هنوز چند روزی از تعطیلی کتابفروشی بلادی شیراز نگذشته بود که با درگذشت غلامحسین امامی، مدیر کتاب اسفند و نشر شیوا، خبر میرسد خانواده این مرحوم نیز مانند خانواده بلادی قصد دارند کتابفروشی اسفند را برای همیشه تعطیل کنند و با انتشار یک آگهی در فضای مجازی ۳۱ تیر تا ۴ مردادماه را فرصتی برای خواندن کتاب خوب اعلام کردند.
کتاب اسفند از معدود کتابفروشیهای شیراز بود که در زمان حیات مرحوم غلامحسین امامی محل رفت و آمد نویسندگان، شعرا، پژوهشگران و اصحاب فرهنگ و هنر به شمار میرفت و اگرچه کافهای و آرتشاپی در آن رخنه نکرده بود، به رسم دوستی آنان که پای ثابت این کتابفروشی به شمار میرفتند و شمارشان هم کم نبود، گپ و گفتی پیرامون تحولات روز و حول محور کتاب که بهانهای برای گردهماییهای دوستانه بود، لیوانی چای مهمان امامی میشدند.
اکنون که چندی است از فقدان غلامحسین امامی میگذرد، کتاب اسفند در جوار بیمارستان دکتر امامی به رسم گذشته که در زیرزمینی قرار داشت، یاران کتاب و امامی را فراخوانده تا چوب حراج به آنچه از این کتابفروشی به جا مانده، زده شود و بخشی از وابستگیهای آن یار کتاب هم به فروش برسد.
وقتی پای در پلههای کتاب اسفند مانند روزهایی که در خیابان ساحلی شیراز یا به قول خودش «ریورساید» میگذارم، همچنان انتظار دارم امامی با آن روحیه بشاش و درودی به استقبالم بیاید، اما افسوس که اینگونه دیگر نیست و جمعیتی در میان قفسههای کتاب و میزهایی که در گوشهای تصویری از امامی را نمایان میسازد احاطه شدهاند و هر کسی به دنبال گوهری ناب از کتابهای باقیمانده به جست و جوست.
در این میان شیفته و شیدا، فرزندان غلامحسین امامی گاهی به درخواستهای مراجعه کنندگان که به دنبال کتابی میگردند، پاسخ میدهند و اگر که کتابی باشد، آن را یافته و به دوستان امامی واگذار میکنند.
شیفته امامی، که کیلومترها راه پیموده تا برای شرکت در آیین خاکسپاری و بزرگداشت پدر حضور داشته باشد، به خبرنگار ایبنا میگوید: سخت است که آنچه را پدرم به آن سالها وفادار بود، اینچنین حراج کنیم، اما شرایط دیگر اجازه ادامه کار را نمیدهد و ناچاریم کتابهایی را که باقی مانده است، با قیمت پشت جلد به فروش برسانیم و کتابهایی را که چاپشان تمام شده و متعلق به سالهای دور است، قیمتگذاری کرده و به مشتریان آن بسپاریم.
این درحالی ست که شماری از دوستان مرحوم امامی هم به یاری فرزندان او شتافتهاند تا با فراخوانی که منتشر شده، این حراج کتاب را تسهیل کنند.
اندک نسخههای باقیمانده برخی از کتابها که به تفکیک موضوع در قفسهها قرار دارند، در انتظار خریدار هستند و برخی نیز انگار که پیش دستی کردهاند و کتابهای ارزشمند را کناری به امانت گذاشته و با نام خویش قرار دادهاند تا سر فرصت بیایند و ببرند.
کتابها در کنار نشریاتی که امامی آنها را مانند یار مهربان دوست داشت و همواره تورق میکرد، در میانه میزی قرار گرفتهاند و چنانچه مشتری داشته باشد به فروش میرسند.
شیدا امامی، که همواره یار و یاور پدر در این سالها بوده است، با رخت سیاه میان جمعیت حضور دارد و قیمتها را به مشتریان اعلام میکند و کارت میکشد.
چهره او نیز همچنان مغموم و افسرده از مرگ پدر است، اما با اشتیاق به مراجعهکنندگان پاسخ میدهد و چنانچه کتابی روی میزها و در میان قفسهها نباشد، قول گشتن میدهد تا شاید مشتری ناراضی از کتاب اسفند بازنگردد.
گاهی هم کتابی که به یادگار از سوی نویسنده، مترجم یا شاعری و مولفی به امامی هدیه شده است، در دستان مشتریها به شیدا نشان داده میشود تا چنانچه قصد فروش ندارند، بماند به یادگار.برخی از کتابها هم حاوی نشانه است که مشخص میکند امامی آنها را میخوانده و کناری گذشته تا سر فرصت دوباره سراغشان برود؛ افسوس که اجل این فرصت را از او دریغ کرد و کتاب اسفند را تنها گذاشت.
به مرور ساعت که به ظهر نزدیک میشود، آنها که کتابهای خود را یافتهاند، میروند و برخی هم با شتاب میآیند تا اگر کتاب نایابی باقی است، آن را از دست ندهند. این در حالی است که عدهای به خیال طرح فصلی تابستانه کتاب مراجعه کردهاند و نمیدانند که این دیگر تخفیف نیست؛ بلکه حراج کتابهایی است که سالها غلامحسین امامی گرد آورد تا عاشقان دانش و دانستن آنها را تهیه کنند.
من هم بهمانند دیگران برای ساعتی غرق در کتابها میشوم و گاهی اثری مییابم که سالها چاپش پایان یافته و پیشتر نمونهای از آن را در گوشهای از کتاب اسفند که در خیابان ساحلی قرار داشت، دیده بودم و امامی گوشزد میکرد که اینها متعلق به خودش است و قصد فروشِشان را ندارد.
کتابها را که به شیفته امامی نشان میدهم، او هم با شگفتی میپرسد که اینها را کجا پیدا کردهام و چرا هیچوقت ما آنها را ندیدهایم؟! شگفت اینکه اهل کتاب دست کم یک بار هم که شده این تجربه را داشتهاند که به کتابی نیاز پیدا میکنند، اما با اینکه میدانند آنها را دارند، هرچه کتابخانه خود را میگردند، نمییابند و پس از مدتی کتاب، خودش نمایان میشود!
لحظهها به سرعت میگذرند و کتابها دسته، دسته و روی هم قرار گرفته در دستان مشتریها به سوی شیدا میآیند تا پس از حساب و کتاب برای همیشه محفل اسفند را ترک کنند و چه دردناک که اسفند، ماه پایانی سال است و در ابتدای دومین ماه تابستان، کتابفروشی دیگری به پایان نزدیک میشود.
من نیز پس از بارها مرور کتابها در قفسه و میزها برای آخرین بار نگاهی به چهره سراسر لبخند غلامحسین امامی در تصویری که لبه پنجرهای رو به حیاط پشتی کتابفروشی گذاشته شده، میاندازم و فاتحهای به روحش نثار میکنم تا شاید جایی برای آنان که در راه پله منتظر هستند، باز شود و از قافله کتاب باز نمانند.
این بار دیگر غلامحسین امامی نیست که با لبخند مرا بدرقه کند و به شوخی بگوید «خوش تیپ مک کوئین! بیشتر به ما سر بزن، کتاب اسفند همیشه درهاش بازه و جمعهها دوباره بیا تا چای بنوشیم و گپی بزنیم».
نظرات