ازدیدگاه روانشناسانِ شناختی، انسان موجودی پردازشکننده اطلاعات است، که با توجه به اطلاعاتی که به ذهنش وارد میشود، به بررسی و حل مسائل میپردازد.
ازدیدگاه روانشناسانِ شناختی، همچون آرون بک و البرت الیس، انسان موجودی پردازشکننده اطلاعات است، که با توجه به اطلاعاتی که به ذهنش وارد میشود، به بررسی و حل مسائل میپردازد.انسان در برخورد با یک مسئله، تحتتاثیر سه فاکتور مهم است: افکار، احساس، رفتار
ابتدا فکری به ذهن فرد میآید. این فکر احساسی را در او به ایجاد میکند و فرد براساس این احساس، رفتاری انجام میدهد؛ بنابراین هر رفتاری که از ما سر میزند، ناشی از افکار ما است. فکر درست، احساس و در نتیجه رفتار درست ایجاد میکند.
کسی که احساس و رفتار غیرمنطقی دارد، افکار او نیز مسلما با واقعیت مناسبتی ندارد. ما به افکار نادرست خود که با دنیای واقعی تطابق ندارند، خطاهای شناختی میگوییم.
خطای شناختی چیست؟
این خطاها، هنگام تحلیل و تفسیر و قضاوت در مورد رویدادها، ما را به دام خود گرفتار کرده و باعث میشوند که ما نتوانیم شرایط موجود را به درستی ارزیابی و بهترین راه حل مسئله پیش آمده در زندگی زناشوییمان را انتخاب کنیم.
فردی را فرض کنید که از کودکی عینکی رنگی بر چشم داشته و دنیا را به رنگ همان عینک میدیده است. باور او همیشه بر این مبناست که دنیا رنگ عینک اوست.
انسانها در طول دوران کودکی خود تجارب خوب و بدی را بدست میآورند که مثل همان عینک عمل کرده و پس از آن خود، دیگران و دنیا را تنها پس از عبور از آن عینک میتوانند ببیند. اگر رنگ عینک تیره باشد، همه چیز را تیره و تار میبینند.عینکی که فرد بر چشم دارد عبارتند از قوانین و فرضهایی که در کودکی آنها را به عنوان تجربه فراگرفتهاند. فرضهایی مانند: اگر موفق نباشی، تو را دوست نخواهند داشت، برای آنکه خوشحال و خوشبخت باشی، باید با کسی در ارتباط باشی، دنیا مکان خطرناکی است، به هیچ کسی نباید اعتماد کرد، اگر دیگران ترکت کنند، حتماً اشکالی در کارت بوده است و …..
زمانی که قوانین و فرضیات در فرد شکل گرفت، برای پیشبینی وقایع و اتفاقات بد در آینده و محافظت بیشتر از خود، این مفروضات را تا بزرگسالی نگه میدارد. مثلا فردی که در کودکی مورد آزارجنسی قرار گرفته، برای محافظت از خود، میپندارد که دنیا جای امنی نیست؛ بنابراین در بزرگسالی نمیتواند روابط مناسبی با فردی که به عنوان همسر به او نزدیک میشود، ایجاد کند.
خطاهای شناختی که به صورت افکارهای منفی بروز میابد، به افراد اجازه میدهد که قوانین و فرضهای غلط درباره خود، دیگران و دنیا را با وجود شواهد نقض بسیاری که در طول زندگی با آن مواجهه میشوند، همچنان حفظ کنند.
فردی که باور بیاعتمادی در او شکل گرفته، اگر در بزرگسالی با افرادی مواجه شود که بسیار قابل اطمینان هستند، براساس فرض و باور خود نمیتواند به آنها اعتماد کند و با فکرهایی مانند: هنوز به من خیانت نکرده است، اینها همه برای جلب اطمینان من است، معلوم نیست هدفش چیست و …..، باور بنیادین گذشته خود را حفظ میکند.
افراد با روان درمانی و آموزش میتوانند یاد بگیرند که این خطاهای شناختی را در فکر خود پیدا کرده و با به چالش کشیدن آنها، این افکار را با افکار سالمتر جایگزین کند.
۱۰ خطای شناختی در زندگی زناشویی
دراین مطلب به ۱۰ خطای شناختی اصلیتر و شایعتر میپردازیم که در همه افراد و به خصوص بین همسران به وفور دیده میشوند و عمدتا از دلایل اصلی تعارضات زناشویی هستند.
۱. تفکر همه یا هیچ (صفر یا صد)
افرادی که گرفتار خطای شناختی تفکرِ صفر-صدی هستند، همه چیز را سیاه و سفید میبینند. آنها باور دارند یا کاری را بایستی عالی انجام دهند و یا آنکه آن کار هیچ ارزشی ندارد. خود را گاهی بیعیب و نقص و گاهی بد و ناقص میبینند. آنها توان طیفی دیدن امور را ندارند، در حالی که میدانیم اکثر مهارتها و کارهای انسان در یک طیف ضعیف تا عالی قرار میگیرد.
این خطای شناختی، پایه و اساس کمالگرایی است. افرادی که اینگونه میاندیشند، بدلیل استانداردهای بالای ذهنشان و نرسیدن به این استانداردهای نامعقول، آمادگی بالایی برای ابتلا به اضطراب و عصبی شدن دارند. به طور مثال: خانمی که به همسرش میگوید یا فلان ماشین رو بخر و یا اصلا نخر، و یا مردی که به همسرش میگوید، چون مادرت این حرف رو زد، دیگه از چشمم افتاد.
برای مقابله با این خطای شناختی باید باور کنیم که عقاید و باورها نسبی هستند و فهم ما از حرفها و رفتار دیگران تنها تفسیر و برداشت ما از موضوع است.
۲. تعمیم مبالغهآمیز
در این نوع خطای شناختی، فرد شدت هر اتفاق را پررنگتر از مقدار واقعی آن میبیند و یا آنکه یک واقعه منفی را به کل زندگی تعمیم میدهد. تعمیم مبالغهآمیز را میتوان در افرادی که دچار فوبیا هستند، مثل ترس از هواپیما، آسانسور و … مشاهده کرد.
فردی که یکبار دچار نقص فنی هواپیما شده است، احتمال وقوع مجدد آن را بسیار بیشتر از مقدار واقعی آن در نظر میگیرد و یا فردی که یکبار از همسرش بیوفایی دیده، احتمال تکرار آن را صددرصد میبیند. این خطای شناختی میتواند منجر به افسردگی و رفتارهای اجتنابی در افراد شود.
به طور مثال:، چون در این کار موفق نشدم، هیچوقت موفق نخواهم شد و یا، چون مادر همسرم این حرف را زد، دیگه خونهشون نمیرم.
۳. فیلتر منفی
در این نوع خطای شناختی، یک نکته منفی در یک مجموعه، کل آن مجموعه را زیر سوال میبرد؛ به خصوص در افراد افسرده که فکر میکنند هیچ چیز در زندگیشان به طرز خوب و صحیحی پیش نمیرود، این خطای شناختی به وفور دیده میشود.
به طور مثال شما مهمان دارید و کلی تدارک دیدهاید، بدلیل اینکه همسرتان قبل از مهمانی به منزل نیامده، فکر میکنید کل مهمانی خراب شده است؛ و یا فرزندتان در یکی دو درس نمره بدی گرفته، فکر میکنید بچه درس نخوانی است.
۴. بیتوجهی به امر مثبت
این نوع خطای شناختی را نیز به مقدار زیاد در افراد افسرده میتوان یافت. فرد به تجربیات و اتفاقات خوبی که برایش پیش میآید، بیتوجه است، برای جنبههای مثبت زندگی خود ارزشی قائل نیست و آن را بیاهمیت میپندارد.
اگر در شغل خود موفق است، میگوید: آنقدرها هم کار مهمی انجام ندادهام، این کار از دست هر کسی بر میآید و یا اگر همسرش از او تعریف کند، میگوید حتما کاسهای زیر نیم کاسهاش است که دارد ازم تعریف میکند.
۵. نتیجهگیری شتابزده
این نوع از خطاهای شناختی از دو طریق صورت میپذیرد:۱. ذهنخوانی ۲. پیشگویی
۱. ذهنخوانی: در این نوع خطای شناختی، فرد حدس میزند که دیگران چه قضاوت و احساسی درباره او دارند. شخصی از کنار شما سلام نکرده رد میشود و شما نتیجه میگیرید که حتما از دست من ناراحت است، در حالیکه امکان دارد فکرش مشغول بوده و شما را ندیده باشد.
افراد در ذهنخوانی، دیگران و واکنش آنها را بر اساس دنیای ذهنی خودشان تفسیر میکنند. چون عزت نفس پایینی دارند، استنباطشان براساس فرضهای اولیه ذهن خودشان است و نه دلایل. به طور مثال، فرد در مورد همسرش اینگونه فکر میکند: او دارد در دلش به من میخندد، فکر میکند من احمق هستم.
۲. پیشگویی: در این خطای شناختی، افراد بدون دلیل کافی، آینده را پیشبینی میکنند و منتظر پیشامد و اتفاق ناگواری هستند. مانند: ما امروز به منزل مادرم برویم، حتما بحثی با همسرم پیش میاید.
۶. بزرگ بینی (فاجعهسازی) و کوچکبینی
در این خطای شناختی، افراد معمولا خطاهای خود را بزرگ و نکات مثبت زندگی خود و تواناییهایشان را ریز و بیاهمیت میبینند. همچنین اتفاقات بدی که برایشان پیش میاید را بسیار بدتر از آنچه واقعا هست درک میکنند. به طور مثال: چه فایده که در کار فرد موفقی هستم، ولی در زندگی خانوادگیام موفق نیستم، و یا فردی که معتقد است، چون با همسرش تفاوتهایی دارد، دیگر نمیتواند با او زندگی کند.
۷. استدلال احساسی
افراد در این خطای شناختی، بدون اینکه شواهد کافی داشته باشند، فکر میکنند واقعیت همان چیزی است که احساس منفیشان بیان میکند. مثال: احساس میکنم همسرم دیگه دوستم نداره. یا احساس میکنم موفق نشدم، پس حتما یک آدم شکست خورده هستم.
در اینجا کافی است از چندین باری که فرد این نوع استدلال را انجام میدهد، برحسب تصادف یکبار اتفاق بد بوقوع بپیوندد، او احساس خود را دلیل بر درستی تفکر خود دانسته و موارد بیشماری که با وجود احساس بد، اتفاق نیفتاده است را نادیده میگیرد. مثلا: فرد تصادف میکند و با خود میگوید: من دلم رضایت نداشت که به این سفر بروم، احساس میکردم یک اتفاقی میافتد.
۸. باید اندیشی
در این خطای شناختی، فرد باور دارد که امور باید آنطور که او میخواهد و انتظار دارد پیش برود، در حالیکه این قانون ذهن شماست و با قانون بیرون مطابقت ندارد. فرد باید اندیش، توان درک شرایط مختلف را ندارد و انتظار دارد که بایدهای ذهن او حتما محقق شود. جملاتی مثل: «نباید هیچ اشتباهی بکنم»، «باید در کنکور قبول شوم»، «باید همسرم این را بپذیرد».
واژه مناسب و منطقی بهجای «بایدها»، «بهتر است» است. وقتی شما از بایدها دست کشیده و از واژههای دیگری استفاده کنید، عدم موفقیت برایتان فاجعهآمیز نمیشود. در صورت عدم تحقق بایدهایی که فرد در رابطه با خود دارد، در او احساس گناه، شرم و یأس ایجاد میشود و عدم تحقق بایدهایی که فرد در رابطه با افراد دیگر دارد، منجر به احساس خشم و ناامیدی میشود.
۹. برچسب زدن
در این خطای شناختی، فرد یک جنبه از وجود دیگران را به کل وجود آنها تعمیم میدهد. مثلا اگر همسرتان یکبار تنبلی کرد، به او برچسب فرد تنبل میزنید. برچسبزنی باعث میشود همسر و نزدیکان خود را تنبل، بیفکر، بیمسئولیت و خسیس ببینیم و نه مجموعهای از خوبیها و بدیها.
در واقع هیچ انسانی هیچوقت کاملا تنبل، خسیس و یا بیفکر نیست و در عین حال هیچوقت هم به طور مطلق فعال، با درایت، با مسئولیت و دست و دل باز نیست. انسان مجموعهای است از نقاط مثبت و منفی که بایستی در یک کل دیده شود.
۱۰. خود مقصر پنداری
در این خطای شناختی، شما انتظار دارید که بتوانید همه چیز را تحت کنترل خود درآورید، بنابراین اگر خطا یا اشتباهی در جایی و توسط کسی پیش بیاید، شما اول خودتان را مقصر میدانید. همسرتان با فردی درگیر شده و شما فکر میکنید این درگیری به خاطر بحث شب قبل بوده است، در حالیکه در رفتار همسر شما چندین عامل دخیل بوده که شما هیچ کنترلی بر آنها ندارید.
فرزند شما در مدرسه عملکرد خوبی ندارد و شما بهجای آنکه بدنبال دلایل واقعی آن باشید، خود را مقصر میدانید. خود مقصر پنداری منجر به احساس گناه، شرم و عدم کفایت میشود.
نظرات