فضای جلسه معنوی و حزن آلود شده بود. خبرنگار حاضر در جلسه که همیشه خود را شکارگر لحظه می دانست دستش لرزید و دوربین از دستش افتاد و نتوانست این لحظه را شکار کند و فرد دیگری عکس گرفت…
و سقف ودیوار آن شکسته است و مسولان را به اتاق فراخواند ولی چون سقف و دیواره اتاق شکسته شده بود و خطر ریزش داشت هیچ مسئولی جرات نکرد وارد اتاق شود (تصاویردر ادامه خبر) و مسئولان که از خجالت سربه زیر انداخته بودند منزل پیرمرد را ترک کردند و در مسجد روستا جلسه ای با حضور اهالی و مسولان تشکیل شد و پیرمرد کنار فرماندار و امام جمعه نشست و دستانش می لرزید و ذکر برلب داشت. سکوت خجالت باری در این جمع حاکم شده بود و صدا در سینه ها حبس شده بود. فرماندار سکوت را شکست و پرسید پدر عزیز چرا قبلا درخواست نکردید تابرای شما خانه بسازند و پدر شهید فقط ذکر می گفت و دستانش می لرزید و دیگر هیچ. یکی از اهالی گفت منزل این پدر شهید در بارندگی سال ۹۵ دچار آسیب شده است.
چند نفرقبلا آمدند گفتند از طرف هلال احمر هستیم؛ فیلم و عکس گرفتند و دیگر خبری نشد و پدر شهید سکوت را شکست و فقط از فرزند شهیدش گفت و باز هم اعلام نیاز نکرد و گفت فرزندم در عملیات فکه مفقود شد و بعد از ۱۴ سال پلاکش را برایم آوردند و فرزندم تا زنده بود به واجباتش عمل می کرد و در بین اهالی چهره ای خوشنام و خوش اخلاق و مومن بود و سال هاست که از هجر فرزندم چشمانم را از دست داده ام و دستانم می لرزد ولی هنوز با خاطراتش زندگی می کنم.
بعد از سخنان پیرمرد، یکی از اهالی شربت آورد و به حضار و مسئولان داد و یک لیوان شربت هم به پدر شهید دادند و پدر پیر لیوان را گرفت اما چنان دستانش لرزید که شربت ها ریخت و فرماندار لیوان را از او گرفت و به زمین گذاشت. اشک چشم حضار جاری شد و سپس دادستان داراب بلند شد و روبروی پدر شهید زانو زد و با چشمانی اشک آلود لیوان شربت را به دهان پدر شهید گذاشت.
فضای جلسه معنوی و حزن آلود شده بود. خبرنگار حاضر در جلسه که همیشه خود را شکارگر لحظه می دانست دستش لرزید و دوربین از دستش افتاد و نتوانست این لحظه را شکار کند و فرد دیگری عکس گرفت و سرانجام، فرماندار در جلسه قول داد در اولین فرصت از اعتبارات دولتی برای این پدر شهید یک اتاق سه در چهار بسازند.
اما دیگر خیلی دیر شده بود؛ پیر مرد ۹۰ساله بعد از حدود ۳۵ سال فراق فرزندش با چشمانی اشکبار در یک روستای محروم منطقه کوهستان مظلومانه و غریبانه، با عزت نفس زندگی کرده بود و حدود سه سال از تخریب خانه محقرش می گذشت و هیچ مسئولی برایش کاری نکرده بود.
آری پیرمرد نابینا با دستانی لرزان اما با ایمانی قوی با مسئولان خداحافظی کرد و رفت و نگاه خجالت زده مسولان را نیز با خود برد؟!
ای قلم بشکن دگر مستی مکن
با غم این غصه هم دستی مکن
قلب من از ظلم شب دلواپس است
استخوانم در گلو مانده بس است
نظرات