازی به شکایت نیست! سپس شماره تلفنی را گرفت و بعد از مذاکره با دوستی مثلا کارشناس پلیس گفت: باشه! بعد رو به من کرد و گفت: خسارت زیر ۳۰ میلیون تومان نیازی به کروکی ندارد. حالا مازادش به عهده خودم زیر ۳۰ میلیون بدون پلیس حله!
عجله داشتم برای ناهار به خانه برگردم. ضمنا چند سابقه «میزنی و در میری» از قبل داشتم. محل نگذاشتم. از قبل خودم را آماده کرده بودم که اگر قصد جدال داشته باشد به طرف کلانتری شهرک بروم. به طرف ماشین آمد، گفت: آیینه ماشینت هم کج شده و با دست امتحان کرد دید به سمت معکوس قدری کج بود یعنی او میتوانست زده باشد. اما اصلا برخوردی نشده بود. سپس در را باز کرد و کنارم نشست.
بسیار قد بلند و تنومند بود. تیشرت آستین کوتاه پوشیده بود با عضلات بزرگ خالکوبی شده رنگی با نقش اژدها و ببر و از این چیزها. سر تراشیده. سینهاش هم با عضلات پیچیده و برجسته خالکوبی شده نمایان از حلقه باز تیشرت. نگاهی سرد به من انداخت. در ۲۰۰ متری خانه خسته و گرسنه بودم. گیر افتاده و ترسیده بودم. به او گفتم: برو. ممکن است موجب مرگ این پیرمرد ۸۰ ساله شوی و روی دستت بمانم. نگاهی به من انداخت. حتما رنگ پریده و وحشتزده مرا دید. کلید را برداشتم در ماشین را باز کردم و پیاده شدم. میخواستم به طرف سبزیفروش بیخبر پناه ببرم که تنها نباشم. وقتی من بلاتکلیف و وحشتزده پیاده شدم، او هم در را باز کرد و پیاده شد. من فورا سوار شدم و درها را قفل کردم و راه افتادم و رفتم. دیدم با تلفن دستی نشان داد که مثلا دارد عکس میگیرد و ایستاده بود و دشنام میداد.
من هم فورا خودم را به خانه رساندم. همسرم از دیدن رنگ پریده من پرسید: چه شده؟ گفتم. لیوان آب و قندی به دستم داد. با توجه به تجربه پیش از آن گفت: وقتی موی سفید و ماشین سیاه را میبینند طعمه بیدفاع آسانی به نظرشان میرسد. بعد فکری کرد و گفت: باید یک کلاهگیس مشکی برایت بخرم.
چند روز پیش در پایان یک سمینار اقتصادی همراه با دو شخصیت اقتصادی که همسایه ما هستند به خانه بازمیگشتیم. نزدیک هرمزان که رسیدیم داستان مرد عضلانی خالکوبی شده را تعریف کردم! دیدم دکتر حیرت کرد و گفت: این اتفاق یک ماه پیش عینا برای من رخ داد! همان شاسی بلند سفید و همان غول عضلانی خالکوبی شده و همان تلفن و تخفیف که تا ۳۰ میلیون تومان نیازی به کروکی هم ندارد. طوری بازی کرد که فکر کردم لابد خراشی دادهام! و پس از چک و چانه به ۸ میلیون تومان رضایت داد و ختم شد. ایده کلاهگیس مشکی را پسندیدند. برای عبرت سایرین نوشتم.
قبلا هم بعضی روزها که در خیابان خلوت پاکنژاد پشت خانه برای پیادهروی میرفتم با توجه به حوادث قبلی همسرم اصرار داشت که کیف و تلفن همراه را با خودم نبرم. در عوض احتیاطا یک کاغذ با نام و نشانی همراه با یک اسکناس۵۰ هزار تومانی در جیب پشت شلوارم میگذاشت. وقتی بار اول گفتم: من که زود برمیگردم اسکناس برای چیست؟ فرمودند: ضد کتک است! اگر خفتگیری کردند و چیزی نصیبشان نشد یک حداقلی باشد که دیگر کتک نزنند.
اخیرا دیدم مبلغ جیب پشت را به ۱۵۰ تومان افزایش دادهاند. گفتم: این برای چیست؟ فرمودند: با این تورم ۵۰ تومان دیگر صرف نمیکند، خودش کتکآفرین است و کافی نیست. دیدم راست میگویند، بیحکمت نیست. منبع:اعتماد