مهدی میر عظیمی در یاداشتی برای اول فارس چنین نوشت:
وارد کلاس که شدم دیدم معلممان مثل همیشه زودتر از ما آمده و دارد روی تخته چیزهایی مینویسد.
مرد شصت سالهای که چند سال از بازنشستگیاش میگذشت و هنوز مدرسه و دانشآموز دست از سرش بر نمیداشتند.پیش از سلام من سلام کرد.گفتم استاد سعدی شیعه بوده یا سنی؟دستش را زد سر شانهام و با خنده گفت:برو! برو انگلیسی! برو سعدی بخون ببین چی گفته…
آن سال گذشت و او هزاران دانش آموز و دانشجو را پرورش داد.دی ماه سال ۱۳۹۸ نشستی با نام دستبوس مهیا شد تا از ایشان قدردانی کنیم. تصمیم گرفتیم تا دانش آموزان جدید و قدیمی ایشان هم برای حضور دعوت شوند، فراخوان داده شد و بسیاری با عشق ابراز علاقه کردند که بیایند.
حالا دیگر دانش آموزان و دانشجویان ایشان بیست ساله بودند و سی ساله و چهل ساله و پنجاه ساله و شصت ساله!دو روز مانده به مراسم آقای صالحنیا تماس گرفتند و گفتند من هفتاد و سه سالهام و در دهه سی دانشآموز استاد بودهام.بلافاصله پوستری زدیم که مسنترین دانش آموز قرار است به حضور استادش شرفیاب شود.همه هیجان زده بودیم.
یک شب قبل از مراسم صدایی از پشت خط تلفن مرا شگفتزده کرد. آقای تاجر گفتند من اواخر دهه بیست شاگرد ایشان بودهام و هشتاد و یک سال دارم.
آن نشست،با شکوه برگزار شد و دانش آموزان و دانشجویان بیست تا هشتاد ساله برای عرض ارادت به حضرت استاد از هم پیشی گرفتند.
۲۶ مرداد ماه ۱۴۰۳ بود و خبر درگذشت آن معلم وارسته، آن دانشمند فروتن، کسی که با همهی فضل و دانشی که در سینه داشت هیچگاه سخنی از سر ادعا بر زبان نراند و کسی جز کلام خاضعانه از او نشنید.به خود میبالم و تردید ندارم که تمام کسانی که شاگرد ایشان بودند هم به خود میبالند که در عصری زیستهاند که توانستهاند نفسهای این بزرگمرد را درک کنند و در محضرش بنشینند.
امروز روزتسلیت گفتن نیست، روز ابراز عشق به مقام معلم است به جایگاه بلند آموزگاری. باید به خاندان بزرگ استاد محمد آل عصفور افتخارکرد که تا لحظه واپسین این گوهر را پاس داشتند و قدرش را دانستند، استادی که تا روزهای آخر عمر با برکت از تعلیم و تعلم باز نماند.اشک شوق امانم نمیدهد آن هنگام که میبینم کسی برای اثبات اصالتش؛در میان جمع گردن فراز میکند و با صدای بلند میگوید:
من فرزند یک معلمم…
روحش شاد و بهشت برین جایگاهش باد.
نظرات