نام های اصیل و زیبای ایرانی برای دختران و پسران با ریشه فارسی

درود خدمت همه دوستان عزیز.در این مطلب تعدادی از نام های اصیل ایرانی رو قرار داده ایم.در این لیست اسم,تلفظ,ریشه و معنی قرار داده شده است.البته هنوز اسم های زیادی وجود دارد که ریشه فارسی دارند که بسیاری از آنها متروک شده و دیگر استفاده ایی ندارد و بعضی از آنها نیز بی معنی و […]

نام های اصیل ایرانی برای دختران و پسران با ریشه فارسی

درود خدمت همه دوستان عزیز.در این مطلب تعدادی از نام های اصیل ایرانی رو قرار داده ایم.در این لیست اسم,تلفظ,ریشه و معنی قرار داده شده است.البته هنوز اسم های زیادی وجود دارد که ریشه فارسی دارند که بسیاری از آنها متروک شده و دیگر استفاده ایی ندارد و بعضی از آنها نیز بی معنی و مفهوم بودند .

تمدن ما : در این گزارش سعی شده  در این لیست از اسم های استفاده شود که در حال حاضر از آنها استفاده میشود و دارای معنی و مفهوم می باشند.همچنین در تلفظ ها تغییراتی بدم تا مشکلی در تلفظ به وجود نیاید اما اگر جایی اشتباه شد حتما مارا آگاه کنید.تلاش زیادی شده که این لیست مشکلاتی نداشته باشد اما اگر در هر کدام از قسمت های تلفظ,ریشه و معنی مشکلی بود حتما مارا آگاه سازید تا آن را برطرف کنیم.

همچنین اگر اسمی در لیست قرار ندارد به ما اطلاع دهید تا آن اسم را نیز به لیست اضافه کنیم.با سپاس از همه امیدوارم که این لیست بتواند به شما در انتخاب اسم کمک کند.

لیست کامل اسم ها با تمام ریشه ها برای شما آماده شده که برای مشاهده لیست کامل بر روی تصویر زیر کلیک کنید و اگر نظری دارید یا اسمی میخاهید کم یا اضافه کنید و یا اگر جایی اشتباه دیدید در زیر لیست مربوطه ما را آگاه کنید تا اشکال رفع شود..همچنین اگر سوالی داشتید از طریق همان فرم دیدگاه که در زیر لیست قرار دارد ما را آگاه کنید که در کم ترین زمان به آن پاسخ داده شود..با سپاس

242

  • اسامی دختران

 

آ
اسم تلفظ ریشه معنی
آرتینا ārtinā فارسی آرتین + ا (پسوند اسم ساز)، منسوب به آرتین,آرتینا بانوی پاک دامن
آرتادخت Ārtā-dokht فارسی دختر راست گفتار و درست کردار ، دختر پاک و مقدس ، نام بانویی اقتصاد دان که در زمان اشکانیان به به سمت خزانه داری یکی از شهریاران اشکانی منسوب شد.
آرنیکا arnika فارسی آریایی نیک خو
آرمینا armina فارسی دختر همیشه پیروز – بانوی مقتدر – الهه زیبایی
آتریسا atrisa فارسی آذرگون مانند آتش – دختری با چهره ای زیبا و برافروخته مرکب از آتری(تغییر یافته آذر-آتر-آتری) + پسوند مشابهت
آترین atərin فارسی  ۱- (آتر = آتش + ین (پسوند نسبت))، منسوب به آتش، آتشین؛ ۲- (به مجاز) زیبارو؛ ۳- (اَعلام) (در دوره‌ی هخامنشی) آترین بانویی نامدار از بازماندگان کمبوجیه پسر کوروش شاه بود که بر داریوش بزرگ شورش کرد.
آترینا atrina فارسی (آتَرین+ا (پسوند نسبت))،منسوب به آترین
آتیس Ātis فارسی نام الهه ی حاصلخیزی فریگیان
آدرینا ādrina فارسی  [(آدر = آتش + ین (پسوند نسبت) + الف اسم ساز)]، ۱- آتشین، سرخ‌روی؛ ۲- زیبارو
آرامش Aramesh فارسی آسایش، فراغت، راحتی، صلح و آشتی (اسم مصدر از آرمیدن)
آرشیدا َAr-shidaََ فارسی بانوی درخشان آریایی – بانوی آراسته و درخشان – مرکب از آر + شید + الف تانیس – آر به دومعنی به کار می رود اول
آرشین Arshin فارسی آرشین نام یکی از زنان دوره هخامنشی می باشد که به کاردانی مشهور بوده و هم به معنای دوست داشتنی نیز می باشد
آرنوش Ar-noosh فارسی ار = آریایی + نوش = جاوید، آریایی جاوید، ایرانی جاوید
آرنوشا Ar-noosha فارسی منسوب به آرنوش ، آریایی جاویدان ، ایرانی جاوید ، مرکب از آر به معنای آریایی بعلاوه نوش به معنای جاویدان
آروشا Aroosha فارسی درخشان ، نورانی باهوش ، نام دختر داریوش سوم
آزیتا Azita فارسی  ۱- سوزن کاری کردن؛ ۲- نقش زدن با قلم بر روی اشیا.
آفرین Afarin فارسی هنگام تحسین و تشویق به کار می رود، مرحبا، به صورت پسوند و پیشوند همراه با بعضی نامها می آید و نام جدید می سازد مانند ماه آفرین، آفرین دخت
آلاله Alale فارسی شقایق،گلی به رنگ زرد سفید یا قرمز که انواع گوناگون خودرو و زینتی دارد
آلیسا əlisa فارسی ایرسا – رنگین کمان – به بوته سوسن کبود نیز بدان جهت که دارای گلهای زرد و سفید و کبود است ایرسا گویند
آمیتیس Amitis فارسی دختر هوخشتر پادشاه ماد که پس از صلح بین مادها و مصر به درخواست پدرش به عقد بخت النصر پادشاه مصر درآمد.در متون تاریخی آمده است که بخت النصر بغهای معلق بابل را برای آمیتیس ساخته است.-نام دختر خشایار پادشاه هخامنشی
آناهیتا Anāhita فارسی ازبین برنده ناپاکی و پلیدی، نام ایزد آب که در اوستا به صورت دوشیزه ای بسیار زیبا و بلند بالا توصیف شده است
آناهید Anahid فارسی آناهیتا،ازبین برنده ناپاکی و پلیدی، نام ایزد آب که در اوستا به صورت دوشیزه ای بسیار زیبا و بلند بالا توصیف شده است
آنوشا Anoosha فارسی کیش و مذهب ، دین و آیین,جاویدان
آنیتا anita فارسی آراستگی، مهربانی، خوشرویی.
آویسا Avisa فارسی پاک و تمیز مانند آب
آوینا Avina فارسی دختر پاک ، بانویی که مثل آب زلال است. مرکب از آو(آب) + ین نسبت + الف تانیث
آذر Azar فارسی آتش، نهمین ماه ایرانی
آریانا Aryana فارسی نامی که جغرافی دانان یونانی به قسمتی از ایران یعنی سرزمین آریایی ها داده بودند.
آرا Ara فارسی  مخفف آراینده آرایشگر-زیور زینت
آرون aron فارسی صفت نیک و خصلت پسندیده
آرزو Arezo فارسی میل و اشتیاق برای رسیدن به مراد یا مقصودی معمولاً مطلوب، از شخصیتهای شاهنامه، نام دختر سرو پادشاه یمن و همسر سلم پسر فریدون پادشاه پیشدادی
آزاده Azade فارسی عاری از صفات ناپسند اخلاقی،رها ، وارسته،از شخصیتهای شاهنامه، نام همسر رومی بهرام گور پادشاه ساسانی
آسا Asa فارسی ﺯﯾﻮر ﻣﺎﯾﻪ زﯾﺒﺎﯾﯽ و آراﯾﺶ – وﻗﺎر و ﺛﺒﺎﺕ و ﺗﻤﮑﯿﻦ و آﺳﻮدﮔﯽ
آیین Āyin فارسی دین مذهب عادت رسم روش – نام روستایی در استان فارس
آوا Ava فارسی ﺻﺪاﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ آواز ﺧﻮاﻧﺪﻩ ﻣﯽ ﺷﻮد ﯾﺎ از آﻻﺕ ﻣﻮﺳﯿﻘﯽ ﺑﻪ ﮔﻮﺵ ﻣﯽ رﺳﺪ
آرام aram فارسی آهسته ساکت سنگینی و وقار مکان خلوت
آهو Ahoo فارسی آهو
 ا
اسم تلفظ ریشه معنی
اختر Akh-tar فارسی ستاره، نام گلی
ادلیا ədliya فارسی ﺷﮑﺮ ﺧﺪا ، ﺳﭙﺎﺱ از ﺧﺪا
ارشا Arsha فارسی از نام های ایران باستان
افرا Afra فارسی درختی که برگهای پنجه ای و میوه بالدار دارد
افروز Afroz فارسی افروختن، افروزنده.
افسانه Afsāne فارسی   ۱- سرگذشت، قصه، داستان، سرگذشت و حکایت گذشتگان؛ ۲- افسون، سحر؛ ۳- ترانه.
افسون Afsoon فارسی سحرانگیزی، جاذبه
الیما elima فارسی سرزمین کوهستانی و بر گرفته از نام ایلام و قوم ایلامیان است که احتمالا کهن ترین نژاد سرزمین بختیاری ها بوده است
ایران iran فارسی نام کشورمان
ایرن iren فارسی  گونه‌ای دیگر از واژه‌ی ایران
ارغوان Arghavān فارسی
گلی قرمز رنگ
ارکیده
Orkide فارسی
رنگ ارغوانی روشن، نام گلی
انوشه Anooshe فارسی
ﺟﺎوداﻥ، ﺷﺎدﻣﺎﻥ، ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ، از ﺷﺨﺼﯿﺘﻬﺎﻯ ﺷﺎﻫﻨﺎﻣﻪ، ﻧﺎﻡ ﺷﺎﻫﺰادﻩ اﻯ ﺳﺎﺳﺎﻧﯽ در ﺗﯿﺴﻔﻮﻥ و ﻧﺎﻡ دﺧﺘﺮ ﻧﺮﺳﯽ،ﻧﺎﻡ اوﻟﯿﻦ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻋﻨﻮاﻥ ﮔﺮدﺷﮕﺮ ۱۰ روز در ﻓﺿﺎ ﺑﻮد
ایراندخت Irān-dokht فارسی
دختر ایران
 ب
اسم تلفظ ریشه معنی
بنفشه Banaf-she فارسی
گلی که در فصل بهار می روید و دارای رنگهای گوناگون است
باور bavar فارسی مجموعه اعتقادهایی که در یک جامعه مورد پذیرش قرار گرفته است ، حالت یا عادتی که باعث اعتقاد یا یقین انسان می شود
بِنیتا Beni-tā فارسی دختر بی همتای من
بهناز Beh-nāz فارسی مرکب از به (زیباتر، خوبتر) + ناز (کرشمه، غمزه)
بهنوش Beh-noosh فارسی مرکب از به (بهتر یا خوب) + نوش(عسل),گوارا
بیتا Bitā فارسی بی همتا، بی نظیر
بهار Bahār فارسی
  ۱- فصل اول سال؛ ۲- (در گیاهی) شکوفه درختان خانواده‌ی مرکبات؛ ۳- گیاهی زینتی؛ ۴- (به مجاز) دوره‌ی شادابی هر چیز؛ ۵- (در قدیم) (به مجاز) سبزه و علف؛ ۶- (در قدیم) (در موسیقی ایرانی) یکی از دستگاه‌ها یا ادوار؛ ۷- (در سنسکریت) (در قدیم) بتخانه و بتکده؛ ۸- (اَعلام) نام شهری در شمال غربی استان همدان.
بهارک Baharak فارسی
ﻣﺜﻞ بهار، ﻣﺎﻧﻨﺪ بهار
بهاره
Bahare فارسی
منسوب به بهار، بهاری،متولد شده در بهار
بهرخ Beh-rokh فارسی
بهترین صورت
پ
اسم تلفظ ریشه معنی
پادینا padina فارسی در گویش همدانی به گل پونه یا پودینه گفته می شود
پارمیدا parmida فارسی پارامیس، نام دختر بردیا ونوه کوروش پادشاه هخامنشی -پارمیدا تغییر یافته نام اوستایی پرومیثه یا پرومیزد و به معنی بانوی دانا دانشمند یا بانوی پرمهر است
پارمیس parmis فارسی نام دختر بردیا که زنِ داریوش (اول) بود.
پارمین parmin فارسی (پار + مین ) ۱- تکه یا قطعه‌ای از بلور ؛ ۲- نام زنِ داریوش.
پانیا paniya فارسی به معنی محافظ و نگهدارنده.
پانیذ paniz فارسی شکر
پدیده padideh فارسی
۱- (در فلسفه) آنچه اتفاق می‌افتد یا وجود دارد و می‌توان آن را تجربه کرد؛ ۲- پدیدار؛ ۳- (به مجاز) شخص، چیز یا حادثه‌ی چشمگیر.
پرتو parto فارسی درخشش، تلألو
پردیس Par-dis فارسی فردوس ، باغ، بستان
پُرسا porsa فارسی پرسنده، جستجوگر، پرسشگر.
پَرسا Parsā فارسی
نرم و لطیف مانند پر.
پرستش parastesh فارسی ۱- (اسم مصدر از پرستیدن)، پرستیدن؛ ۲- (در قدیم) خدمتکاری.
پرستو
parastoo فارسی
پرنده ای سیاه و سفید با بالهای باریک که مهاجر است
پرشاد parshad فارسی نام خواهر داریوش دوم پادشاه هخامنشی
پرنا parna فارسی (در قدیم) پرنیان، پارچه‌ ابریشمی دارای نقش و نگار
پرند Parand فارسی پرن ، پارچه ابریشمی بدون نقش ونگار، حریر ساده
پَرَنسا Paransā فارسی   (پَرَن = پروین (ستاره)، دیبای منقش و لطیف، پرنیان، پارچه ابریشمی + سا (پسوند شباهت))، ۱- شبیه ستاره پروین؛ ۲- همانند ابریشم و دیبا؛ ۳- (به مجاز) زیبا و لطیف.
پرنیا Parniyā فارسی = پرنیان=ﭘﺎرﭼﻪ اﺑﺮﯾﺸﻤﯽ داراﻯ ﻧﻘﺶ و ﻧﮕﺎر
پروا parva فارسی ملاحظه، فرصت و زمان پرداختن به کاری ، فراغت و آسایش، توجه
پروانه parvane فارسی حشره ای با بدن کشیده و باریک و بالهای پهن پوشیده از پولکهای رنگارنگ
پری pari فارسی  ۱- (فرهنگ عوام) موجودی لطیف و بسیار زیبا و نیکوکار و نامرئی که گاه خود را نشان دهد و با جمالش انسان را فریفته‌ی خود می‌کند؛ ۲- (به مجاز) زیبارو و دارای اندام ظریف؛ ۳- (در ادب فارسی) پری گاه به معنای «فرشته» و متضاد نام های مانند دیو و اَهرِمن، به معنای شیطان به کار رفته است.
پریا Pariyā فارسی (پری + الف اسم ساز)؛  همانند پری.
پروین pərvin فارسی ﺩﺳﺘﻪ اﻯ از ﺷﺶ ﺳﺘﺎرﻩ درﺧﺸﺎﻥ در ﺻﻮرﺕ ﻓﻠﮑﯽ ﺛﻮر، ﺛﺮﯾﺎ
پریاس فارسی گلبرگ یاس ، زیبا و با طراوت ، شاداب و جذاب
پریچهر Pari-chehr فارسی
دارای صورتی همچون فرشته
پریزاد Pari-zād فارسی
   (در قدیم) ۱- پری‌زاده، آنکه از نژادِ پَری است؛ ۲- (به مجاز) زیبارو.
پریسا Parisā فارسی
زیبا چون پری
پریماه Pari-mah فارسی زیبا چون ماه و پری
پریناز pari-naz فارسی دارای ناز و کرشمه ای چون پری
پریوش pari-vash فارسی
(پری + وش (پسوند شباهت))، مانند پری در زیبایی.
پگاه pegah فارسی
سپیده دم
پوپک poopak فارسی
نوعی پرنده,
پوران pooran فارسی
۱- (= بوران) سرخ، گلگون؛ ۲- (اَعلام) ۱) نام یکی از دختران خسرو پرویز شاه ساسانی؛ ۲) بانوی ایرانی دختر حسن ابن سهل و همسر مأمون عباسی [۱۹۲-۲۷۱ قمری].
پوراندخت poran-dokht فارسی
یکی از شخصیت های شاهنامه
پوری
poori فارسی
موفق
پونه
poone فارسی
گیاهی علفی، یک ساله و معطر از خانواده‌ی نعناع که برگ‌ها وگل‌های آن مصرف دارویی دارد؛ پودنه.
پیوند
Pey-vand فارسی
رابطه
ت
اسم تلفظ ریشه معنی
تاتیانا tatiyana فارسی پرنده شکاری
تارا tara فارسی
ستاره، مردمک چشم.
ترانه tarane فارسی
آهنگ، نغمه,سخن معمولاً موزون که با موسیقی خوانده می شود
ترمه terme فارسی  نوعی پارچه (قیمتی) از جنس کرک، پشم، یا ابریشم با نقش‌های بته جقه، اسلیمی، و مانند آنها که معمولاً از آن، جانماز، بقچه و لباس تهیه می‌کنند.
ترگل tar gol فارسی گل تازه و شاداب
توران tooran فارسی
نام کشور دشمن ایران در شاهنامه
توکا tooka فارسی ﭘﺮﻧﺪﻩ اﻯ از ﺧﺎﻧﻮادﻩ ﮔﻨﺠﺸﮏ ﺑﺎ ﻣﻨﻘﺎرﻯ ﺑﺎرﯾﮏ وﺗﻨﯽ رﻧﮕﺎرﻧﮓ
تکتا takta فارسی بی همتا
تهمینه tahmine فارسی
نیرومند، دلیر، از شخصیتهای شاهنامه، نام دختر شاه سمنگان همسر رستم پهلوان شاهنامه و مادر سهراب
ج
اسم تلفظ ریشه معنی
جانا jana فارسی ای جان، ای عزیز
جانان janan فارسی ۱- معشوق، محبوب؛ ۲- خوب؛ ۳- زیباروی.
جوانه javane فارسی
ندام نورس، فشرده، و قابل رشدی در گیاه که در انتهای شاخه، کنار دمبرگ وجود دارد، جوان
چ
اسم تلفظ ریشه معنی
چشمه Chesh-me فارسی مکانی که آب زیرزمینی در آنجا به طور طبیعی در سطح زمین ظاهر می شود
چهره cheh-re فارسی صورت
چکاوه chaka-ve فارسی چکاوک
چکاوک Chakāvak فارسی پرنده ای خوش آواز و کمی بزرگ تر از گنجشک که تاج بر سر دارد
چکامه chaka-me فارسی شعر به ویژه قصیده
خ
اسم تلفظ ریشه معنی
خاتون Khātoon فارسی لقب زنان اشرافی، لقب همسر خاقان چین که انوشیروان دختر او را به همسری برگزید ، به صورت پسوند همراه بعضی نامها می آید و نام جدید می سازد مانند نرگس خاتون
خُجسته Khojaste فارسی
مبارک، فرخنده، سعادتمند، خوشبخت
د
اسم تلفظ ریشه معنی
دارینا darina فارسی زرگر ، طلاساز ، مجازا ارزشمند و گرانبها
دالیا daliya فارسی نام گلی است
دامینه damine فارسی جاری و روان – همچنین به معنای دانش و دانایی نیز آمده است
دایانا dayana فارسی زیبا و گرانمایه مانند زر سرخ ، همچنین نام دیگر آناهیتا الهه آب
دریا darya فارسی ۱- (در جغرافیا) توده‌ی بسیار بزرگی از آب، دریاچه، رود بزرگ؛ ۲- (به مجاز) شخص بسیار آگاه و دانشمند در زمینه‌های گوناگون؛ ۳- (به مجاز) (در تصوف) حقیقت یا ذات حق.
دل آرا del-ara فارسی ۱- موجب آرامش و شادی دیگران؛ ۲- (در قدیم) محبوب، معشوق؛ ۳- (اَعلام) نام همسر دارا (داریوش سوم) و مادر روشنک بنا بر روایات ایرانی.
دنا dena فارسی نام قله ای معروف از رشته کوهای زاگرس در استان کهگیلویه و بویر احمد
دیبا diba فارسی نوعی پارچه ابریشمی معمولاً رنگین
دلارام del-aram فارسی
آرام دل
دلبر
delbar فارسی
زیبا، جذاب، معشوق
دلناز delnaz فارسی موجب فخر و مباهات دل، زیبا، مطبوع
ر
اسم تلفظ ریشه معنی
رابو raboo فارسی نام گلی از گلهای بهاری
راتا rata فارسی نام فرشته ای است
رخیشد rakh-shid فارسی آن که چهره ای روشن و تابان دارد
رستا rasta فارسی رستگار شده ، رهایی یافته ، از بند جدا شده
رامش ramesh فارسی
شادی، خوشی، لذت، حظ ، آسودگی، آسایش، سرود، نغمه
رها raha فارسی نجات یافته، آزاد
روجا roo-ja فارسی درگویش مازندران ستاره صبح
رودابه Roodābe فارسی مرکب از رود( فرزند) + آبه( روشنی)، از شخصیتهای شاهنامه، نام دختر سیندخت و مهراب کابلی، همسر زال زر و مادر رستم پهلوان شاهنامه
روزانا roozana فارسی روشنا ، منسوب به روز ، دختر زیبا ، بانویی با چهره تابنده
روسانا roosana فارسی مانند چهره ، مثل رخ ، مرکب از رو بعلاوه پسوند سان بعلاوه الف تأنیث
روشا roosha فارسی روشن
روشنا rooshana فارسی نور، روشنایی
رومیسا roomisa فارسی سپید رو
رویا roya فارسی روینده,خیال
رونیا rooniya فارسی بر وزن گونیا ، آنکه چهره اش مثل نیاکانش است ، اصیل و با نژاد
 ز
اسم تلفظ ریشه معنی
زرین zarin فارسی
طلایی
زیبا ziba فارسی
آن که یا آنچه دیدنش چشم نواز و خوشایند است ، دلنشین، مطبوع
زیور zivar فارسی زینت، پیرایه
 ژ
اسم تلفظ ریشه معنی
ژاله zhale فارسی شبنم ، قطره باران
ژامک zhamak فارسی از نامهای باستانی، آینه
ژانیا zhaniya فارسی از نام های باستانی,زندگی جاودان
ژیلا zhila فارسی ژاله تگرگ
 س
اسم تلفظ ریشه معنی
ساتیا satiya فارسی از نامهای باستانی
سارگل sar-gol فارسی گل زرد
سارنیا sarnia فارسی خالص ، پاک ، منزه ، بانوی بی ریا ، دختر پاکدامن
سارینا Sārinā فارسی خالص،پاک
سارینه sarine فارسی همانند سار (سار=نام پرنده) ، کوه کوچک
سالی sali فارسی بی غم و سرخوش ، سالمند و دارای عمر طولانی ، نام روستایی حوالی خرم آباد
سامه same فارسی سوگند، پیمان,پناهگاه
سامینا samina فارسی یشوند مشابهت بعلاوه مینا ، مانند مینا ، نام گلی است
سانوا Sānovā فارسی دختر خوش سخن ، بانویی که شیرین حرف می زند
سانیا Sāniyā فارسی در گویش مازندران سایه روشن جنگل
سایا saya فارسی سیمرغ، عنقا
سایان Sāyān فارسی منسوب به سایه ، رشته کوهی در آسیای مرکزی ، نام روستایی در نزدیکی همدان
سایه saye فارسی تاریکی ای که به سبب جلوگیری از تابش مستقیم نور در جایی ایجاد می شود ، تصویری از کسی یا چیزی که هنگام واقع شدن او یا آن در برابر نور ایجاد می شود ، حمایت، پناه
سبا saba فارسی نام شهری در یمن که بلقیس ملکه انجا بوده است,شیفته و دلباخته شدن، اسیر شدن
ساویز saviz فارسی خوش خلق، نیکخو
ساویس savis فارسی
گرانمایه و با ارزش
سوفرا sufra فارسی
از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری اهل شیراز
سپیده sepide فارسی روشنی کم رنگ آسمان قبل از طلوع افتاب
سپینود sepinud فارسی از شخصیتهای شاهنامه، نام دختر شنگل هندی و همسر بهرام گور پادشاه ساسانی
ستاره setare فارسی هر یک از اجسام نورانی آسمان که شبها از زمین به صورت نقطه های نورانی دیده می شوند ، بخت، اقبال ، نام مادر ابوعلی سینا دانشمند نامدار ایرانی
ستایش setayesh فارسی سپاس حمد خداوند، ستودن، تعریف، تمجید شدن
ستوده sotude فارسی ستایش شده
سرمه sorme فارسی ماده ای سیاه رنگ که برای آرایش مژه ها و پلک چشم به کار می رود
سرنا serna فارسی به ضم سین و سکون ر ، نوعی ساز بادی چوبی از خانواده نی که در نقاره خانه ها و روزهای جشن وسرور می نوازند
سروناز sar-venaz فارسی درختی بلند و زینتی، معشوق خوش قد و قامت
سَروین sarvin فارسی شبیه سرو، مانند سرو
سمن saman فارسی رازقی، یاسمن
سُنبُل sonbol فارسی گل خوشه ای بلند، به هم فشرده، و معطر به رنگهای قرمز، آبی، سفید، و زرد
سودابه sudabe فارسی از شخصیتهای شاهنامه، نام شاه هاماوران و همسر کیکاووس پادشاه کیانی
سوری suri فارسی گل سرخ
سوزان suzan فارسی سوزاننده
سوسن susan فارسی گلی درشت و خوشه ای به رنگها و شکلهای مختلف
سوگند so(w)gənd فارسی قسم
سومیا sumiya فارسی محبوب، دوست داشتنی
سومیتا somita فارسی لطف و محبت، مهربانی
سیران seyran فارسی سفر، گردش و تفریح
سیمین simin فارسی ساخته شده از نقره، نقره ای
 ش
اسم تلقظ ریشه معنی
شاپرک shaparak فارسی نوعی پروانه بزرگ که معمولاً شب پرواز می کند
شاداب shadab فارسی با طراوت، تازه
شادلین shadlin فارسی نرمی و ملایمت ، شاد روی نرمخو، آرام و خوش چهره ، مرکب از شاد بعلاوه لین
شادی shadi فارسی
خوشحال، شادمانی
شارینا sharina فارسی متمدن ، شهرنشین ، مرکب از شار به معنای شهر + ین (پسوند نسبت ) + الف تانیث
شاه پونه shah-poone فارسی نام نوه یزدگرد پادشاه ساسانی
شایا shaya فارسی شایان
شایسته shayeste فارسی سزاوار، لایق و درخور
شباهنگ shabahang فارسی مرغ سحر، بلبل، ستاره ای که پیش از صبح طلوع می کند
شبنم shabnam فارسی
قطره ای که شب روی برگ گل و گیاه می نشیند، ژاله
شرین sherin فارسی در گویش سمنان شیرین
شهربانو shahr-banoo فارسی ملکه، بانوی شهر، نام یکی از دختران یزدگرد پادشاه ساسانی و همسر حسین(ع)
شکوه shukoh فارسی
شأن، حشمت، بزرگی، هیبت، وقار
شوکا shoka فارسی
در گویش مازندرانی یعنی نوعی آهو
شکوفا shukofa فارسی شکفته شده، غنچه ای که باز شده است، رشد یافته
شکوفه shukofe فارسی گل درخشان میوه دار
شکیبا shakiba فارسی صبور و بردبار
شهرزاد shahr-zad فارسی
زاده شهر، نام دختری زیبا که داستانهای هزار و یک شب از زبان او نقل شده است
شهرناز shahr-naz فارسی از شخصیتهای شاهنامه، نام دختر جمشید پادشاه پیشدادی و مادر سلم و تور فرزندان فریدون پادشاه پیشدادی
شهرو shahro فارسی نام زنی زیبا در منظومه ویس و رامین، از شخصیتهای شاهنامه، نام موبدی دانا و اداره کننده ایران در زمان کودکی شاپور ذوالاکتاف پادشاه ساسانی
شهزاد shah-zad فارسی
شاهزاده ، فرزند شاه یا از نسل شاه ، عنوانی برای امام زاده ها
شهلا فارسی
زن سیاه چشم
شهناز
shah-naz فارسی
موجب فخر و نازش شاه، نام یکی از لحنهای قدیم موسیقی ایرانی، نام یکی از گوشه های موسیقی ایرانی،نام خواهر جمشید پادشاه پیشدادی
vista فارسی دانش و فرهنگ
ویشکا vishka فارسی نام روستایی در نزدیکی رشت
ه
اسم تلفظ ریشه معنی
هستی hasti فارسی
وجود، زندگی، زندگانی
هما
homa فارسی
پرنده ای با جثه بزرگ که قدما می پنداشتند سایه اش بر سر هر کسی بیفتد به سعادت و خوشبختی می رسد،از شخصیتهای شاهنامه، نام دختر گشتاسپ پادشاه کیانی، و همچنین نام دختر بهمن اسفندیار ملقب به چهرزاد
همتا hamta فارسی نظیر، مانند
همیلا hemila فارسی نام ندیمه شیرین همسر خسروپرویز پادشاه ساسانی,زن زیبا
هنگامه hengame فارسی
شگفت انگیز، عالی، فوق العاده، فتنه، آشوب
هوتسا hotsa فارسی آتوسا، نام همسر گشتاسب
هیلا hila فارسی پرنده ای شکاری کوچکتر از باز
هوتس huts فارسی
به ضم ت ، آتوسا،نام دختر کوروش پادشاه هخامنشی ،همسر داریوش و مادر خشایارشا
 ی
اسم تلفظ ریشه معنی
یاس yas فارسی گلی زینتی با رنگهای زرد، سرخ، سفید، و بنفش و بسیار خوشبو،گل منسوب به حضرت زهرا(س)
یاسمن yasaman فارسی
گلی زینتی با گلهای درشت و معطر به رنگهای سفید، زرد، و قرمز
یاسمین yasamin فارسی دختری که مانند گل یاس خوش چهره و زیباست
یاسمینا yasamina فارسی یاس و مینا گلی به رنگهای سفید، زرد، و کبود
یاس گل yas-gol فارسی دختری که مانند گل یاس خوش چهره و زیباست
یسنی yasna فارسی نگارش اشتباه کلمه یسنا ، و یسنا به معنی حمد و ستایش خداوند و نام یکی از بخش های اوستا است
یکتا yekta فارسی
ﯾﮕﺎﻧﻪ، ﺑﯽ ﻧﻈﯿﺮ، ﺗﻨﻬﺎ، ﯾﮑﯽ از ﻧﺎﻣﻬﺎﻯ ﺧﺪاوﻧﺪ ، ﺑﯽ ﻫﻤﺘﺎ
یگانه yegane فارسی صمیمی، همدل، یکرنگ، بی همتا، بی نظیر، تنها و منحصر به فرد
یوتاب فارسی نام خواهر آریوبرزن

نقاشی آرش کمانگیر

  • اسامی پسران

 

آ
اسم تلفظ ریشه معنی
آبادیس abadis فارسی نام یکی از پزشکان دوره هخامنشی
آباریس abaris فارسی موبد معروف دوره هخامنشی
آبان aban فارسی نام ماه هشتم از سال شمسی، نام فرشته نگهبان آب، نام روز دهم از هر ماه شمسی در ایران قدیم
آبستا abesta فارسی اوستا – اساس بنیاد اصل – کتاب مقدس زرتشتیان
آبو aboo فارسی آبی ، نیلوفرآبی ، دایی
آپاسای apasay فارسی نام منشی شاپور اول پادشاه ساسانی
آتبین atbin فارسی آبتین ،روح کامل و نیکو کار – ‌ از شخصیتهای شاهنامه، نام پدر فریدون پادشاه پیشدادی
آبیش abish فارسی بی رنج
آبتین Ābtin فارسی یکی از شخـصیت های شاهـنامه، پدر فریدون
آذرنرسی azar naresi فارسی نام پسر هرمز دوم پادشاه ساسانی
آراد arad فارسی آراج – نام روز بیست و پنجم از هر ماه شمسی در ایران قدیم که در این روز نو پوشیدن را مبارک و سفر را شوم می دانند
آرتا arta فارسی ارتا(به فتح الف) در اوستا به معنای مقدس آمده است
آرتابان artaban فارسی اردوان
آرتام artam فارسی والی فریگه در زمان کوروش پادشاه هخامنشی
آرتان artan فارسی نام برادر داریوش پادشاه هخامنشی و پسر ویشتاسب
آرتمن artman فارسی نام برادر بزرگ تر خشایارشاه پسر کوروش پادشاه هخامنشی
آرتیمان artiman فارسی مرکب از آرتی به معنای پاک و مقدس بعلاوه مان به معنی تفکر و اندیشه، اندیشه مقدس ، تفکر پاک ، همچنین نام روستایی از توابع تویسرکان که زادگاه میر رضی الدین آرتیمانی از شاعران عهد صفوی است.
آرتین artin فارسی آرش،عاقل و زیرک، از شخصیتهای شاهنامه، نام پهلوان نامدار ایرانی در زمان منوچهر پادشاه پیشدادی که در تیراندازی بسیار توانا بوده است
آردا arda فارسی آرشا ، مقدس
آردین ardin فارسی آرد = آرت + ین (نسبت)، منسوب به آرت، مقدس
آرسام arsam فارسی آرشام،خرس،زورمند، دارای زور خرس پسر آریارمنه و پدر ویشتاسب از خاندان ‏هخامنشی
آرسان arsan فارسی نام پسر اردشیر دوم پادشاه هخامنشی
آرسین arsin فارسی پسر آریایی
آرش arash فارسی عاقل و زیرک- از شخصیتهای شاهنامه، نام پهلوان نامدار ایرانی در زمان منوچهر پادشاه پیشدادی که در تیراندازی بسیار توانا بوده است
آرشا arsha فارسی آردا,مقدس
آرشام arsham فارسی به معنی خرس و به معنی زور، دارای زور خرس پسر آریارمنه و پدر ویشتاسب از خاندان ‏هخامنشی
آرشان arshan فارسی نام پسر اردشیر دوم پادشاه هخامنشی
آرشاویر arshavir فارسی مرد مقدس، نام یکی از پادشاهان اشکانی
آرمان arman فارسی آرزو، از شخصیتهای شاهنامه، نام سردار خسروپرویز پادشاه ساسانی
آرمین armin فارسی از شخصیتهای شاهنامه، نام چهارمین پسر کیقباد – مرد همیشه پیروز
آروین arvin فارسی تجربه، آزمایش امتحان آزمون
آریا ariya فارسی نژاد هندوارپائیان که در عهدی بسیار کهن با هم زندگی می کردند و بعدها به دو بخش بزرگ تقسیم شدند گروهی به هند و ایران آمدند و گروهی به اروپا رفتند.نام میهن عزیز ما ایران از این‎ ‎کلمه گرفته شده است
آریا رامنه ariya ramane فارسی آرام کننده آریائیان، نام پدر آرشام، جد داریوش پادشاه هخامنشی
آریامن ariya man فارسی دریا سالار خشایارشاه پادشاه هخامنشی
آریا مهر ariya mehr فارسی برخوردار از محبت آریایی – نام یکی از سرداران داریوش سوم پادشاه هخامنشی – لقبی که شهریور ۱۳۴۴به مناسبت ۲۵مین سال سلطنت از طرف مجلس سنا و شورای ملی به محمدرضا پهلوی داده شد
آریامنش ariya manesh فارسی دارای خلق و خوی آریایی، نام پسر داریوش
آریو ariu فارسی نام یکی از سرداران بزرگ ایرانی زمان داریوش سوم پادشاه هخامنشی در نبرد با اسکندر مقدونی
آریو برزن ariu barzan فارسی آتش ایرانی – کنایه از قدرت و خشم ایرانی – نام یکی از سرداران بزرگ ایرانی زمان داریوش سوم پادشاه هخامنشی در نبرد با اسکندر مقدونی
آستیاژ astiyazh فارسی آسپاداس،آخرین پادشاه ماد که از کورش کبیر پادشاه و موسس هخامنشیان شکست خورد
آسیداد asidad فارسی آسیدات، نام یکی از بزرگان هخامنشی
آوید avid فارسی مشتاق و خواهان
آذین azin فارسی ﺯﯾﻨﺖ، زﯾﻮر، ﻧﺎﻡ ﯾﮑﯽ از ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻫﺎﻥ ﺳﭙﺎﻩ ﺑﺎﺑﮏ ﺧﺮﻡ دﯾﻦ، ﻧﺎﻡ ﭘﻬﻠﻮاﻧﯽ در وﯾﺲ و راﻣﯿﻦ
آبتین abtin فارسی روح کامل-انسان نیکو کار – از شخصیتهای شاهنامه، نام پدر فریدون پادشاه پیشدادی
 ا
اسم تلفظ ریشه معنی
اردشیر ardeshir فارسی آﻥ ﮐﻪ ﺣﮑﻮﻣﺖ ﻣﻘﺪﺱ دارد، ﺷﻬﺮﯾﺎرﻯ و ﭘﺎدﺷﺎﻫﯽ ﻣﻘﺪﺱ، از ﺷﺨﺼﯿﺘﻬﺎﻯ ﺷﺎﻫﻨﺎﻣﻪ، ﻧﺎﻡ ﻣﺆﺳﺲ ﺳﻠﺴﻠﻪ ﺳﺎﺳﺎﻧﯽ، ﻓﺮزﻧﺪ ﺳﺎﺳﺎﻥ
اردوان ardavan فارسی یاری کننده درستکاران، از شخصیتهای شاهنامه، نام چند تن از پادشاهان اشکانی
ارژنگ arzhang فارسی نقش و نگار، آرایش، نام پهلوانی تورانی پسر زره که به دست طوس کشته شد، نام کتاب مانی و نام دیوی در شاهنامه
ارسام arsam فارسی نام پسر داریوش پادشاه هخامنشی
اسفندیار esfandiyar فارسی اسفندیار،آفریده مقدس، از شخصیتهای شاهنامه، نام پهلوان ایرانی، فرزند گشتاسپ شاه ایران و کتایون دختر قیصر روم
 اشکان ashkan فارسی بنیانگذار سلسله اشکانیان,منسوب به اشک
اشکبوس ashkbus فارسی از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاور تورانی و از فرماندهان سپاه خاقان چین
افشین afshin فارسی  نام سردار ایرانی
امید omid فارسی

ﺍﺷﺘﯿﺎﻕ ﯾﺎ ﺗﻤﺎﯾﻞ ﺑﻪ روﻯ دادﻥ ﯾﺎ اﻧﺠﺎﻡ اﻣﺮﻯ ﻫﻤﺮاﻩ ﺑﺎ آرزوﻯ ﺗﺤﻘﻖ آﻥ ، ﺗﮑﯿﻪ ﮔﺎﻩ، ﻣﺤﻞ ﭘﻨﺎﻩ

انوش anush فارسی بی مرگ، جاودان
انوشیروان anushirvan فارسی نام یکی از پادشاهان ایرانی در زمان ساسانیان-بزرگترین پادشاه ساسانی
اهورا ahura فارسی در فرهنگ ایران باستان، خداوند
اورمزد urmazd فارسی هرمز،از نامهای خداوند در آیین زرتشت،نام روز اول از هر ماه شمسی در ایران قدیم، نام ستاره مشتری، نام یکی از پادشاهان ساسانی
اورنگ orang فارسی ﺗﺨﺖ ﭘﺎدﺷﺎﻫﯽ، ﻓﺮ و زﯾﺒﺎﯾﯽ
ایرج iraj فارسی پهلوی از شخصیتهای شاهنامه، نام کوچکترین پسر فریدون پادشاه پیشدادی ایران
ایریک eyrik فارسی آریایی
ایلا ila فارسی از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از فرماندهان سپاه افراسیاب تورانی
ایلیاد iliyad فارسی نام منظومه حماسی دوران قدیم و از شاهکارهای ادبیات جهان است که درباره جنگی به همین نام است که بین مردم یونان و تراوا در گرفت
 ب
اسم تلفظ ریشه معنی
باتیس batis فارسی دژبان غزه در زمان داریوش سوم پادشاه هخامنشی که تا آخرین نفس در برابر اسکندر پایداری کرد
باراد barad فارسی نام کسی که در زمان شاپور یکم پادشاه ساسانی زندگی کرده ونام او در کتیبه کعبه زرتشت امده است
بارمان barman فارسی از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاور تورانی و از سپاهیان افراسیاب تورانی، نام یکی از سرداران دورهماد ، شخص محترم و لایق دارای روح بزرگ
بابک babak فارسی ﺍﺳﺘﻮار ، ﭘﺪر ﮐﻮﭼﮏ ، ﭘﺎﭘﮏ، از ﺷﺨﺼﯿﺘﻬﺎﻯ ﺷﺎﻫﻨﺎﻣﻪ، ﻧﺎﻡ دﻻور اﯾﺮاﻧﯽ، ﭘﺴﺮ ﺳﺎﺳﺎﻥ ﻣﻮﺏِد ﻣﻌﺒﺪ آﻧﺎﻫﯿﺘﺎ و ﭘﺪراردﺷﯿﺮ ﺑﻨﯿﺎﻥ ﮔﺬار ﺳﻠﺴﻠﻪ ﺳﺎﺳﺎﻧﯽ
باربد barbad فارسی بارگاه پروردگار و انسان مسئولیت پذیر،نام نوازنده نامدار دربار خسروپرویز پادشاه ساسانی
بامداد bamdad فارسی صبح، نام پدر مزدک
بامشاد bamshad فارسی نام یکی از موسیقیدانان معروف در زمان خسروپرویز پادشاه ساسانی
بختیار bakhtiyar فارسی خوشبخت، سعید، نام استاد رودکی در موسیقی
برانوش branush فارسی از شخصیتهای شاهنامه، نام سردار رومی در زمان شاپور ذوالاکتاف پادشاه ساسانی
برتن bartan فارسی بردیس – به فتح ب و ت – مرد مغرور
برته barte فارسی از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاور ایرانی از خاندان لواده، در زمان کیکاووس پادشاه کیانی
برزو borzu فارسی بلند بالا ، کنایه ‏از عظمت ،نام پسر سهراب پسر رستم زال
بردیا bardiya فارسی نام دومین پسر کوروش پادشاه هخامنشی و برادر کمبوجیه
برسام barsam فارسی آﺗﺶ ﺑﺰرﮒ ﻣﺮﮐﺐ از ﺑﺮ(ﻣﺨﻔﻒ اﺑﺮ) + ﺳﺎﻡ ( آﺗﺶ) – ﻧﺎﻡ ﯾﮑﯽ از ﺳﺮداراﻥ ﯾﺰﮔﺮد ﺳﺎﺳﺎﻧﯽ
برنا borna فارسی  جوان
برزن barzan فارسی نام پهلوان ایرانی، نام پسر گرشاسب
بزرگمهر bozorg mehr فارسی بسیار مهربان، نام وزیر انوشیروان پادشاه ساسانی
بسطام bastam فارسی نام دایی خسرو پرویز پادشاه ساسانی
بهبد behbod فارسی نگهبان,مرکب از به (بهتر، خوبتر) + بد( پسوند اتصاف)
بهبود behbud فارسی پیشرفت تدریجی – حرکت رو به بهتر شدن
بهداد behdad فارسی آفریده خوب
بهراد behrad فارسی  مرکب از به (خوب یا بهتر) + راد (بخشنده)
بهرام bahram فارسی فتح و پیروزی ، نام ستاره مریخ ، نام روز بیستم از هر ماه شمسی در ایران قدیم ، نام فرشته موکل بر مسافران و روز بهرام ، نام چندتن از شخصیتهای شاهنامه از جمله نام یکی از فرزندان گودرز گشواد که در دربار کاووس پادشاه ‏کیانی بود
بهروز behruz فارسی خوشبخت، سعادتمند، از شخصیتهای شاهنامه، نام سردار ایرانی در سپاه بهرام گور پادشاه ساسانی
بهزاد behzad فارسی مرکب از به ( بهتر، خوب) + زاد ( زاده) ، نام نقاش و مینیاتوریست معروف در اوخر عهد تیموری و اوایل عهد صفوی، از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از بزرگان درگاه انوشیروان پادشاه ساسانی، همچنین نام اسب ‏سیاوش
بهشاد behshad فارسی مرکب از به ( بهتر یا خوب) + شاد
بهمن bahman فارسی نیک اندیش ، نام ماه یازدهم از سال شمسی ، نام فرشته نگهبان چهارپایان سودمند ، نام روز دوم از هر ماه شمسی در ایران قدیم، نام یکی از لحنهای قدیم موسیقی ایرانی، نام چندتن از شخصیتهای شاهنامه از جمله نام ‏پسر اسفندیار پسر گشتاسپ پادشاه کیانی
بهمنش behmanesh فارسی دارای مش و کردار شایسته
بهنام behnam فارسی دارای نام نیک
بهینا behina فارسی کسی که از نسل خوبان است
بیژن bizhan فارسی از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر گیو گودرز از پهلوانان ایرانی در زمان کیخسرو پادشاه کیانی
 پ
اسم تلفظ ریشه معنی
پارسا parsa فارسی پرهیزکار، مؤمن
پاشا pasha فارسی پادشاه در امپراطوری عثمانی ،عنوان مقامات لشکری و کشوری
پرشان parshan فارسی  رزمجو
پرویز parviz فارسی ﺍز ﺷﺨﺼﯿﺘﻬﺎﻯ ﺷﺎﻫﻨﺎﻣﻪ، ﻧﺎﻡ ﺧﺴﺮو دوﻡ ﭘﺎدﺷﺎﻩ ﺳﺎﺳﺎﻧﯽ
پرهام parham فارسی  (صورت فارسی برهام، ابراهیم)
پرهان parhan فارسی لقب حضرت ابراهیم و نامی در پارسی باستان
پدرام pedram فارسی سرسبز، خرم‌ ، شاد و خوش
پندار pendar فارسی فکر، اندیشه، وهم، گمان، ریشه پنداشتن
پادرا padra فارسی نگهبان آتش – مرکب از پاد به نگهبانی و محافظت + را به معنی نور و روشنایی
پارسیا parsia فارسی منسوب به پارس ، مرد پارسی ، پسر ایرانی
پژمان pezhman فارسی  دلتنگ، غمگین
پویا pouya فارسی

آن که دارای حرکت و پیشروی است

پویان puyan فارسی پویا، پوینده
پاکان pakan فارسی منسوب به پاک ، طاهر و پاکیزه ، تمیز و مرتب
پارسان parsan فارسی نام روستایی در نزدیکی سیرجان

پوریا

puriya فارسی

نام پهلوان ایرانی معروف به پوریای ولی، نام اصلی وی محمود خوارزمی و متخلص به قتالی بوده است

پولاد pulad فارسی نام چند تن از شخصیتهای شاهنامه از جمله نام یکی از فرماندهان دلاور ایرانی در زمان کیقباد
پایا paya فارسی پایدار
پیام payam فارسی الهام، وحی
پیروز piruz فارسی فاتح، فرخنده ، خوشحال، شاد ، نام چندتن از شخصیتهای شاهنامه از جمله نام یکی از دلاوران ایرانی در زمان ساسانیان
پیمان peyman فارسی عهد، قرار
 ت
اسم تلفظ ریشه معنی
تیرداد tirdad فارسی نام چندتن از پادشاهان سلسله اشکانی
تهم taham فارسی قوی، نیرومند
تهمتن tahmtan فارسی دارنده تن نیرومند ، لقب رستم پهلوان شاهنامه
تورج turaj فارسی ﻧﺎﻡ ﭘﺴﺮ ﻓﺮﯾﺪوﻥ ﭘﺎدﺷﺎﻩ ﭘﯿﺸﺪادﻯ
تهمورث tahmurs فارسی تهمورس، نیرومند ، از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر هوشنگ پادشاه پیشدادی، ملقب به دیوبند
 ج
اسم تلفظ ریشه معنی
جانیار janiyar فارسی یاری دهنده جان ، نام مورخی از مردم بخارا
جاوید javid فارسی همیشگی، ابدی
جهان jahan فارسی کیهان، عالم، گیتی ، به صورت پسوند و پیشوند همراه با بعضی نامها می آید و نام جدید می سازد مانند ملک جهان، جهان آفرین
جمشید jamshid فارسی از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر تهمورث پادشاه پیشدادی و دارای فره ایزدی
جهانگیر jahangir فارسی فتح کننده جهان
جوانشیر javanshir فارسی نام پسر خسروپرویز پادشاه ساسانی
 خ
اسم تلفظ ریشه معنی
خداداد khodadad فارسی عطا شده از سوی خداوند
خسرو khosro فارسی پادشاه ، نیکنام و دارای آوازه نیکی ، نام چندتن از شخصیتهای شاهنامه از جمله کیخسرو پادشاه کیانی و خسروپرویز پادشاه ساسانی
خشایار khashayar فارسی تغییر یافته خشایارش – مرکب از خشیه به معنای شاه و ارش به معنی مرد دلیر – شاه دلیر نام پسر داریوش پادشاه هخامنشی
خسروپرویز khosro parviz فارسی نام یکی از پادشاهان ساسانی
 د
اسم تلفظ ریشه معنی
دارا dara فارسی صورت دیگری از داراب و داریوش ، نام پادشاه کیانی در شاهنامه و منظومه نظامی
داراب darab فارسی از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر بهمن پادشاه کیانی و همای چهرزاد
داریا dariya فارسی دارا، دارنده
داریوش daruosh فارسی  نام یکی از شاهان هخامنشی,مرکب از دارا + وهو( نیکی )
دارمان darman فارسی از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از سرداران خسروپرویز پادشاه ساسانی
داتیس datis فارسی نام یکی از سرداران داریوش پادشاه هخامنشی
دانوش danush فارسی نام کسی که عذرا معشوقه وامق را فروخت
دستان dastan فارسی امی که سیمرغ بر زال پدر رستم پهلوان شاهنامه نهاده بود
 ر
اسم تلفظ ریشه معنی
راتین ratin فارسی رادترین ، نام یکی از سرداران اردشیر دوم پادشاه ساسانی
راد rad فارسی جوانمرد ، بخشنده، سخاوتمند ، خردمند، دانا
رادان radan فارسی مرکب از راد به معنی جوانمرد و پسوند نسبت ، انکه منسوب به جوانمردی است ، همچنین یکی از توابع اصفهان
رادمان radman فارسی از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از سرداران خسروپرویز پادشاه ساسانی
رادمهر radmehr فارسی مرکب از راد( بخشنده) + مهر( خورشید) ، نام یکی از سرداران داریوش سوم پادشاه هخامنشی
رادوین radvin فارسی جوانمرد
رادین radin فارسی بخشنده، جوانمرد
رامان raman فارسی نام وزیر کیقباد پادشاه کیانی
رَهام raham فارسی ﺍز ﺷﺨﺼﯿﺘﻬﺎﻯ ﺷﺎﻫﻨﺎﻣﻪ، ﻧﺎﻡ ﭘﺴﺮ ﮔﻮدرز ﭘﻬﻠﻮاﻥ اﯾﺮاﻧﯽ در زﻣﺎﻥ ﮐﯿﮑﺎووﺱ ﭘﺎدﺷﺎﻩ ﮐﯿﺎﻧﯽ
رامین ramin فارسی

عاشق ویس در منظومه ویس و رامین

رامبد rambod فارسی نگهبان و پاسدار آرامش
رامتین ramtin فارسی نام یکی از نوازندگان و موسیقیدانان در زمان ساسانیان که واضع ساز چنگ بوده است
رامیار ramiyar فارسی رمه یار چوپان، شبان
رایان rayan فارسی راهنما,اندیشمند – فکر کننده – مرکب از راه(فکر و اندیشه) + پسوند فاعلی
رایمون raymon فارسی پسر باهوش
رایین raiin فارسی ام سردار اردشیر دوم پادشاه ساسانی
رسا rasa فارسی ویژگی صدایی که به وضوح قابل شنیدن است ، موزون و بلند ، آنچه به راحتی قابل درک است ، توانا در رسیدن ‏به هدف یا رسیدن به جایی
رستار rastar فارسی نجات یافته، رها شده
رستم rostam فارسی در زبان قدیم ایرانی مرکب از رس( بالش، نمو) + تهم (دلیر، پهلوان) ، نام پهلوان شاهنامه
روهان rohan فارسی نیک سیرت و پارسا – زاهدان دین زرتشت را گویند-مرکب از روه به معنای سیرت نیک + پسوند نسبت
روهام roham فارسی نام یکی از پهلوانان ایرانی در شاهنامه فردوسی
روزبه ruzbeh فارسی بهروز، خوشبخت ، از شخصیتهای شاهنامه، نام موبد بهرام گور پادشاه ساسانی، نام اصلی سلمان فارسی از یاران معروف پیامبر(ص) ، نام اصلی ابن مقفع دانشمند معروف ایرانی قرن دوم
روماک romak فارسی در گویش مازندران راست و منظم
ریونیز riuniz فارسی از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری ایرانی در زمان کیخسرو پادشاه کیانی، و داماد طوس سپهسالار ایران
رخشان rakhshan فارسی درخشان
 ز
اسم تلفظ ریشه معنی
زال zal فارسی یکی از شخصیتهای شاهنامه-پدر رستم
زامیاد zamiyad فارسی نام روز بیست و هشتم از هر ماه شمسی در قدیم
زروان zarvan فارسی نام یکی از ایزدان در ایران باستان، از شخصیتهای شاهنامه، نام پرده بردار دربار انوشیروان پادشاه ساسانی
زریر zarir فارسی از شخصیتهای شاهنامه، نام فرزند لهراسپ پادشاه کیانی و برادر گشتاسپ و از مبلمان بزرگ آیین زرتشتی
زهیر zahir فارسی از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری ایرانی در سپاه کیخسرو پادشاه کیانی
 ژ
اسم تلفظ ریشه معنی
ژوبیین zhubin فارسی نوعی نیزه کوچک با سر دو شاخه و نوک تیز
 س
اسم تلفظ ریشه معنی
ساتیار satiyar فارسی نام یکی از سرداران داریوش
ساسان sasan فارسی تنها و گوشه نشین – درویش – نام چندتن از شخصیتهای شاهنامه، از جمله نام جد اردشیر مؤسس سلسله ساسانیان
سالار salar فارسی بزرگ، مهتر ، سردار سپاه، فرمانده سپاه ، حاکم، شاه
سام sam فارسی آتش ، از شخصیتهای شاهنامه، نام پهلوان ایرانی پسر نریمان و پدر زال و جهان پهلوان شاهنامه در زمان منوچهر پادشاه پیشدادی
سامان saman فارسی سرزمین، ناحیه ، ترتیب و روش کاری، نظام، صبر، آرام و قرار، نام مؤسس سلسله سامانیان
سامیا samiya فارسی نام ماه یازدهم از سال ایرانیان در زمان هخامنشیان
سامیار samiyar فارسی کمک کننده به آتش محافظ آتش
سامین samin فارسی نام روستایی در نزدیکی همدان
سپنتا sepanta فارسی اسپنتا – مقدس قابل ستایش
سپهر sepehr فارسی آسمان
سپهراد sepehrad فارسی مرکب از سپه( سپاه) + راد( بخشنده، جوانمرد)
سپهرداد sepehrdad فارسی نام داماد داریوش پادشاه هخامنشی
سدرا sadra فارسی نام درختی در آسمان هفتم بهشت
سورن suren فارسی نام یکی از خاندانهای هفتگانه ممتاز در زمان اشکانیان
سورنا surena فارسی نام سردار ایرانی در زمان اشکانیان
سورین surin فارسی توانا، دلیر
سوشا susha فارسی سوشیانت ، نجات دهنده ، نام هریک از موعودهای دین زرتشتی که هر هزار سال یکی از آنها ظهور می کند
سوما suma فارسی در گویش مازندران نهر آب
سروش sorush فارسی  ﻓﺮﺷﺘﻪ ﭘﯿﺎﻡ آور در ﻓﺮﻫﻨﮓ زرﺗﺸﺘﯽ
سهراب sohrab فارسی گلگون، شاداب ، از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر رستم پهلوان شاهنامه و تهمینه
سیامک siyamak فارسی آن که موهایش سیاه است، از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر کیومرث پادشاه پیشدادی
سیاوش siyavash فارسی دارنده اسب سیاه ، از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر کیکاووس پادشاه ایران و پدر کیخسرو پادشاه کیانی
 ش
اسم تلفظ ریشه معنی
شاپور shapur فارسی شاه پور، پسر شاه، شاهزاده، از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری گرانمایه و بارسالار فریدون پادشاه پیشدادی، همچنین نام چندتن از پادشاهان و پهلوانان ایرانی در شاهنامه
شاهرخ shah rokh فارسی آن که چهره ای با هیبت و شکوه چون شاه دارد ، نام پسر امیرتیمور پادشاه تیموری
شاهین shahin فارسی پرنده شکاری
شایا shaya فارسی سزاوار
شایان shayan فارسی سزاوار، شایسته، ممکن، مقدور
شروین shervin فارسی ﺎﻡ ﯾﮑﯽ از ﻓﺮزﻧﺪاﻥ ﻣﻠﮏ ﮐﯿﻮﺱ ﺑﺮادر اﻧﻮﺷﯿﺮواﻥ ﭘﺎدﺷﺎﻩ ﺳﺎﺳﺎﻧﯽ ، ﻧﺎﻡ ﯾﮑﯽ از ﺳﺮداراﻥ ﻣﻌﺎﺻﺮ ﺷﺎﭘﻮر ذواﻻﮐﺘﺎﻑ ﭘﺎدﺷﺎﻩ ﺳﺎﺳﺎﻧﯽ، ﻧﺎﻡ ﺳﻠﺴﻠﻪ ﺟﺒﺎﻟﯽ در ﻧﺰدﯾﮑﯽ دﯾﻠﻢ و ﮔﯿﻼﻥ
شهراد shah rad فارسی شاه بخشنده
شهرام shahram فارسی نام یک پادشاه
شهرداد shahrdad فارسی  هدیه شهر
شهروز shahroz فارسی شاه روزگار یا داری بخت و روز شاه، نام سازی، نام شهری که خسروپرویز پادشاه ساسانی بنا کرد
شهریار shahriyar فارسی پادشاه، شاه، فرمانروا، حاکم، از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از چهار پسر شیرین و خسروپرویز پادشاه ساسانی
شهیاد shahyad فارسی مرکب از شه ( شاد) + یاد( خاطره)
شهیار shahyar فارسی یاور و کمک کننده شاه، نام یکی از دانشمند زرتشتی در قرن یازدهم یزگردی
شکیب shakib فارسی تحمل، بردباری، آرام و صبر
شیانا shiyana فارسی پاداش دهنده جزا دهنده مرکب از شیان (جزا و پاداش) + الف فاعلی
ط
اسم تلفظ ریشه معنی
طهماسب tahmasb فارسی  ۱- دارنده‌ی اسب قوی؛ ۲- (اَعلام) ۱) (طهماسب) نام دو تن از پادشاهان صفوی.  طهماسب اول: دومین شاه صفوی [۹۳۰-۹۸۴ قمری] پسر و جانشین شاه اسماعیل، که در دوران سلطنتش ایران در جنگهای متعددی با ازبکان عثمانی و گرجستان درگیر شد.  طهماسب دوم: دهمین شاه صفوی [۱۱۳۵-۱۱۴۴ قمری] پسر و جانشین سلطان حسین صفوی، که سرانجام توسط تهماسب قلی خان (نادرشاه افشار) معزول و کشته شد؛ ۲) (در شاهنامه) پدر «زو» پادشاه ایران و جانشین نوذر شهریار، از سلسله‌ی پیشدادی.
 ف
اسم تلفظ ریشه معنی
فرامرز faramarz فارسی مرکب از فر + آمرز، آمرزنده دشمن، از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر رستم پسر زال
فربد farbod فارسی  دارای شکوه و جلال، باشکوه، شکوهمند
فرخ farokh فارسی ﺧﺠﺴﺘﻪ، ﻣﺒﺎرﮎ، فرخنده، از ﺷﺨﺼﯿﺘﻬﺎﻯ ﺷﺎﻫﻨﺎﻣﻪ، ﻧﺎﻡ ﯾﮑﯽ از ﻣﺮزﺑﺎﻧﺎﻥ ﺧﺴﺮوﭘﺮوﯾﺰ ﭘﺎدﺷﺎﻩ ﺳﺎﺳﺎﻧﯽ
فرخزاد farrokhzad فارسی نام فرشته موکل بر زمین، از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر هرمزد برادر رستم هرمزان از سرداران سپاه یزگرد پادشاه ساسانی، نیز یکی از شاهان آن سلسله
فرخان farrokhan فارسی نام پسر اردوان آخرین پادشاه اشکانی، نام یکی از سرداران خسروپرویز پادشاه ساسانی، موبدی در شاهنامه
فرداد fardad فارسی  داده شکوه و جلال
فردین fardin فارسی  یگانه – تنها – همچنین مخفف فروردین نام ماه اول از سال شمسی، نام روز نوزدهم از هر ماه شمسی در ایران قدیم
فرزاد farzad فارسی زاده شکوه و جلال
فرزام farzam فارسی لایق، درخور، شایسته
فرزان farzan فارسی فرزانه خردمند، فرزانه
فرزین farzin فارسی دانا,وزیر در بازی شطرنج
فرشاد farshad فارسی روح و عقل،کره مریخ

فرشید

farshid فارسی

دارای شکوه و عظمتی چون خورشید، نام برادر پیران ویسه

فرناد farnad فارسی پایان و پایاب
فرنام farnam فارسی دارای نام باشکوه و زیبا، نام یکی از سرداران شاپور
فرنود farnud فارسی برهان، دلیل
فرهاد farhad فارسی از شخصیتهای شاهنامه و از پهلوانان ایرانی جزو سپاه کیکاووس پادشاه کیانی
فرهان farhan فارسی نام مکانی در نزدیکی همدان
فرهود farhud فارسی پرهود، فلزی که رنگ آن به علت حرارت دگرگون شد است
فریبرز fariborz فارسی از شخصیتهای شاهنامه، نام پهلوانی ایرانی فرزند کیکاووس پادشاه کیانی
فریمان fariman فارسی نام بخشی از استان خراسان
فرید فارسی منحصر بفرد
فیروز firuz فارسی پیروز ،مظفر و منصور
فیروزان firuzan فارسی پیروزان
 ک
اسم تلفظ ریشه معنی
کارن karen فارسی نام سردار لشکر مهرداد شاهزاده اشکانی که علیه اشک بیستم(گودرز) قیام کرد
کامبیز kambiz فارسی گویش امروزی کبوجیه، نام پسر کوروش پادشاه هخامنشی
کامران kamran فارسی آن که در هر کاری موفق است، چیره، مسلط
کامیار kamiyar فارسی موفق
کسرا kasra فارسی کسری ، معرب از فارسی، خسرو، نام انوشیروان پادشاه ساسانی، فرزند قباد
کاووس kavooss فارسی از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر کیقباد پادشاه کیانی
کورش korush فارسی کوروش – نام سه تن از پادشاهان هخامنشی، کورش کبیر از مقتدر ترین پادشاهان ایران که تخت جمشید را بنا نهاد
کوشا kusha فارسی ساعی، تلاشگر
کوشان kushan فارسی کوشا-ساعی تلاشگر
کوهیار koh yar فارسی کوه نشین، نام برادر مازیار فرمانروای طبرستان
کیا kiya فارسی پادشاه سلطان، حاکم، فرمانروا
کیاراد kiyarad فارسی پادشاه جوانمرد ، مرکب از کیا به معنای سلطان و پادشاه و راد به معنای جوانمرد
کیان kiyan فارسی ﭘﺎدﺷﺎﻫﺎﻥ، ﺳﻼﻃﯿﻦ، دوﻣﯿﻦ ﺳﻠﺴﻠﻪ ﭘﺎدﺷﺎﻫﯽ از دورﻩ ﺗﺎرﯾﺦ اﻓﺴﺎﻧﻪ اﻯ اﯾﺮاﻥ
کیان مهر kiyan mehr فارسی مرکب از کیان به معنای سرزمین یا جمع کی به معنی شاه و مهر به معنی محبت یا خورشید. محبت بزرگوارانه ، دوستی شاهانه ، سرآمد پادشاهان ، آنکه در میان سایر فرمانفرمایان موقعیت ویژه ای دارد، خورشید سرزمین ، آنکه در تمام سرزمین برجسته است.
کیارش kiyarash فارسی از شخصیتهای شاهنامه، نام دومین پسر کیقباد پادشاه کیانی
کیاشا kiyasha فارسی شاهنشاه ، شاه شاهان ، مرکب از کیا یه معنی حاکم ، سلطان ، فرمانروا و شا مخفف شاه
کیسان keysan فارسی مانند پادشاه، دارای منش شاهانه
کیهان keyhan فارسی جهان، دنیا، گیتی
کیانوش kiyanush فارسی ﺍز ﺷﺨﺼﯿﺘﻬﺎﻯ ﺷﺎﻫﻨﺎﻣﻪ، ﻧﺎﻡ ﺑﺮادر ﻓﺮﯾﺪوﻥ ﭘﺎدﺷﺎﻩ ﭘﯿﺸﺪادﻯ
کیوان keyvan فارسی ﺳﺘﺎرﻩ زﺣﻞ، ﻧﺎﻡ ﯾﮑﯽ از ﺑﺰرﮔﺎﻥ درﺑﺎر ﺑﻬﺮاﻡ ﮔﻮر ﭘﺎدﺷﺎﻩ ﺳﺎﺳﺎﻧﯽ
کیومرث kiyomars فارسی نخستین فرمانروای جهان بنا به روایت شاهنامه، نام اولین پادشاه پیشدادی
گ
اسم تلفظ ریشه معنی
گودرز gudarz فارسی از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر گشواد، از پهلوانان نامدار شاهنامه و همزمان با رستم پهلوان شاهنامه
 ل
اسم تلفظ ریشه معنی
لهراسب lohrasb فارسی لهراسپ، صاحب اسب تندرو، از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر اروندشاه از نژاد کیقباد پادشاه کیانی
 م
اسم تلفظ ریشه معنی
ماتیار matiyar فارسی مادیار، کمک کننده به مادر ، یار مادر ، مرکب از ماد مخفف مادر بعلاوه یار
مازیار maziyar فارسی پسر قارون ، از سپهبدان مازندران در قرن سوم که علیه خلیفه بغداد شورش کرد
ماکان makan فارسی (در قدیم) آنچه بوده است؛ — (اَعلام) نام پسر کاکی از سران دیالمه [قرن ۳و ۴ هجری] که در آغاز نزد ابوالحسین ناصر در گرگان بسر می‌برد و از سران با نفوذ او بود و مدتی از جانب وی بر «تمیشه» حکومت می‌کرد.
مانی mani فارسی نام بنیانگذار آیین مانوی
ماهان mahan فارسی روشن و زیبا چون ماه، نام شهری در استان کرمان، نام پدر سهل از بزرگان مرو بنا به بعضی از نسخه های شاهنامه
ماهیار mah yar فارسی دوست و یاور ماه، از شخصیتهای شاهنامه، نام زرگری در زمان بهرام گور پادشاه ساسانی
منوچهر manuchehr فارسی در اوستا آن که از نژاد منوش است
مَهان mahan فارسی بزرگان
مهبد mahbod فارسی مهبود- سرور ماه،کناییه از کسی که زیباییش از ماه بیشتر است – از شخصیتهای شاهنامه، نام وزیرانوشیروان پادشاه ساسانی که به ریختن زهر در غذای او متهم و کشته شد
مهران mehran فارسی مرکب از مهر( محبت یا خورشید) + ان( پسوند نسبت)، از شخصیتهای شاهنامه، نام پدر اورند سردار ایرانی در زمان انوشیروان پادشاه ساسانی
مهراب mehrab فارسی دوستدار آب،از شخصیتهای شاهنامه، نام پادشاه کابل از نوادگان ضحاک در زمان حکومت سام نریمان و پدر رودابه مادر رستم پهلوان شاهنامه
مهراد mehrad فارسی بخشنده بزرگ
مهربد mehrbod فارسی مرکب از مهر( خورشید) + بد( پسوند اتصاف)
مهرداد mehrdad فارسی داده خورشید
مهرسام mer sam فارسی پسر خونگرم و مهربان ، مرکب از مهربه معنای مهربانی یا خورشید و سام به معنای آتش است.
مهرشاد mehr shad فارسی شادمهر، مرکب از شاد(خوشحال) + مهر( محبت یا خورشید) ،نام شهر یا مکانی در نیشابور ،خورشید هدایت کننده
مهریاد mehr yad فارسی یادگار خورشید ، مرکب از مهر و یاد
مهریار mahriyar فارسی یادگار خورشید ، مرکب از مهر و یاد
مهزیار mahziyar فارسی دوست و یار خورشید
مهنام mahnam فارسی دارای نام زیبا
مهند mohanad فارسی تکه ای از ماه ، اندکی از ماه،به فتح میم و ه و سکون نون و دال ، نامی خراسانی
مهیاد mah yad فارسی یاد و خاطره ماه، کسی که زیباییش یاد آور ماه است ، دارای چهره ای زیبا چون ماه
موتا mota فارسی نام یکی از سرداران دیلمی
مهرنوش mehrnush فارسی
شنونده محبت، از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از چهار پسر اسفندیار پسر گشتاسپ پادشاه کیانی
مهرزاد mehrzad فارسی فرزند آفتاب
مهرک mehrak فارسی ز ﺷﺨﺼﯿﺘﻬﺎﻯ ﺷﺎﻫﻨﺎﻣﻪ، ﻧﺎﻡ ﻓﺮﻣﺎﻧﺮواﻯ ﺟﻬﺮﻡ در زﻣﺎﻥ اردﺷﯿﺮ ﺑﺎﺑﮑﺎﻥ ﭘﺎدﺷﺎﻩ ﺳﺎﺳﺎﻧﯽ
مهیار mah yar فارسی ماهیار
میلاد milad فارسی صورت دیگری از مهرداد، از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از دلیران ایرانی زمان کیکاووس پادشاه کیانی,شاگرد,دانش آموز
میلان milan فارسی نام دو روستا در شهرهای لردگان و تبریز
 ن
اسم تلفظ ریشه معنی
نریمان nariman فارسی از شخصیتهای شاهنامه، نام پدر سام جد رستم پهلوان شاهنامه
نورهان norhan فارسی تحفه، سوغات، ارمغان
نوشزاد nushzad فارسی ﺯادﻩ ﺟﺎوﯾﺪ، از ﺷﺨﺼﯿﺘﻬﺎﻯ ﺷﺎﻫﻨﺎﻣﻪ، ﻧﺎﻡ ﻫﻤﺴﺮ اﻧﻮﺷﯿﺮواﻥ ﭘﺎدﺷﺎﻩ ﺳﺎﺳﺎﻧﯽ
نوید navid فارسی مژده، خبرخوش
نیاسان niyasan فارسی شبیه به نیاکان ، مانند پدران ، پسری که شبیه اجداد و نیاکان خود است
نیما nima فارسی نام آور و نامور، علی اسفندیاری متخلص به نیما یوشیج شاعر معروف ایرانی قرن چهاردهم
نیکان nikan فارسی منسوب به نیک
 و
اسم تلفظ ریشه معنی
وهامان vahaman فارسی نام پدر سلمان فارسی
وهنیا vahniya فارسی بهنیا، کسی که از نسل خوبان است
ویهان vihan فارسی نام یکی از سرداران دیلمی
 ه
اسم تلفظ ریشه معنی
هامی hami فارسی سرگشته و حیران
هرمز hormoz فارسی نام روز اول از هر ماه شمسی در ایران قدیم، نام ستاره مشتری، نام یکی از پادشاهان ساسانی
هُژبر hozhabr فارسی شیر
هومایون homayun فارسی خجسته، مبارک، فرخنده،از شخصیتهای شاهنامه، نام پهلوان ایرانی مشهور به زرین کلاه در زمان گشتاسپ پادشاه کیانی
هوشمند hushmand فارسی دارای هوش و توانیی ذهنی و بسیار با هوش،عاقل، خردمند
هوتن hutan فارسی نیرومند، خوش اندام، نام پسر ویشتاسب پادشاه هخامنشی
هونام hunam فارسی خوش نام-نیک نام
هوشنگ hushang فارسی از شخصیتهای شاهنامه، نام فرزند سیامک پادشاه پیشدادی
هومان human فارسی از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر ویسه برادر پیران و از سپهسالاران افراسیاب تورانی
هومن human فارسی نیک اندیش
هیراد hirad فارسی کسی که چهره ای خوشحال و شاد دارد
 ی
اسم تلفظ ریشه معنی
یارا yara فارسی توانایی، قدرت
یاور yavar فارسی یاری دهنده، کمک کننده
یزدان yazdan فارسی خداوند، ایزد
مطالب مرتبط

محبوب ترین اسامی دختر و پسر ایرانی در سال ۱۳۹۹

اسامی زیبای ایرانی برای پسر به ترتیب حروف الفبا

نظرات

  • مریم

    تاریخ : ۴ - اسفند - ۱۴۰۱

    وای چه اسمهای زیبایی


  • ناشناس

    تاریخ : ۳۰ - بهمن - ۱۴۰۱

    هزاران درودبسیارزیبا وبرازنده


  • محمدرضا

    تاریخ : ۲۹ - بهمن - ۱۴۰۱

    حروف چ یادتون رفته، چاووش ؟؟؟


  • علی سیران Ali Siran

    تاریخ : ۲۸ - بهمن - ۱۴۰۱

    سلام …
    در توضیحات مربوط به مفاهیم «نام»ها و خصوصا در معنی نام «سیران» به عمد یا سهو یک اشتباه مسلم صورت گرفته است درحالیکه به درستی ذکر شده این یک واژ ه ی ایرانی-ست اما متاسفانه معنی واژه ی عربی «سِیران» را به عنوان معنای واژه ی مزبور نوشته اند قطعا نام سیران Siran یا سیرین لفظ دیگری از واژه ی «شیرین» نام معشوقه ی خسرو می باشد و هیچ ارتباطی به واژه ی عربی «سِیران» Seyran به معنی سیر و گردش ندارد لطفا درصورت امکان لحاظ بفرمایید


  • ناشناس

    تاریخ : ۲۸ - بهمن - ۱۴۰۱

    سلین درفارسی یعنی سیل خروشان و نام رودخانه ای دراذربایجان و دریونان به معنی ماه ودرفرانسه به معنی اسمان است


  • ارسلان

    تاریخ : ۲۸ - بهمن - ۱۴۰۱

    نامه‌ای اصیل ایرانی به مردم نشان میدهدهد وه سرداران به نامی داشته ایم