سرگرمی

هم‌نشینی با سعدی :حدیث مجنون لیلی و شورش حال او

سعدی

سعدی شیرازی «ابومحمد مصلح‌الدین مصلح بن عبدالله شیرازی» در گلستان ، باب پنجم در عشق و جوانی و حکایت شمارهٔ ۱۹ چنین می گوید:

یکی را از ملوک عرب حدیث مجنون لیلی و شورش حال او بگفتند که با کمال فضل و بلاغت سر در بیابان نهاده است و زمام عقل از دست داده.

بفرمودش تا حاضر آوردند و ملامت کردن گرفت که: در شرف نفس انسان چه خلل دیدی که خوی بهایم گرفتی و ترک عشرت مردم گفتی؟

گفت:

وَ رُبَّ صَدیقٍ لامَنی فی وِدادِها

اَلَم یَرَها یَوماً فَیوضِحَ لی عُذری

کاش کآنان که عیب من جستند

رویت ای دلستان بدیدندی

تا به جای ترنج در نظرت

بی خبر دستها بریدندی

تا حقیقت معنی بر صورت دعوی گواه آمدی. فَذٰلِکَ الَّذی لُمتُنَّنی فیه.

ملک را در دل آمد جمال لیلی مطالعه کردن تا چه صورت است موجب چندین فتنه.

بفرمودش طلب کردن. در احیاء عرب بگردیدند و به دست آوردند و پیش ملک در صحن سراچه بداشتند. ملک در هیأت او نظر کرد. شخصی دید سیه فام باریک اندام. در نظرش حقیر آمد، به حکم آن که کمترین خدّام حرم او به جمال از او در پیش بودند و به زینت بیش.

مجنون به فراست دریافت، گفت: از دریچهٔ چشم مجنون باید در جمال لیلی نظر کردن تا سرّ مشاهدهٔ او بر تو تجلی کند.

ما مَرَّ مِن ذِکرِ الحِمیٰ بِمَسمَعی

لَو سَمِعَت وُرقُ الحِمی صاحَت مَعی

یا مَعشَرَ الخُلاّنِ قولوا لِلمُعا

فیٰ لَستَ تَدری ما بِقَلبِ الموجَعِ

تندرستان را نباشد درد ریش

جز به همدردی نگویم درد خویش

گفتن از زنبور بی حاصل بود

با یکی در عمر خود ناخورده نیش

تا تو را حالی نباشد همچو ما

حال ما باشد تو را افسانه پیش

سوز من با دیگری نسبت مکن

او نمک بر دست و من بر عضو ریش

سعدی سلام الله علیه در گلستان می گوید:

ملوک عرب داستان مجنون و لیلی را برای یکدیگر نقل می‌کنند و درباره حال مجنون که در بیابان به سر می‌برد و عقل خود را از دست داده، صحبت می‌کنند. یکی از ملوک او را احضار می‌کند و به خاطر ترک جامعه و پذیرش دیوانگی‌اش ملامت می‌کند. مجنون می‌گوید افرادی که او را سرزنش می‌کنند، اگر احساسات او را درک می‌کردند، به جای عیب‌جویی، او را با عشق و محبت درک می‌کردند.

در ادامه، ملک جمال لیلی را می‌خواهد و پس از دیدن او، متوجه می‌شود که چهره‌اش به نسبت خدامش ضعیف و ناپیراست. اما مجنون بر این باور است که باید از دریچه چشم خودش به زیبایی لیلی نگریست تا احساس حقیقت را درک کند. او احساساتش را با بیانی شاعرانه بیان می‌کند و می‌گوید که درد عشق را نمی‌توان به دیگران منتقل کرد، چرا که تنها کسی که در خطر عشقی مانند او قرار دارد، می‌تواند درک کند.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا