خاطرات خواندنی و گفته نشده افسر ارشد بازنشسته تیپ ۵۵ هوابرد شیراز

در این گزارش خاطرات سرهنگ محمدرضا عبیدی افسر ارشد بازنشسته تیپ ۵۵ هوابرد شیراز را خواهید خواند.

سرهنگ محمدرضا عبیدی

سرهنگ محمدرضا عبیدی افسر ارشد بازنشسته تیپ ۵۵ هوابرد شیراز

به گزارش اول فارس ، سرهنگ عبیدی از هم استانی‌های نی‌ریزی است که بخشی از تاریخ شفاهی دفاع از مام وطن و حفظ تمامیت ارضی کشور و جلوگیری از تجزیه ایران عزیز را مکتوب کرده تا هم نسل امروز اطلاع یابد و هم در تاریخ ایران زمین برای نسل‌های بعد ماندگار شود.

این خاطرات مربوط به پیش از آغاز جنگ تحمیلی در تاریخ ۳۱ شهریور ۱۳۵۹ است که یگان‌های ارتش برای جلوگیری از تجزیه کردستان راهی این استان شدند و تا ۲ سال پس از پایان جنگ در جبهه باقی ماندند. سرهنگ عبیدی از همشهریان نی ریزی است که بخشی از تاریخ شفاهی دفاع از مام وطن و حفظ تمامیت ارضی کشور و جلوگیری از تجزیه ایران عزیز را مکتوب کرده تا هم نسل امروز آگاه شود و هم در تاریخ ایران زمین برای نسل‌های بعد ماندگار باشد.
*****
اعزام گردان ۱۲۶ از شیراز به سردشت پیش از آغاز جنگ ۸ ساله

سردشت یکی از شهر‌های مرزی استان کردستان است و از طریق آن به راحتی می‌توان به عراق رفت و آمد کرد. به همین علت ضد انقلاب آنجا را مقر پایگاه‌های خود قرار داده بود. همزمان با اعزام گردان ۱۲۶ به سنندج و سقز در سال ۱۳۵۸ خورشیدی، گردان ۱۵۸ تیپ ۵۵ هوابرد شیراز جهت حفظ امنیت پادگان و شهر سردشت اعزام شد و جهت جلوگیری از فرسایش پرسنل قرار شد هر گردان پس از سه ماه تعویض شود. گردان جدید با همه وسایل از راه زمینی به سقز رفته و از آنجا با هلیکوپتر به سردشت انتقال یافتند. گردان قدیمی نیز با همان هلیکوپتر‌ها به سقز برگشته و از آنجا به شیراز مراجعه می‌کردند. تیپ ۵۵ هوابرد بعد از پیروزی انقلاب و انحلال تیپ ۶۵ با در اختیار گرفتن گردان‌های ۱۱۰ و ۱۴۶ دارای پنج گردان پیاده به ترتیب ۱۰۱، ۱۲۶، ۱۳۵، ۱۴۶ و ۱۵۸ شد. اکنون نوبت گردان ۱۲۶ بود که گردان ۱۴۶ را تعویض کند.

گردان ۱۲۶ هوابرد به فرماندهی سرگرد غلام آریان در تاریخ ۲۸/۵/۱۳۵۹ در میدان صبحگاه گردان آماده حرکت بود. من افسر مخابرات گردان بودم. فرمانده گردان به من مأموریت دادند مقداری از وسایل و لوازم مورد نیاز را که هنوز آماده نشده بود و روز بعد آماده می‌شد تحویل بگیرم و با یک دستگاه ریو به دنبال گردان به کرمانشاه بروم. وسایل را که تحویل گرفتم صدای اذان ظهر از بلندگوی پادگان بلند شد. تصمیم گرفتیم بعد از اقامه نماز جماعت حرکت کنیم. بعد از نماز با فرمانده تیپ (سرهنگ علی حیدری) و پرسنلی که آنجا بودند خداحافظی کردیم. آنها هم برایمان آرزوی موفقیت کردند. یکی از پرسنل عقیدتی سیاسی ما را از زیر قرآن رد کرد و ما به راه افتادیم. در کرمانشاه وارد پادگان شدیم. خودم را به فرمانده گردان رساندم و حضورم را اطلاع دادم. بعد از تحویل وسایل برای نوشتن دستورات مخابراتی و تعیین کد‌های مخابرات (جهت استفاده بین راه بطوری که هر روز بتوانیم از کد جدید استفاده کنیم تا از افشای صحبتهایمان جلوگیری شود) به محل دسته مخابرات رفته مشغول نوشتن شدم.

در پادگان کرمانشاه تعداد خودرو مورد نیاز را از پشتیبانی لشکر در اختیار ما قرار دادند. طبق روال همه خودرو‌ها را بارگیری عرضی کردند. اطراف دیواره خودرو‌ها به وسیله کیسه شنی سنگربندی شد. نفرات باید روی جعبه‌های مهمات داخل خودرو بنشینند و در موقع لزوم پشت کیسه‌های شن سنگر گرفته و تیراندازی کنند.

توضیح بارگیری عرضی: برای این که اگر خودرویی به هر دلیل از حرکت باز ایستاد فقط یک نوع مهمات داخلش نباشد و باعث از کار افتادن یک اسلحه به علت نبودن مهمات نشود، داخل هر خودرو از انواع مهمات قرار می‌دهند. به این عمل بارگیری عرضی می‌گویند.

از کرمانشاه به سنندج و دیواندره بدون درگیری و هیچ مزاحمتی البته با تأمین کامل عبور کردیم. در نزدیکی دیواندره یک منطقه وسیع باز وجود داشت. چون شب‌ها تأمین جاده‌ها جمع‌آوری می‌شد و جاده‌ها در اختیار ضد انقلاب بود و آنها به راحتی رفت و آمد داشتند و حتی جاده‌ها را مین‌گذاری می‌کردند لذا نیرو‌های نظامی، شب قادر به حرکت نبودند و ما هم شب را در همان منطقه اتراق کردیم. به یگان‌ها دستور دفاع دور تا دور (ساعتی) داده شد و تأکید براین بود که اجازه ندهند هیچ جنبنده‌ای به آنها نزدیک شود و دستور تیراندازی داده شد.

یگان‌ها برای خودشان اسم شب تعیین کردند تا در هنگام جابه‌جایی به عناصر خود تیراندازی نکنند. آن شب اکثر پرسنل تا صبح خیلی کم خوابیدند،  چون آن مناطق آلوده بود و نمی‌شد با خیال راحت خوابید. با اذان صبح هر کس نمازش را خواند و صبحانه‌اش را خورد و آماده حرکت شدیم. صبح زود هم نمی‌شد حرکت کرد، چون ضد انقلاب اکثراً شب‌ها جاده‌ها را مین‌گذاری می‌کردند. باید صبح زود گروه مین جمع کن هر منطقه جاده را پاکسازی می‌کرد و تأمین‌ها در محل خود در مسیر قرار می‌گرفتند. بعداً اجازه عبور و مرور به دیگران داده می‌شد. پس از باز شدن جاده، گردان به سمت سقز حرکت کرد.

در بین راه خاطرات سال گذشته مثل فیلم سینمایی در ذهنم مرور می‌شد و خاطرات دوستان و همکارانم که شهید شده بودند به ذهنم می‌آمد. تا چشم به ساختمان نیمه تمام و پل و مغازه تعویض روغنی افتاد محل شهید شدن ستوان سوم سید جواد سالم و اسارت ستوان یکم حمید قهارترس به یادم آمد.

ستوان یکم حمید قهارترس پس از آزاد شدن روحیۀ خوبی نداشت ولی دوباره او را به سمت فرمانده گروهان سوم ابقا کردند. در یکی از کمیسیون‌های قبل از حرکت که همه فرماندهان گروهان و رؤسای رکن‌ها حضور داشتند به فرمانده گردان گفت: جناب سرگرد اگر می‌شود من را از این مأموریت معاف کنید، چون در مدت اسارت من را خیلی شکنجه کرده‌اند و از من تعهد گرفته‌اند که به کردستان نروم و اگر دوباره من اسیر آنها بشوم من را قطعه قطعه می‌کنند.

فرمانده گردان به شوخی و با خنده گفت: نترس بابا! اونا هیچ غلطی نمی‌توانند بکنند. پس این آقایان که اینجا نشستند چه کاره‌اند؟… و موضوع را به هر طریقی بود فیصله داد. او هم کمی خندید و گفت: حالا گفتم که گفته باشم.


اولین مأموریت گردان ۱۲۶ پیاده هوابرد شیراز

روز ۲۷/۵/۱۳۵۸ پس از اجرای مراسم صبحگاه، پرسنل یکی از یگان‌های مستقردر میدان صبحگاه فریاد زدند: پاوه جنگه، خاموشی ننگه/ پاوه جنگه، خاموشی ننگه. این شعار بلافاصله به سایر یگان‌ها سرایت کرد و در کمتر از یک دقیقه همه یگان‌های مستقر در میدان یک‌صدا آن را تکرار کردند؛ زیرا روز قبل ضد انقلاب در پاوه فاجعه به بار آورده بود و تعدادی از انقلابیون و بسیجیان را که جهت حفظ امنیت به آنجا اعزام شده بودند شهید و حتی چند نفر از زخمی‌ها را روی تخت بیمارستان سربریده بودند. حضرت امام خمینی (ره) دستور فرمودند ارتش به کردستان برود و دست ضد انقلاب را کوتاه کند. لازم به ذکر است که ضدانقلاب با تبلیغات وسیع و گسترده مبنی بر اینکه ارتش برای سرکوبی خلق کرد به این محل اعزام می‌شود و اگر به شهر وارد شدند کرد‌ها را قتل‌عام می‌کنند، مردم را علیه ارتش تحریک کرده بودند.

گردان ۱۲۶ بوسیله تعدادی داوطلب از پرسنل گردان خمپاره‌انداز و گردان پشتیبانی و گروهان قرارگاه و گروهان شناسایی و دو نفر پزشکیار از پشتیبانی منطقه تقویت شده و آماده اعزام به منطقه کردستان شد. صبح روز ۲۸/۵/۵۸ سوار برخودرو به پایگاه هوایی شیراز رفتیم. تعدادی هواپیمای سی‌۱۳۰ آماده بارگیری بودند. هواپیما‌های هر یگان مشخص بود. بار و نفرات داخل هر هواپیما قرار گرفت. موتور هواپیما‌ها روشن و از منطقه‌ی بارگیری (ترمینال) به ابتدای باند پرواز حرکت کرده در نوبت پرواز قرار گرفت و منتظر اجازه پرواز از برج مراقبت ایستادند. اولین هواپیما پس از کسب اجازه پرواز به حرکت درآمد و از زمین بلند شد. به هواپیمای دوم که خود را برای پرواز آماده کرده بود اجازه پرواز ندادند. چون ماه مبارک رمضان بود و اکثر پرسنل روزه بودند، گرمای داخل هواپیما ناراحتشان می‌کرد. خلبان از طریق بلندگو‌های داخل هواپیما لغو مأموریت را اطلاع داد و هواپیما‌ها دوباره به ترمینال برگشت. به پرسنل دستور تخلیه بار و نفرات داده شد. سپس منتظر خودرو‌هایی که به پادگان هوابرد رفته بودند نشستیم. وضعیت را جویا شدیم گفتند، چون نیروی نظامی زیادی به کردستان اعزام شده و پادگان سنندج گنجایش ندارد، حضرت امام دستور لغو اعزام را صادر کرده‌اند. اذان ظهر از طریق بلندگو‌های فرودگاه پخش شد. پرسنل نماز ظهر و عصر را در ترمینال به صورت جماعت برپا داشتند. بعد از نماز بلندگو‌ها صحبت حضرت امام خمینی (ره) را پخش کردند که می‌فرمودند ضدانقلاب دوباره به یک پایگاه در سنندج حمله کرده و تعدادی افسر و درجه‌دار و سرباز را به اسارت گرفته و اسلحه و مهمات آنها را به غنیمت برده‌اند؛ لذا به ارتش دستور می‌دهم هرچه سریعتر به آنجا بروند و دست این منافقین را کوتاه کرده آنها را به سزای اعمالشان برسانند. دوباره دستور بارگیری و سوارشدن صادر شد.

هواپیما‌ها بارگیری کرده پرسنل سوار شدند. هواپیما‌ها پشت سر هم به ابتدای باند رفته یکی بعد از دیگری پس از دریافت اجازه پرواز راهی کردستان شدند.
پس از حدود دو ساعت پرواز روی باند فرودگاه سنندج نشسته، بار و نفرات را تخلیه کردند و دوباره به سمت شیراز به پرواز درآمدند.

سروان اصغر شمس‌زاده معاون گردان که قبل از ما به فرودگاه سنندج رسیده بود از نفرات فرودگاه اطلاعاتی به دست آورده و به من خبر تلخی داد و گفت: «هواپیمای اول که صبح از شیراز پرواز کرده بود تعدادی از پرسنل گروهان سوم به سرپرستی ستوان‌دوم سیدجواد سالم را در فرودگاه تخلیه و مجدداً به سمت شیراز حرکت می‌کند. برابر هماهنگی‌های قبلی تعدادی اتوبوس ارتشی از پادگان سنندج جهت ترابری پرسنل در فرودگاه آماده بودند و نفرات سوار بر دو دستگاه اتوبوس شده اتوبوس اول به سرپرستی ستوان‌دوم سیدجواد سالم و اتوبوس دوم به سرپرستی استوار دوم ولی‌ا… قدیرزاده به سمت پادگان سنندج حرکت می‌کنند. اما داخل شهر ضد انقلاب طبق نقشه قبلی اتوبوس‌ها را متوقف و نفرات را خلع سلاح کرده و گروگان می‌گیرند و استوار قدیرزاده را سر می‌برند.» (البته بعداً معلوم شد استوار قدیرزاده زنده است)

او ادامه داد: «الان وضعیت برای حرکت به پادگان مناسب نیست و واحد‌ها باید فعلاً در همین فرودگاه مستقر شده و تأمین دور تا دور برقرار کنند تا برای رفتن به پادگان تصمیم قطعی گرفته شود.»

یگان‌ها طبق دستور، دایره وار اطراف فرودگاه مستقرشده بوسیله گونی شنی برای خود جان‌پناه تهیه کردند. مرکز مخابرات در نزدیکی ترمینال فرودگاه انتخاب شد و به مسئولین مخابرات یگان‌ها جهت سیم‌کشی و آماده کردن مرکز مخابرات دستورات لازم را دادند.

یک ساعت بعد ارتباط با سیم کلیه یگان‌ها برقرار شد و کلیه بیسیم‌ها خاموش و از هر گروهان فقط یک دستگاه بی‌سیم در مرکز مخابرات روشن و سکوت رادیویی برقرار شد. همه پرسنل خسته بودند و اگر به حال خودشان رها می‌شدند در یک آن همه به خواب می‌رفتند. برای جلوگیری از غافلگیری، استراحت را بین خودشان تقسیم کردند. من در محل مرکز مخابرات گردان کنار وسایلم خوابم برد. ناگهان با صدای انفجاری از خواب پریدم. فکر می‌کردم چند ساعت خوابیده‌ام ولی با نگاه کردن به ساعت متوجه شدم حدود سه چهار دقیقه بیشتر نیست که خوابم برده ولی واقعاً به اندازه چند ساعت لذت داشت. ضد انقلاب از فاصله دور گاه‌به‌گاه با خمپاره یا آرپی‌جی به سمت فرودگاه تیراندازی می‌کرد.


تا اذان مغرب چند بار چرت زدم. آن روز نه تنها من که همه پرسنل خسته شده بودند و خبر به اسارت رفتن یک دسته از گروهان سوم هم خستگی را بیشتر کرده بود. بالاخره اذان مغرب شد و کسانی که روزه بودند افطار کرده داخل ترمینال فرودگاه نماز جماعت خواندیم.

بعد از نماز سروان یوسف دزفولیان به من گفت: ضد انقلاب بعد از گروگان گرفتن و اسیرکردن پرسنل گروهان سوم آنها را در یک مسجد زندانی کرده و اسلحه و مهمات آنها را در جایی نگهداری می‌کنند. امشب می‌خواهیم به آن محل حمله کنیم و اسلحه و مهمات را برگردانیم. من و گروهبان یکم عبدالکریم ببرافکن از دسته مخابرات و یک نفر بیسیم‌چی از سربازان ورزیده اعلام آمادگی کردیم. یک گروه پانزده نفره به سرپرستی سروان یوسف دزفولیان آماده و منتظر طرح و اجرای عملیات بودیم ولی، چون محل دقیق نگهداری اسلحه و تجهیزات را نتوانستند پیدا کنند عملیات اجرا نشد.

ساعت ۴ صبح دستور جمع‌آوری وسایل و حرکت به سمت پادگان صادر شد. پرسنل بوسیله خودرو‌هایی که از قبل داخل فرودگاه بودند با تأمین کامل به سمت پادگان حرکت کردیم. چون پرسنل حکم مسافر داشتند روزه برآن‌ها واجب نبود. داخل پادگان محل اسکان گروهان‌ها مشخص شده بود. هر یگان در محل خود قرار گرفته وسایل را از خودرو‌ها تخلیه کرده مشغول آماده کردن محل خود شدند.
من از دور چشمم به استوار قدیرزاده افتاد و کمی جا خوردم. او را صدا کردم به طرف ما آمد. محل کار و سکونت ما داخل ستاد با فرمانده گردان و عناصر ستاد بود. از استوار قدیرزاده جریان ما وقع را پرسیدیم او اینطور تعریف کرد: «هواپیمای ما از شیراز حدود دو ساعت تا سنندج در راه بود. پس از فرود در فرودگاه سنندج و تخلیه نفر و بار مجدداً به سمت شیراز حرکت کرد. یک نفر از افسران پادگان سنندج پرسنل را جمع کرد و گفت: «مردم کردستان از آمدن نیرو‌های نظامی به کردستان ناراحت هستند. شما باید وقتی سوار اتوبوس‌ها شدید وسایل و تجهیزات خود را زیر صندلی‌ها قرار دهید و مثل پرسنلی که جهت رفتن به پادگان سوار سرویس می‌شوند روی صندلی‌ها بنشینید و با روی خندان به مردم نگاه کنید. کلیه پرسنل را دو قسمت کردیم و سوار دو اتوبوس شدیم. اتوبوس اول به سرپرستی ستواندوم سید جواد سالم و اتوبوس دوم را من سرپرستی می‌کردم. اتوبوس ما به فاصله دو دقیقه از اتوبوس اول حرکت کرد. اتوبوس اول به میدان اصلی شهر که رسید ایستاد. ما حدود دویست سیصد متر از او دورتر بودیم ولی به یک باره دیدم اطراف اتوبوس شلوغ شد. فوراً احساس خطر کردم و به راننده دستور توقف دادم. راننده بی‌توجه به دستور من پایش را روی گاز گذاشت. من فوراً گلنگدن را کشیدم و گفتم نایستی می‌زنم. فوراً ترمز کرد و ایستاد. گفتم سریع دور بزن و از یک راه دیگر ما را به پادگان برسان و اگر قصد خیانت داشته باشی مطمئن باش می‌زنم. ما دیدیم که چگونه مردم اتوبوس اول را محاصره کرده بودند و از دیواره اتوبوس بالا می‌رفتند و از شیشه‌ها خود را به داخل اتوبوس می‌رساندند… راننده که خیلی هم ترسیده بود فوراً تغییر مسیر داد و از یک راه دیگر ما را به پادگان رساند. در ضمن پرسنل داخل اتوبوس سریعاً تجهیزات خود را از زیر صندلی‌ها بیرون آورده کلاه آهنی به سر و تجهیزات بسته آماده شدند. به محض ورود به پادگان ما را جلو ستاد برد و با داد و فریاد گفت این استوار من را تهدید کرده و می‌خواسته با اسلحه من را بکشد. در همین موقع یکی از افسران ارشد پادگان از من جریان را پرسید. ماجرای اتوبوس اول را تعریف کرده و گفتم اگر این کار را نکرده بودم الان ما هم مثل آنها معلوم نبود چه به سرمان آمده بود. فرمانده گردان و سروان دزفولیان جهت بررسی موضوع و پیگری به ستاد پادگان سنندج رفتند.

حدود ساعت دوازده به گردان آمدند و گفتند: فعلاً مسئولین شهر سنندج با ضد انقلاب در تماسند تا شاید بتوانند مسئله را با ریش سفیدی و پا در میانی حل کنند و نفرات را آزاد کنند.»

اخبار گردان ساعت به ساعت بوسیله بیسیم به تیپ هوابرد در شیراز تلگراف می‌شد. فرمانده تیپ ۵۵ سرهنگ کوثر بود. فرمانده تیپ پس از اطلاع با عناصر‌ی از بازرسی و عقیدتی سیاسی تیپ به سنندج آمده و برای گردان سخنرانی کردند تا روحیه پرسنل را تغییر دهند. بالاخره دو روز بعد اسرا را آزاد کردند و ساعت حدود ده صبح با وضعیت خیلی ناراحت کننده‌ای وارد گردان شدند. پرسنل آنها را به آغوش کشیدند و بازار روبوسی و اشک‌ریزان رونق گرفت. آنها خیلی ناراحت بودند از اتفاقی که افتاده بود و ما هم بعد از آزادی آنها خیلی خوشحال بودیم که بالاخره آنها را آزاد کرده‌اند. البته فقط پرسنل را آزاده کرده بودند بدون اسلحه و تجهیزات. منبع: هورگان….ادامه دارد

کانال تلگرام

کانال اخبار فوری و بدون سانسور ، کانال اخبار فارسی ، خبر فوری خبر حوادث

شما هم اگر نظر یا خاطره ای دارید بنویسید 

ادامه دارد

مطالب مرتبط

استانداران کهگیلویه و بویراحمد و کردستان منصوب شدند

سنجرخان واقعی کیست؟ سریال سنجرخان چند قسمت است؟ + بیوگرافی بازیگران

بدشانسی عجیب راننده تویوتا هایلوکس در ایست بازرسی کردستان !

نظرات