بسکی را همیشه با لباس سفید میدیدیم که به گفته خودش نشانه صلح بود؛ صلح انسان با طبیعت، با حیوانات و گیاهان و تمام مخلوقات خداوند. خامخوار بود و زباله تولید نمیکرد، شویندهها برایش بیمعنی بودند، زندگی همنوایی با طبیعت داشت و در آخر هم زیر درختی تنومند آرمید و وصیت کرد هیچگاه برایش سنگ قبر نگذارند تا روی قبرش گیاه بروید. در مراسم بزرگداشت دکتر بسکی، عبدالحسین وهابزاده، اسماعیل کهرم، غلامرضا خاکی و خلیل فرشباف سخنرانی کردند و سعی کردند بخشهای مختلف زندگی او را به نمایش بگذارند.
مردی با دغدغه محیطزیست و انسان
«فرزند یک خانواده روستایی، به شهر میآید، در شهر کوچکی مانند سبزوار درس میخواند، وارد دانشگاه میشود، ادامه میدهد، تخصص میگیرد و برای خدمت به مردم منطقه محروم، راهی ترکمنصحرا میشود. در آنجا شروع به مداوا و تأسیس نخستین بیمارستان در آن منطقه میکند. ابتدا نظرش مداوای بیماران است، ولی بعد آرامآرام میرود به آنجایی که بهجای بیمار باید کل جامعه درمان شود و در آخر به آنجا میرسد که جهان و هر آنچه در آن است، یکپارچهاند؛ انسانها و طبیعت و اینها را نمیتوان را جدا دید.
او در مسیری که میرود خدمت مردم را در پیش میگیرد، محبوبیت، ثروت و شهرت پیدا میکند، اما هیچکدام از اینها او را راضی نمیکند. او هر روز دایره توجهش را میخواهد گسترش بدهد. به پشتیبانی بیماران لاعلاج روی میآورد؛ راضی نمیشود و میرود سراغ بچههای بااستعداد تا آنها را کمک کند در آینده منشأ اثری شوند؛ این هم راضیاش نمیکند.
به گسترش علم به واسطه خانه علم میپردازد، راضیاش نمیکند و او میخواهد هر روز دایره توجهش گستردهتر باشد. بعد از همه اینها وارد دایره محیطزیست میشود. نخست به جنگل گلستان و جنگل ملی کنار دستش توجه دارد و سعی میکند با همکاری دستاندرکاران و بومیها برای حفاظت از پارک کاری کند، ولی باز همین هم او را راضی نمیکند. هر روز به یک چیز جدیدی میرسید و سعی میکرد آن را گسترش بدهد. مثلا در طبیعت به درخت توجه کرد. کمتر دیده شده از جانوران صحبت کند. او دریافته بود اگر درخت سالم باشد، طبیعت سالم است.
«یکبار در جلسه مدیران کل منابع طبیعی کشور رفته بود. دکتر شروع کرد به گفتن اینکه شما پدر این کشور را درآوردهاید، شما که فاتحه همهچیز را خواندهاید، شما که این جنگلها را نابود کردهاید و … درست همانجایی که همه به غلیان آمدند دکتر گفت: شما که بچههای من هستید، دلم میسوزد نتوانید آنچه در توان دارید را به کار بگیرید برای حفظ این مملکت.»
او به الگوهای پایدار بومی در کشور علاقهمند شد و اینها را در گوشه و کنار کشور پیدا میکرد و سعی داشت از آنها چیزی بیاموزد و آنها را ترویج کند. روزی نجار مشهدی را یافت که بیشتر از ۱۴۰متر زمین نداشت و همه آن را ساختمان ساخته و بالای ساختمانش باغچهای داشت پر از درخت و گل و میوه مورد نیازش را از همان باغچه برداشت میکرد.
روزگار دیگری به سراغ روستایی شاهرودی میرفت که با دست از چاه آب میکشید و موها را آبیاری میکرد. روز دیگری به کوهپایههای مشهد میرود تا چوپانی را ببیند که زمین را در کوهپایه خریده که بیشتر از شیر یکسماور آب ندارد و با استفاده از الگوهای حفاظت از آب و خاک که پدرانمان آنها را با درایت یافتهاند درختکاری کرده بود. از او میتوان زیاد صحبت کرد.»
عبدالحسین وهابزاده، بومشناس و مترجم و از صاحبنظران برجسته محیطزیست در ایران دکتر غلامعلی بسکی را اینگونه تعریف کرد و در ادامه از این گفت که بسکی شیوه سخن خاص خودش را برای جلب توجه داشت.«یکبار در جلسه مدیران کل منابع طبیعی کشور رفته بود. دکتر شروع کرد به گفتن اینکه شما پدر این کشور را درآوردهاید، شما که فاتحه همهچیز را خواندهاید، شما که این جنگلها را نابود کردهاید و … درست همانجایی که همه به غلیان آمدند دکتر گفت: شما که بچههای من هستید، دلم میسوزد نتوانید آنچه در توان دارید را به کار بگیرید برای حفظ این مملکت.»
وهابزاده معتقد است در تجلیل از بسکی باید این پرسش را مطرح کنیم که بسکی چطور بسکی شد؟ چرا ما هرچه به سمت نسلهای جدید میآییم از تعداد این بزرگان کم میشود؟ ریشه این کمبود در کجاست؟ آیا در تحصیل آنها چیزی نهفته است؟ «بعید میدانم. هیچگاه از دکتر بسکی نشنیدم که از دانشکده پزشکی چیزی تعریف کند. در ذم پزشکی زیاد از او شنیده بودم ولی در مدحش چیزی به یاد ندارم. بزرگان دیگری که در این ردیفاند اسکندر فیروز، اصلا محیطزیست نخوانده بود، شفیعی کدکنی تا ۱۵سالگی مدرسه نرفته، مهلقا فلاح کتابداری خوانده بود نه محیطزیست. بزرگان دیگری مثل شاملو، سهراب و… یکی از اینها از دانشکده ادبیات برنخاستند. سهراب از خاطرات مدرسهاش اینچنین میگوید: مدرسه خوابهای مرا قیچی کرده بود، مدرسه عروسکهای من را دزدیده بود، مدرسه نماز من را شکسته بود، من را از وسط بازی گرگم به هوا دزدیدند و در کابوس مدرسه گرفتار کردند. قصدم از گفتن اینها نفی مدرسه و تحصیل نیست. همه بزرگان قدیمی و بزرگانی که امروزه داریم یکوجه مشترک دارند، اینکه همه اینها را در نسلهای مختلف شبیه به هم میکند؛ همه اینها یک کودکی پروپیمان داشتند؛ همه اینها در بازی در کودکی گذشته دور از کنترل مدرسه و بزرگترها گذشته است.»
او ادامه داد: «من با تحصیل مخالف نیستم، اما روزی به این نتیجه رسیدم که ما به شدت از کودکانمان غفلت کردهایم. اگر قرار است کودکی را ببازیم چطور میخواهیم آدمهای بزرگ در آینده داشته باشیم؟جامعهای که کودکانش را درنیابد، نمیتواند امیدی به توسعه داشته باشد. مبنای سنجش توسعه میزان توجه جامعه به کودکانش است. آیا کودکانش ضبطصوتاند برای متن؟ یا اینها جانورانی فعال، شاداب و سرزندهاند؟ معیار سواد امروز از نظر یونسکو این است که فرد چقدر توانایی دارد نه چه میزان تحصیلات دارد.»
اسماعیل کهرم، بومشناس و کنشگر محیطزیست دومین سخنران این بزرگداشت بود که صحبتهایش را با این شعر شروع کرد و ادامه داد: «مرثیه بس است. جامعه ما به اندازه کافی دچار غمباد و غمزده است، بنابراین فکر میکنم امشب ما آمدهایم اینجا تا یک زندگی را جشن بگیریم، یک زندگی پرثمر. دکتر بسکی این جهان را به مراتب بهتر از زمانی که یافته بود، ترک کرد. تصور میکنم دکتر بسکی بر اثر معالجه بیمارهای متعدد در طول سالها به این نتیجه رسید که امالامراض مسائل محیطزیستی است.»
اسماعیل کهرم، بومشناس و کنشگر محیطزیست دومین سخنران این بزرگداشت بود که صحبتهایش را با این شعر شروع کرد و ادامه داد: «مرثیه بس است. جامعه ما به اندازه کافی دچار غمباد و غمزده است، بنابراین فکر میکنم امشب ما آمدهایم اینجا تا یک زندگی را جشن بگیریم، یک زندگی پرثمر. دکتر بسکی این جهان را به مراتب بهتر از زمانی که یافته بود، ترک کرد. تصور میکنم دکتر بسکی بر اثر معالجه بیمارهای متعدد در طول سالها به این نتیجه رسید که امالامراض مسائل محیطزیستی است. امالامراض مسائلی است که هوا و آب و خاک و گیاهان ما را دربر گرفته است. ایشان هیچوقت از حیاتوحش صحبت نکردند ولی یکدفعه در کاشان خدمت ایشان رسیدم، دکتر گفت کهرم صدای پرندهای که میگفتی را تقلید کن. وقتی صدای چکاوک آسمانی را درآوردم دکتر بسکی در خلسهای رفته بود و چشمهایش را بسته بود.»
کهرم با اشاره به اینکه بسکی تحصیلات محیطزیست نداشت ادامه داد: «ما دانشآموختههای فراوانی در محیطزیست داریم که نوشته، مقاله و حتی کتابی از خود بهجا نمیگذارند، اما دکتر بسکی به اندازه همه آنها مثمرثمر بود تا جایی که بعضیها او را پدر محیطزیست نامیدند. چرا او این همه تاثیرگذار بود؟ تا جایی که همه ایشان را بهعنوان یک شخصیت زیستمحیطی میشناختند. کلام دکتر بسکی تاثیرگذار بود چون به آنچه میگفت خودش عمل میکرد و هیچگاه کسی خلاف آن را ندید. دوم اینکه خیلی ساده صحبت میکرد بهطوری که نیاز نبود لیسانس و فوقلیسانس داشته باشید تا متوجه صحبتهایش باشید.»
این کنشگر محیط زیست در مورد این ویژگیهای دکتر بسکی خاطرهای تعریف کرد: «در برنامهای تلویزیونی از کشاورزی پرسید غلامرضا! پارسال تا کجا تو ذرت میکاشتی؟ گفت تا همینجا. پرسید امسال تا کجا ذرت کاشتی؟ گفت آقا تا صدمتر رفته. دکتر در جوابش گفت خب زمین گرم شده. این صحبت علمی نیست ولی صحبت صاف و پوستکنده دکتر بسکی به هدف میزد. ۲۰میلیون زارع ایرانی حرفش را باور میکردند؛ این هنر دکتر بسکی بود. به زبان هموطنانش حرف میزد. به زبان غیر علمی و قابل فهم صحبت میکرد.»
کهرم با گریزی به دوران تحصیلش گفت: «زمانی که تحصیل میکردیم، میگفتند در کشورهای جهان سوم شما دو طبقه دارید؛ طبقهای بسیار تحصیلکرده که از زبان خاص خودشان استفاده میکنند و طبقه دیگر مردم که متوجه آن زبان نمیشوند. دکتر بسکی واسطهای بود بین این دو زبان. به نظر شما چنین زندگیای را نباید جشن گرفت، نباید از آن مدل برداشت؟ از خدا متشکریم که ما را با شخصیتهای متفاوتی همچون دکتر بسکیآشنا کرد.»
«در برنامهای تلویزیونی از کشاورزی پرسید غلامرضا! پارسال تا کجا تو ذرت میکاشتی؟ گفت تا همینجا. پرسید امسال تا کجا ذرت کاشتی؟ گفت آقا تا صدمتر رفته. دکتر در جوابش گفت خب زمین گرم شده. این صحبت علمی نیست ولی صحبت صاف و پوستکنده دکتر بسکی به هدف میزد. ۲۰میلیون زارع ایرانی حرفش را باور میکردند؛ این هنر دکتر بسکی بود. به زبان هموطنانش حرف میزد. به زبان غیر علمی و قابل فهم صحبت میکرد.»
شواریتزر، تولستوی، گاندی و مولانا
غلامرضا خاکی، مدرس دانشگاه و مولف، سخنران بعدی بود که تلاش کرد زندگی دکتر بسکی را از ساحت متفاوتی نسبت به سایر سخنرانان بازگو کند. خاکی در ابتدای صحبتهایش به نگاه عرفانی دکتر بسکی به طبیعت پرداخت: «طبیعت برای طبیعت یک سخن است. نگران محیط زیست بودن برای بقا یک مسأله و نگران محیط زیست بودن برای بقای زندهماندن انسان برای اینکه بتواند به سوی یک آرمان بزرگتر جهتگیری کند، مسأله دیگری است که به نظرم دکتر بسکی چنین نگاهی به محیط زیست داشت.»
این مدرس دانشگاه با تکیه بر دستنوشتههای دکتر بسکی ادامه داد: «زندگی بسکی نشان از این دارد که ایشان سراسر عمر در پی آواز حقیقت بودهاند. انسانهای بزرگی میمیرند و با نوع رابطه و نسبتی که با جهان داشتند، همواره بر دیگران تأثیر میگذارند. دکتر بسکی یکی از مصادیق این سخن است. در این سخنرانی در گام اول به آبشخورهای فکری و عملی دکتر بسکی میپردازم و در گام دوم تحلیلی میدهم از راز مقبره دکتر.»
این مولف توضیح آبشخورهای فکری و عملی دکتر بسکی را در سه کلمه میداند: «ایشان یک عملگرای معنوی مسئول بود در برابر جهان؛ خویشتن و جهان، اما چه کسانی دکتر بسکی را به جایی رساندند که ما ایشان را با قداست یاد میکنیم؟ چهار وزنه شخصیتی و فکری تاثیرگذار بر زندگی دکتر بسکی عبارتند از: آلبرت شواریتزر در رأس، تولستوی و بعد گاندی و بعد مولانا. میشود گفت سیر تکامل وجودی دکتر بسکی از آلبرت شواریتزر شروع و به مولانا ختم میشود.»
خاکی در ادامه صحبتهایش به آلبرت شواریتزر اشاره میکند تا راز عملگرایی دکتر بسکی را فاش کند: «شواریتزر در چندسطری که آخر عمرش نوشت، گفت آنچه بر قلمم جاری شده است تنها در فرصت چرت و خواب نوشتهام، اما الان از این هم پشیمانم چون در فاصله چرت و خواب هم میشد به کلبه یک آفریقایی سر کشید. این راز ننوشتن دکتر بسکی است. کسی که میتوانست در خلوت جنگل بنشیند و ما امروز دهها کتاب از ایشان داشته باشیم.»
این مدرس دانشگاه در ادامه به تولستوی اشاره کرد؛ مردی که همه زندگی را ترک گفت و به سوی درویشوار زیستن حرکت کرد: «تولستوی مینویسد هرگاه به مدرسه پا میگذارم و با چهرههای کثیف و موهای ژولیده روبهرو میشوم، دستخوش انزجار میشوم و همان حالتی به من دست میدهد که بارها با دیدن شرابخواران مست در من ایجاد شده. ای خدای بزرگ چگونه میتوانم آنها را نجات دهم؟ نمیدانم به کدامیک کمک کنم؟ من آموزشوپرورش را فقط برای تودهها میخواهم نه کس دیگری، مگر اینکه بتوانم پوشکینهای آینده را از غرق شدن رهایی بخشم. این راز مدرسه و سراهایی است که دکتر بسکی بنا گذاشت.» خاکی در ادامه به گاندی پرداخت: «وقتی از گاندی پرسیدند پیام تو چیست؟ گفت زندگیام پیام من است. امروز باید لحظه به لحظه زندگی دکتر بسکی را کند و کاو کنیم تا ببینیم او با کتاب زندگی خویش چه نوشت؛ زندگیام یک واحد تجزیهناپذیر است. تمامی فعالیتهایم به یکدیگر وابستهاند. همه آنها از عشق بینهایتم به بشریت سرچشمه میگیرد. این نگاه انسانگرا و مسئول دکتر بسکی است.»
«ایشان یک عملگرای معنوی مسئول بود در برابر جهان؛ خویشتن و جهان، اما چه کسانی دکتر بسکی را به جایی رساندند که ما ایشان را با قداست یاد میکنیم؟ چهار وزنه شخصیتی و فکری تاثیرگذار بر زندگی دکتر بسکی عبارتند از: آلبرت شواریتزر در رأس، تولستوی و بعد گاندی و بعد مولانا. میشود گفت سیر تکامل وجودی دکتر بسکی از آلبرت شواریتزر شروع و به مولانا ختم میشود.»
در ادامه این مولف به مولانا اشاره کرد تا مسئول بودن دکتر بسکی را تعریف کند: «معینالدین پروانه به مولانا میگوید درواقع اصل عمل است. این سخن به مولانا برمیخورد و میگوید در ولایت ما و قوممان از شاعری ننگتر نبود. مولانا ادامه میدهد: کو اهل عمل و طالب عمل تا به ایشان عمل نماییم؟ حالی تو طالب گفتی گوش نهاده تا چیزی بشنوی؟ و چون نگویی ملول شوی. طالب عمل شو تا بمانی. در عالم مردی میطلبیم تا به آن عمل نماییم چون مشتری عمل نمییابیم، مشتری گفت مییابیم، به گفت مشغولیم. یک عاشق میتواند متوجه شود که دکتر بسکی چگونه این
را زیست.» خلیل فرشباف، داماد دکتر بسکی و سخنران آخر این بزرگداشت، صحبتهایش را اینگونه شروع کرد: «حدود ۴۰سال با دکتر بودن، با او دویدن، فریادهایش را شنیدن و غم و قصههایش را چشیدن فراوان صحبت است برای گفتن از فراز و فرود تلاشهای دکتر بسکی.»
فرشباف در ادامه گفت: «باید بگویم مفاخر ادبی، علمی، محیط زیستی، اجتماعی و سیاسی هر کشوری بخشی از هویت آن کشور و جامعهاند. هر برنامهای که به یاد این مفاخر برگزار شود، بهانهای است برای شناساندن آنها به نسلهای جدید و کار پرارزشی برای تعالیبخشی به این هویت ملی و اجتماعی خواهد بود.»
داماد دکتر بسکی با تشکر از تمام سخنرانان ادامه داد: «معتقدم دکتر بسکی هیچکدام از اینها نبود به تنهایی، بلکه مجموعهای از آنها بود. با استناد به جمله یکی از دوستان، دکتر بسکی منشوری بود بسان منشوری که در زمانهای مختلف از وجوه مختلف نورهای مختلفی از خود ساطع میکند و جامعیتی است از مجموعه صحبتهایی که شنیدیم. من بهعنوان متولی موقوفات دکتر بسکی بسیار مسیر سختی در پیش دارم، هرچند اهتماممان این خواهد بود که مسیر ایشان را ادامه دهیم اما این گمان هم میرود شاید نتوانیم به تنهایی این راه را ادامه بدهیم، برای همین چشممان به دستان یاریگر شماست و ذهنهای توانای شما که چه کنیم تا راه دکتر بسکی بیش از پیش روشنتر و موثرتر باشد.»
فرشباف با اشاره به سبزنامه ادامه داد: «سبزنامه را بعد از خاموشی ایشان تشکیل دادیم تا این صدا خاموش نشود. هرچند مثل ایشان نتوانستیم فریاد بزنیم ولی سعی کردیم نجوای ایشان را به گوش علاقهمندان برسانیم. بنیاد علمی دکتر بسکی حالا محلی است برای فعالیتهای پژوهشی، علمی و فرهنگی در عرصههای مختلف. پارکی به نام پارک دکتر بسکی به کمک شورای شهر در مساحت نزدیک به دو هکتار داریم که قرار است سه سینما در آن ساخته شود تا به نمایش فیلمهای مستند محیط زیستی بپردازد و کارهایی در سطح بینالملل انجام دهیم. بحث این است که دکتر بسکی کارهایی که کردند بسان راهی بود که ما آنها را باید طی کنیم. به نظرم در مسیری که دکتر بسکی آغاز کردند عاشقترین عاشقان بودند. سایتی را راهاندازی کردهایم و نیاز به کمک همگان داریم تا اگر دستنوشته، عکس یا خاطرهای از دکتر دارند برایمان بفرستند تا آرشیوی درست کنیم و بتوانیم تصویر درستی از ایشان داشته باشیم.»
داماد دکتر بسکی در آخر صحبتهایش چنین گفت: «ایشان بسیار پرتوان بودند در ناامید نشدن و هیچ دری را به روی خود بسته نمیدیدند. صدها بار در میزدند و ناامید نمیشدند.»
نظرات