اصلاحطلبان از مجموع کنشهای نامزد انتخاباتی خود راضی نیستند. برخی حتی از او عصبانیاند! در مجموع از نظر آنان نامزد رسمیشان با تز «تضعیف نظام برای تندادن به تغییرات» همسو نبوده است. اگر قصه را از یکیدو سال پیش بازگویی کنیم، بهتر میتوان نیت واقعی آنان را از ورود با انگیزه در این انتخابات آنهم فقط سه ماه بعد از تحریم انتخابات مجلس فهمید
غلامرضا صادقیان در مطلبی با عنوان” چالش اصلاحطلبان با «مردم» و حالا با «نامزد رسمی»! ” در روزنامه جوان نوشت:
اصلاحطلبان از مجموع کنشهای نامزد انتخاباتی خود راضی نیستند. برخی حتی از او عصبانیاند! هرچند برخی از ایشان هم متوجه ایراد و تضاد ویرانگر این واکنشها شدهاند و زبان به تحسین او گشودهاند، اما در مجموع از نظر آنان نامزد رسمیشان با تز «تضعیف نظام برای تندادن به تغییرات» همسو نبوده است. اگر قصه را از یکی دو سال پیش بازگویی کنیم، بهتر میتوان نیت واقعی آنان را از ورود با انگیزه در این انتخابات آنهم فقط سه ماه بعد از تحریم انتخابات مجلس، فهمید.
اصلاحطلبان هشت سال با دولت روحانی همراهی و آن را تأیید کردند و در آن حضور گسترده داشتند. اصلیترین قصهای که در این دولت برای مردم نوشتند، برجام بود. در آن ماجرای تلخ، نصیحت دلسوزان را نشنیدند و عاقبتشان را شنیدید! بلافاصله پس از پایان دولت دوازدهم و شکست نامزد مورد حمایت خاتمی، همه مشکلات اقتصادی را نوزاد و تازهخلقشده دانستند. نامزد شکستخورده خود را هم درجه چهارم نامیدند و گفتند به همین علت رأی نیاورد. در آن زمان هیچ تبیینی نداشتند که اگر نامزدهای وابسته به جبهه اصلاحات باید برای خودشان یک سلبریتی سیاسی درجهیک و شناختهشده و دارای شخصیت برجسته و کاریزماتیک باشند، دیگر ماهیت وجودی اصلاحات چه میشود زیرا این ویژگیها برای رأیآوری هر آدم مستقل از احزاب، کافی است. بهنظر میرسید رئیسجمهور سیزدهم برای یک دوره هشتساله در قدرت باشد، بنابراین تمام همت اصلاحطلبان در تخریب دولت سیزدهم (و بعد چهاردهم) و پوشاندن ضعفها و ناکارآمدیهای دو دولت یازدهم و دوازدهم با ریاستجمهوری آقای روحانی متمرکز شد. این راهبرد که برای هشتسال باید ثابت میبود، آنها را به اظهاراتی کشاند که اکنون از هیچیک نمیتوانند دفاع کنند. آنها روی فراموشی و حافظه کوتاهمدت مردم حساب کرده بودند. ماجرای آشوب پاییز ۱۴۰۱ به کمک آنان آمد تا فرضیه خود را در شرف تبدیل به یک نظریه محققشده ببینند. فرض آنان تضعیف نظام از طریق تخریب دولت سیزدهم بود که آن را دولتی برآمده از اراده نهادهای نظام و نه مردم، و دولتی با حاکمیت یکدست میدانستند. ناکامی و شکست چنین دولتی در افق اصلاحطلبان به معنای ناکامی نظام و سپس تندادن نظام به مطالبات جبهه اصلاحات بود. نمیتوان با قاطعیت گفت قاطبه اصلاحطلبان مشی براندازی دارند، اما رئیس سابق جبهه اصلاحات با صراحت اعلام کرد که بخشی از بدنه اصلاحات چشم به غلبه آشوبگران داشتند و میخواستند از ایران پس از آشوب و نظام براندازیشده «سرشان بیکلاه نماند». نظام، اما از آن آشوب گذشت و هرگز کسی سراغ اصلاحطلبانی که چشم به اطعام سفره آشوب داشتند، نرفت و کسی از بهزاد نبوی نپرسید اصلاحطلبان در جلسات خود چه میگفتند که دل به آشوب موردحمایت صهیونیستها و سران مغبون تروئیکای اروپایی بسته بودند؟! آن ماجرا گذشت، اما پیامدهایش باقی بود و اصلاحطلبان را که غافل از سببسوزی روزگار بودند، بر ادامه راهبرد «تضعیف نظام از طریق تخریب دولتی با حاکمیت یکدست» مصمم کرد.
گرانیها که مورد نقد و گلایه دلسوزان نظام هم بود، حربهای به دست میداد تا تسهیل فروش نفت در قامت بزرگترین دستاورد ضدتحریم و برخی موفقیتهای دیگر دولت سیزدهم لاپوشانی شود. مسائل اقتصادی که در آنها یکی با عدد حرف میزند و یکی با درصد و بسا ادعایی که قابلیت راستیآزمایی ندارد، اما قابلیت ناراضیسازی تودهها را دارد، فرصت و حربه دیگری بود تا آن راهبرد ادامه پیدا کند. با اینحال اگرچه کشور را «بهزودی در قعر فلاکت و نابودی» توصیف میکردند، اما افزایش درآمدهای ارزی و راهافتادن کارخانههای تعطیل و بسا کارهای دیگر دولت، نخستین ضربه را به راهبرد اصلاحطلبان زد. هفتم اکتبر، اما دومین مشت محکم را به صورت این راهبرد وارد آورد. شخصاً از برخی از تیزبینان آنان شنیدم که گفتند آنچه پس از هفتم اکتبر و طوفانالاقصی در جهان خلق شد، «سیاست خارجی و بلکه سیاست داخلی جمهوری اسلامی ایران را هزار سال جلو برد و تقویت کرد.» طوفان، اما لحظهای نبود. پیوستگی و همگونی بین رخدادها و پدیدهها ایجاد کرد. جهان در حیرت بود. مجریان شبکههای فارسیزبان با تعجب از تحلیلگران خود میپرسیدند: «چه شد که در جهان همهچیز درحال تغییر به سود جمهوری اسلامی ایران است؟!» با اینحال پوست قائلان به آن راهبرد کلفتتر از آن بود که به تغییر راهبرد خود رضایت دهند.
شهادت رئیسجمهور سیزدهم، اما اصلاحطلبان را غافلگیر کرد. آنها سه ماه قبل انتخابات مجلس را با شجاعت و با همان حسابوکتاب تخریب دولت سیزدهم و تضعیف نظام، تحریم کردند. فرضشان این بود که میتوانند با همین راهبرد انتخابات چهاردهم را هم که احتمال پیروزی مرحوم رئیسی در آن زیاد بود، تحریم و آن انتخابات را فاقد وجاهت مردمسالاری معرفی کنند. همهچیز آماده بود تا این راهبرد در حالت خلسه و خواب خرگوشی ادامه پیدا کند، زیرا نیاز به تغییرات لحظهای و متناسب با تغییرات روز در این راهبرد نبود. فقط باید آغاز مشکلات را با آغاز دولت سیزدهم یکی بدانند و انتخاباتها را هم یکی پس از دیگری تحریم، و هر حرکت روبهجلوی نظام را فاقد اهمیت توصیف کنند.
بیانیه دیروز رئیسجمهور دولت یازدهم و دوازدهم گواهی است بر تلاش برای بیرونآمدن از این غافلگیری و خواب خرگوشی. آقای روحانی مهمترین مسئله دولت چهاردهم را «رفع تحریم» نامیده است، بدون آنکه برای مخاطبان بیانیه خود تبیین کند که اگر تحریمها آنگونه که او میپندارد رفعشدنی بود، چرا خود در هشت سال ریاستجمهوریاش این کار را نکرد و چرا این حربه سوخته را اینقدر دوست دارند؟! آقای روحانی یک فهرست از ۱۰ مسئله اصلی کشور که رئیسجمهور آینده باید به حل آنها همت کند، برشمرده، چونان یک نظریهپرداز اقتصادی از هاروارد! نه اخوی! مردم را چه فرض کردهای؟! هنوز آن جمله مشعشع تابان تو که گفتی «آنچنان رونق اقتصادی ایجاد میکنم که اصلاً کسی دنبال یارانه خود نرود» در گوش مردم است و فرهنگنویسان میروند تا آن را همچون یک ضربالمثل در فرهنگها بگنجانند. حالا «آنچنان» که نکردی هیچ، برای رئیسجمهور آینده ایدهتراشی هم میکنی؟! چرا؟ به همین دلیل که باید آن راهبرد «تضعیف نظام» زنده باشد. روحانی البته کسی بود که نشریه اصلاحطلب مهرنامه پیروزی او را در انتخابات خرداد ۹۲ با عنوان «دوم خرداد دوم» جشن گرفت، اما بعداً غالب اصلاحطلبان از حمایت او پشیمان شدند. شاید به همین دلیل روزنامه سازندگی متعلق به همان صاحب مهرنامه دوباره پیروزی احتمالی پزشکیان را «دوم خرداد دوم» نامیده است! این را میتوان بخشی از پشیمانی اصلاحطلبان نیز توصیف کرد. حالا کسی که نه در میان اصلاحطلبان جایی دارد و نه در جبهه انقلاب آبرویی برای خود باقی گذاشت، برای رئیسجمهور آینده نسخه میپیچد! کل اگر طبیب بودی، سر خود دوا نمودی و گر تو بهتر میزدی که زده بودی!
راهبرد تضعیف نظام آنچنان برای این گروه حیاتی است که گلایهها از نامزد رسمی خودشان فقط پس از یک جلسه حضور در تلویزیون را نیز باید در همین زمینه تحلیل کرد. سخنگوی جبهه اصلاحات در اینباره گفت: «سخنان ایشان [پزشکیان]در گفتوگوی خبری موجب گلایه بسیاری از علاقهمندان گردید. امید میرود ایشان در نشستهای خبری بعدی بهجای توجه به پایگاه رأی دولت معجزه هزاره سوم از ادبیات متناسب با انتظارات اکثریت منتقد برای به میدان آوردن آرای خاموش استفاده کنند.» آن پایگاه دولت فلان دقیقاً مردم بودند و در زمان خود اکثریت هم بودند ولی این مردم به کار اصلاحطلبی نمیآیند. «آرای خاموش» نیز همین مردمند. اما اصلاحطلبان دنبال آرای خاموش هم نیستند. دقیقاً آن بهگمان خودشان «اکثریت منتقد» و در واقعیت ماجرا «اقلیت منتقد» را منظور کردهاند. مردم اگر برای ایشان مهم بودند، در ۸۴ و ۸۸ و ۱۴۰۰ هم مهم بودند. پس بازی با آرای خاموش و روشن، فقط یک انحراف در واقعیت است. اصل این است که یک دسته از اصلاحطلبان حرفشان بهکرسی بنشیند؛ و به همینخاطر وقتی میبینند نامزد رسمیشان میگوید در چارچوب نظام و برنامههای توسعه ابلاغی رهبر انقلاب کار خواهد کرد و فقط به تغییر برخی تاکتیکها میاندیشد، برمیآشوبند و بر سر او فریاد میزنند که این چه بیراههای است که میروی!
همین رویکرد تضعیف نظام را به شکل دیگری هم دنبال میکنند. نظرات تحلیلگر ارشدشان آقای عباس عبدی گواهی بر این است. او درست بعد از پایان دولت روحانی در یک مناظره در رسانه ملی گویی که هیچ مصیبتی از هشت سال دولت روحانی باقی نمانده و ناگهان همه بدبختیهای ملت ایران در روز به دولترسیدن مرحوم رئیسی خلق شده است، خطاب به طرف مناظره گفت: «بگویید چه ایدهای برای مردم دارید که وضعشان بهتر شود. هیچی ندارید، هیچی!» و دو سال بعد همین اواخر در یادداشتی با یادآوری آن مناظره گفت: «پس از گذشت ۳۰ماه از آن تاریخ، همه میبینند که به معنای واقعی هیچی در چنته نبوده است.» ایشان بعداً هم بارها اعلام کرد که مردم انگیزهای برای انتخابات ندارند و مشارکت در انتخابات مجلس را هم بین ۷ تا ۱۵ درصد پیشبینی کرد. حالا اگر قاعده و منطق و میزانی در کار بود، باید آقای عبدی همچنان بر همان سبیل باشد، اما ناگهان در صفحه بیبیسی فارسی با این ایده وارد گود انتخابات میشود که «مردم با صندوقهای رأی قهر نکردهاند و رأی خواهند داد» و در ایکس هم مینویسد: «اگر گمان رسمی این بوده که پزشکیان شانسی ندارد و فقط مشارکت را اضافه میکند، پیشنهاد میکنم فوری او را از بازی انتخاب خارج کنید تا خطای ۷۶ و ۹۲ تکرار نشود، چون به احتمال فراوان در دور اول تمام است.» و سرانجام حرف عجیبوغریبی را که صدها بار خلاف آن را گفته خرج منظور خود میکند: «چه کسی گفته کار رئیسجمهور ارائه برنامه اقتصادی است؟ وظیفه رئیسجمهور، بسیج بهترین نیروهای کارشناسی براساس ارزشهای مورد قبول مردم است. تفاوت پزشکیان با نامزدهای دیگر این است که عدمتخصص در حوزه اقتصاد را صادقانه ابراز میکند!» شاید در نگاه اول این رویکرد عبدی خلاف رویکرد سخنگوی جبهه اصلاحات دیده شود، اما همانگونه که اشاره شد راهبرد اصلی، تضعیف نظام است و این کار بدون داشتن رئیسجمهور منتخب، به شکلی، و با داشتن رئیسجمهور منتخب نیز به شکل دیگری دنبال میشود. گواهش همین که آقای عبدی از این تفکر که کشور در بنبست است و هیچ شخصی نمیتواند نجاتش دهد و مردم از انتخابات رویگرداندهاند و رئیسجمهور برنامه میخواهد با تغییر ۱۸۰ درجهای به این رویکرد میرسد که همه مشتاق انتخابات هستند و رئیسجمهور هم برنامه نمیخواهد و کشور هم بحمدالله والمنه از بنبست خارج میشود!
محمود صادقی، عضو هیئترئیسه جبهه اصلاحات نیز واکنشی در همین سمتوسو گرفت. او نوشت: «طبق برآورد اولیه از نظرات افراد در گروههای هوادار اصلاحطلبان اولین برنامه زنده تلویزیونی دکتر مسعود پزشکیان پایینتر از حد انتظار بود. اگر تنها نامزد اصلاحطلبان در برنامههای بعدی با همین دستفرمان حرکت کند، توانایی برانگیختن سازمان رأی اصلاحطلبان را نخواهد داشت!» حتی جانب حیا را نیز رعایت نکرده است که دستکم تا شب انتخابات از «مردم» سخن بگوید نه از «سازمان رأی اصلاحطلبان». مانند سخنگوی جبهه، بین مردم تا مردم فرق میگذارند، زیرا اساساً کاری به مردم ندارند. مردم برای این جریان، فقط وقتی معنا پیدا میکند که در خیابان مقابل یکدیگر قرار بگیرند. اگر کسی بدون رأی ادعایی «سازمان رأی اصلاحطلبان» رئیسجمهور شد، آیا مطابق قواعد دموکراتیک در جهان، او رئیسجمهور نیست؟! چرا هست ولی اصلاحطلبان با همین رویکرد نشان میدهند که دموکراسی و مردمسالاری نیز فقط لقلقه زبان آنهاست.
نامزد رسمی اصلاحطلبان در چارچوب قواعد سیاسی و اخلاقی نظام سخن میگوید. این رویکرد، اصلاحطلبان را عصبانی کرده است، زیرا از دو حالت خارج نیست؛ یا رئیسجمهور میشود که در اینصورت رأیدهندگان، چارچوببندی او را در خاطر دارند و از او مطالبه میکنند و او نیز به احتمال زیاد چنین میکند، پس دیگر رئیسجمهور اصلاحطلبان نیست! یا شکست میخورد که در این صورت گفته میشود اصلاحات فاقد پایگاه رأی بود و شکست خورد و این یعنی مرگمفاجای اصلاحات!
شگفت آنکه وقتی پای سخنان فعالان انقلاب یا مردم عادی مینشینیم میگویند اگر پزشکیان رأی آورد، چون با تأیید شورای نگهبان، صالح بوده و با رأی مردم هم گزینه اصلح شده است و تنفیذ و حمایت رهبریمعظم را نیز قطعاً مثل همیشه به دنبال خواهد داشت، پس برای ما یک رئیسجمهور واجبالحمایت است. اما این گلایهها و اعتراضهای اصلاحطلبی یعنی از همینحالا به پزشکیان میگویند اگر با سخنگفتن در چارچوب نظام، رئیسجمهور شدی، رئیسجمهور ما نیستی!
اینگونه است که ادعا میکنم اصلاحطلبان به مردم و حالا به نامزد رسمی خود پشت کردهاند و مردم و هر نامزدی حتی نامزد رسمی خودشان فقط وقتی برای آنان اهمیت دارند که ایده پدرسالار آنان حاکم شود. یکی از خودشان خوب آنان را شناخته است که در همین زمینه از رفتارهای انتخاباتی آنان تعجب کرده و نوشته است: «کدام یک از مبانی قدرت مادی و معنوی شما در دهۀ اخیر تقویت شده است؟ چه ابزار جدیدی به ابزارهای ناکارآمد قبلی خود افزودهاید؟ هیچیک از داشتههای پیشین شما تقویت که نشده، آشکارا دچار زوال و کهنگی هم شده است. شما همهچیز را به نیت فروکاستهاید… تمام مبانی قدرت شما تضعیف شده و تمام مبانی قدرت حریفتان تقویت شده است. امید بازیچه نیست که آن را سرمایۀ قمار خود کنید. یادتان هست چک سفید امضا به روحانی دادید و در دور دوم نه گوش شنوایی در دولت داشتید و نه آبرویی در جامعه؟ دوباره چک سفید امضا کردید؟… شما قافلهسالاری هستید که فقط شروع مسیر را بلد است. برای پس از آن نه برنامهای دارید، نه قدرتی، نه ایدهای….»
این است که اگر این جنبوجوش را در سازمان اصلاحطلبان میبینیم، نه ارتباطی با مردم حس میکنیم و نه حالا ارتباطی با نامزد رسمیشان، که میخواهد هویت انقلابی خودش را حفظ کند؛ و این یک فاجعه تمامعیاراصلاحطلبی در ایران است.
نظرات