تاریخ ایران

ایران نامی باستانی و میراثی جاویدان برای سرزمین آریاییان

ایرانتخت جمشید

هوشنگ جهانبخش در اول فارس نوشت: نام یک سرزمین، شناسنامه‌ای است که دیرینگی، فرهنگ، داستان‌ها و خودآگاهی یک ملت را در خود فشرده است. در میان نام‌های کهن، «ایران» جایگاهی ویژه دارد؛ نامی که برخلاف پندار همگانی، آفرینش روزگار نو نیست، بلکه روایتی به درازای دیرینگی کشورداری در این فلات را با خود به همراه دارد. در حالی که جهان باختر برای بیش از دو هزار سال این سرزمین را با نام «پرشیا» (Persia) می‌شناخت، نام «ایران» همواره نام درونی و خودخوانده‌ای (اِندونیم) بوده که ریشه‌هایی ژرف در یادواره همگانی مردمانش داشته است. این گزارش به کاوشی همه‌سویه در این پیشینه دیرین می‌پردازد و راه دگرگونی این نام را از ریشه‌های آغازین آریایی، از میان کتیبه‌های شاهان هخامنشی و ساسانی، در بازتاب آن در آینه نوشته‌های تاریخ‌نویسان و سرزمین‌نگاران یونانی و رومی، و در پیوستگی آن در روزگار پر فراز و نشیب پس از یورش تازیان تا رسیدن به رواج در جهان کنونی دنبال می‌کند.

ریشه‌های آغازین – چَم «آریا» و زادبوم مینوی

بنیادی‌ترین ریشه نام ایران به واژه نیا-هندوایرانی arya بازمی‌گردد. این واژه یک نام خودخوانده برای ایلاتی بود که در هزاره دوم پیش از زادروز مسیح در پهنه‌ای پهناور از چمنزارهای آسیای میانه تا فلات ایران و شمال نیم‌قاره هند پخش شدند. چَم درست arya همچنان جای گفتگو میان زبان‌شناسان است، اما بیشتر آن را به چم‌هایی چون «والا»، «آزاده»، «گرامی» و «میزبان» برگردانده‌اند. این واژه بیشتر از آنکه یک شناسه‌ی نژادی تنها باشد، گماناً یک جدایی اجتماعی و فرهنگی برای شناساندن خود در برابر ایلات بیگانه یا «انیرانی» بوده است.

این ریشه کهن در دو سرچشمه دیرین به روشنی بازشناخته می‌شود:

۱. اوستا، نسک مینوی زرتشتیان: در کهن‌ترین بخش‌های اوستا، یعنی گاهان، به گونه راستین به این واژه اشاره نشده، اما در بخش‌های دیرینه‌تر مانند یشت‌ها، از یک سرزمین اساطیری و مینوی به نام Airyana Vaējah (اَیریانَه وَئِجَه) به چم «گستره آریاییان» یا «زادبوم آریاییان» یاد می‌شود. این جایگاه، نه یک پهنه سیاسی ویژه، بلکه یک میهن مینوی آرمانی است؛ خاستگاه آغازین آدم و دین زرتشتی و مرکزی که ایلات آریایی از آنجا به جاهای دیگر پخش شدند. این چَم، سنگ‌بنای خودآگاهی است که سپس نام «ایران» از دل آن پدید آمد.

۲. نوشته‌های ودایی هند: در ریگ‌ودا، کهن‌ترین نوشته مینوی هندوییسم، واژه Ārya بارها برای توصیف مردمان که این سرودها را آفریده‌اند و برای جدایی آنها از دشمنانشان (Dāsa یا Dasyu) به کار رفته است. این هم‌ریشگی واژگانی میان دو شاخه اصلی مردمان هندوایرانی، گواه ناگریز بر یک میراث همگانی و یک خودآگاهی هویتی دیرین است.

بنابراین، پیش از آنکه «ایران» به یک پاره سیاسی بدل شود، چَم «آریایی» به عنوان یک خودآگاهی نژادی، فرهنگی و زبانی، در وجدان همگانی ساکنان این فلات هستی داشته است.

روزگار هخامنشیان – هم‌بستری خودآگاهی آریایی و نام «پرشیا»

دوران شهریاری هخامنشی (۵۵۰-۳۳۰ پیش از زادروز مسیح) جایگاه چرخشی است که در آن برای نخستین بار با دوگانگی نام‌گذاری این سرزمین در سرچشمه‌های دیرین روبرو می‌شویم: نامی که بیگانگان به کار می‌بردند و خودآگاهی که شاهان برای خود می‌پنداشتند.

زایش «پرشیا» در نوشته‌های یونانی

یونانیان، به عنوان همسایگان باختری و رقیبان اصلی هخامنشیان، نخستین ملتی بودند که به گونه برنامه‌ریزی‌شده درباره این شهریاری نوشتند. آنها بر پایه یک رویه همگانی در جهان دیرین، همه شهریاری را به نام خاستگاه قومی فرمانروایان آن، یعنی استان پارْس (Pārsa)، می‌نامیدند. هرودوت، تاریخ‌نویس نامدار یونانی، در نسک خود بارها از این سرزمین با نام Persis (یونانی برای پارس) و از مردمانش با نام Persai یاد می‌کند. آیسخولوس (اشیل)، نمایشنامه‌نویس بزرگ آتنی، نیز در تراژدی خود به نام «پارسیان» (Persai) که تنها چند سال پس از پیکار سالامیس نوشته شد، همه ملت و شهریاری را با همین نام شناساند.

این نام‌گذاری از راه یونانیان به زبان لاتین راه یافت و به گونه Persia درآمد. شهریاری روم این نام را به عنوان واژه شناخته‌شده برای اشاره به این سرزمین به کار برد و از آن پس، «پرشیا» در سراسر اروپا به عنوان نام رسمی این قلمرو برای بیش از دو هزار سال پایدار شد. بنابراین، «پرشیا» یک نام بیرونی (اِگزونیم) است که به دست بیگانگان و با فراگیر کردن نام یک پاره (استان پارس) به همه مجموعه (شهریاری) ساخته شده است.

سربلندی به تبار «آریایی» در کتیبه‌های شاهان

اما خود شاهان هخامنشی هرگز در کتیبه‌های رسمی، شهریاری‌شان را که خود آن را Xšāça (خوانش: خشاسا، به چم «پادشاهی» یا «شهریاری») می‌نامیدند، «ایران» یا «پرشیا» نخواندند. با این همه، به روشنی به تبار آریایی خود سربلندی می‌کردند. نامدارترین و سزاوارترین گواه این کار، کتیبه داریوش بزرگ در نقش رستم است که در آن خودآگاهی چندپاره خود را چنین می‌نماید:

«اَدَم داریَوَئوُش، خْشایَثیَیَ وَزْرْکَ… پارْسَ، پارْسَهیَا پُثْرَ، اَرییَ، اَرییَ چیچَ» «من داریوش، شاه بزرگ… پارسی، پسر پارسی، یک آریایی، از تبار آریایی»

این واژه‌ها، یک بیانیه هویتی دقیق و توانمند است. داریوش خود را در سه لایه می‌شناساند: فرمانروای یک شهریاری جهانی، یکی از قوم فرمانروا پارس، و وابسته به یک تبار والاتر و پهناورتر به نام «آریایی». این نشان می‌دهد که چَم «آریایی» برای هخامنشیان فراتر از یک نام جغرافیایی و نمایانگر یک اصل و نسب والا بود که پرواپذیری فرمانروایی آنها بر اقوام گونه‌گون شهریاری را نیرومند می‌کرد. این خودآگاهی، یک چَم پندارینه بود، نه یک نام اداری.

دوران گذار – هلنیسم و بازخیزش ایرانی در روزگار اشکانی

پس از فروپاشی هخامنشیان به دست اسکندر مقدونی و چیرگی جانشینان یونانی‌تبار او (سلوکیان)، به گمان می‌رسید که فرهنگ هلنیستی در حال چیره شدن بر منطقه است. اما با پیدایش اشکانیان (نزدیک ۲۴۷ پیش از زادروز مسیح تا ۲۲۴ پس از زادروز مسیح)، یک دوره پیچیده و دراز از کنش و واکنش فرهنگی آغاز شد که سرانجام به بازخیزش خودآگاهی ایرانی انجامید.

شاهان آغازین اشکانی، خود را «یونان‌دوست» (Philhellene) می‌نامیدند و بر روی سکه‌هایشان از خط و زبان یونانی بهره می‌بردند. با این همه، از سده یکم پیش از زادروز مسیح، نشانه‌هایی از یک چرخش فرهنگی و بازگشت به سنت‌های ایرانی دیده می‌شود. برخی از شاهان اشکانی آغاز به بهره‌گیری از لقب‌های ایرانی و خط پهلوی اشکانی بر روی سکه‌ها کردند.

مهم‌ترین گواه از این دوره که پیوستگی چَم جغرافیایی ایران را نشان می‌دهد، از سوی یک سرچشمه یونانی-رومی به دست آمده است. استرابو، سرزمین‌نگار نامدار، در نسک Geographica خود که در آغاز سده یکم پس از زادروز مسیح نوشته شده، به ریز از یک سرزمین پهناور به نام «آریانا» (Ariana) یاد می‌کند. او مرزهای آریانا را از خاور به رود سند، از جنوب به دریای بزرگ (اقیانوس هند)، از شمال به کوه‌های پاروپامیسوس (هندوکش) و از باختر به مرزهای پارت و کرمانیا روشن می‌کند. این تعریف، منطقه‌ای بسیار پهناورتر از استان امروزی خراسان را در بر می‌گیرد و نزدیک به تمام فلات ایران و بخش‌هایی از افغانستان و آسیای میانه امروزی هم‌سو است. نمای استرابو نشان می‌دهد که حتی در اوج دوره هلنیستی، چَم یک پهنه جغرافیایی و فرهنگی به نام «سرزمین آریاییان» در میان سرزمین‌نگاران جهان دیرین شناخته‌شده و باارزش بوده است.

ایران باستانی

روزگار ساسانی – زایش «ایرانشهر» به سان یک آرمان سیاسی-دینی

پیدایش ساسانیان نقطه اوج دگرگونی نام ایران بود. آنها که از همان استان پارس برخاسته بودند، آگاهانه خود را بازآورنده شکوه هخامنشیان و مخالف سرسخت فرهنگ هلنیستی اشکانیان شناساندند. ساسانیان بنیان‌گذار یک دولت یکپارچه با یک پندار ملی‌گرایانه و دینی بودند که در مرکز آن، چَم «ایران» جای داشت.

الف) ایران در برابر اَنیران: کتیبه‌های شاهان

اردشیر بابکان، بنیان‌گذار دودمان ساسانی، نخستین پادشاهی است که در کتیبه‌های خود رسماً از عنوان «شاهان‌شاهِ ایران» (šāhān šāh ērān) بهره برد. این عنوان که در دوره پهلوی میانه به کار رفت، شکل دگرگون‌شده همان ریشه «آریایی» بود. جانشین او، شاپور یکم، این چَم را در کتیبه نامدار خود در کعبه زرتشت به اوج رساند و خود را «خداوندگار، شاهان‌شاهِ ایران و اَنیران» (ērān ud anērān) نامید.

این عنوان، یک بیانیه سیاسی بی‌اندازه مهم است. «ایران» به قلمرویی گفته می‌شد که مردمان ایرانی‌تبار در آن زندگی می‌کردند و زیر فرمانروایی ساسانی بودند، در حالی که «انیران» (ناایرانی) به سرزمین‌های گرفته‌شده و رقیب، به ویژه شهریاری روم، اشاره داشت. این جدایی، یک خودآگاهی ملی و مرزبندی هویتی روشن را نشان می‌دهد که پیش از آن پیشینه‌ای نداشت.

ب) ایرانشهر: شهریاری آریاییان به سان یک پندار

دولت ساسانی به گونه رسمی خود را «ایرانشهر» می‌نامید که به چم «قلمرو فرمانروایی ایرانیان» است. ایرانشهر تنها یک نام جغرافیایی نبود، بلکه یک آیین سیاسی-دینی بود. این نام، نماد سرزمینی بود که در آن «دین بهی» (آیین زرتشت) برقرار بود، دادگری شاهانه فرمانروا بود و مردم آن (Eran) زیر پرچم یک خودآگاهی همگانی فرهنگی و سیاسی زندگی می‌کردند. این پندار با کوشش‌های موبدان بزرگ مانند کَرتیر نیرومند شد. کرتیر در کتیبه‌های خود به ریز از تلاش‌هایش برای استوار کردن دین زرتشتی در ایرانشهر و سرکوب دین‌های دیگر در قلمرو «انیران» سخن می‌گوید. در این جهان‌بینی، ایرانشهر سرزمین اهورامزدا و انیران سرزمین اهریمن بود.

دین بهی در واقع همان دین زرتشتی یا مزدیسنا است. این اصطلاح به معنای “دین نیک” یا “دین خوب” است و به آموزه‌های زرتشت پیامبر ایرانی اشاره دارد. در این دین، جهان صحنه نبرد بین خیر و شر است و در نهایت، نیکی پیروز خواهد شد.

این چَم در نوشته‌های پهلوی مانند کارنامه اردشیر بابکان نیز بازتاب یافته و نشان می‌دهد که بنیان‌گذاری ایرانشهر یک پروژه آگاهانه برای آفرینش یک خودآگاهی ملی یکپارچه بوده است.

تداوم در دوران اسلامی – از ایرانشهر تا ایران‌زمین در ادب پارسی

با فروپاشی شهریاری ساسانی و گشوده شدن ایران به دست تازیان، ساختار سیاسی «ایرانشهر» از هم پاشید. اما نام و یادواره آن در وجدان فرهنگی و ادبی ایرانیان زنده ماند و حتی نیرومندتر شد. در دورانی که فرمانروایان بیگانه بر این سرزمین فرمان می‌راندند، چَم «ایران» به سنگر خودآگاهی فرهنگی بدل شد.

الف) شاهنامه فردوسی: برگ هویت ملی

بزرگ‌ترین نگهبان این میراث، شاهنامه فردوسی بود. فردوسی در شاهنامه، تاریخ داستان‌ها و پهلوانی ایران را روایت می‌کند و در سراسر این اثر بزرگ، از «ایران» به عنوان نام این سرزمین یاد می‌کند. او با روایت داستان بخش‌بندی جهان به دست فریدون میان سه پسرش، سلم، تور و ایرج، یک ریشه‌شناسی اساطیری برای این نام می‌آفریند. نیک‌خوترین پسر، ایرج، دل قلمرو یعنی ایران را به ارث می‌برد و این سرزمین به نام او «ایران» خوانده می‌شود. شاهنامه مرزهای ایران را در برابر «توران» روشن می‌کند و چَم «ایران‌زمین» را با پهلوانان، پادشاهان و یک دیرینگی پیوسته گره می‌زند. این حماسه ملی، نام ایران را در یادواره همگانی ایرانیان برای همیشه پایدار کرد.

ب) فراتر از فردوسی: پیوستگی در آثار دانش و ادب

پیوستگی نام ایران تنها به شاهنامه بسنده نشد. دانشمندان بزرگی مانند ابوریحان بیرونی در آثار خود مانند آثارالباقیه به گونه دانش‌ورانه از تاریخ و گاه‌شمار «ملوک ایران» سخن می‌گویند. در نسک‌های جغرافیایی مهمی مانند حدودالعالم (نوشته در سده چهارم هجری)، «ایرانشهر» به عنوان نام ناحیه مرکزی فلات ایران به کار رفته است. همچنین، در جریان جنبش فکری شعوبیه که نخبگان ایرانی در برابر چیرگی فرهنگی تازیان، به برتری‌های فرهنگی خود می‌بالیدند، شکوه گذشته «ایران» و پادشاهان آن یکی از محورهای اصلی بود. این پیوستگی نشان می‌دهد که حتی پس از فروافتادن دولت ساسانی، «ایران» به عنوان یک چَم فرهنگی، دیرینگی و جغرافیایی زنده و پویا برجا ماند.

 بازگشت رسمی نام ایران به صحنه جهانی

در سده بیستم، با اوج‌گیری میهن‌دوستی نوین در ایران، گرایش برای باززنده کردن خودآگاهی ملی و دیرین افزایش یافت. این موج تا اندازه‌ای زیر اثر شرق‌شناسی اروپایی و کاوش‌های باستان‌شناسانی چون ارنست هرتسفلد بود که شکوه پنهان تخت جمشید و دیگر آثار دیرین را آشکار می‌کرد.

رضاشاه پهلوی، در راستای پروژه دولت‌-ملت‌سازی و یکپارچگی خود، تصمیم گرفت به دوگانگی نام «پرشیا» و «ایران» پایان دهد. در سال ۱۳۱۳ خورشیدی (۱۹۳۵ میلادی)، دولت ایران با فرستادن نامه‌ای رسمی به همه کشورهای جهان و جامعه ملل، از آنها خواست که از آن پس در نامه‌نگاری‌های خود از نام بومی و دیرین «ایران» به جای «پرشیا» بهره ببرند.

دلیل‌های این تصمیم ژرف و چندلایه بود:

  • اصالت دیرینگی و بومی: «ایران» نامی بود که خود مردم کشور از هزاران سال پیش به کار می‌بردند.
  • فراگیری ملی: «پرشیا» تنها به قوم پارس اشاره داشت، در حالی که «ایران» نامی فراگیر بود که همه اقوام ساکن این سرزمین (کرد، آذری، لر، بلوچ و…) را زیر یک خودآگاهی همگانی دیرین در بر می‌گرفت.
  • نمایش استقلال هویتی: این کار، گسستی نمادین از دوران رخنه استعماری سده نوزدهم و تاکیدی بر سروری ملی و سربلندی دیرینگی بود.
  • پیوند با شکوه باستان: برگزیدن نام «ایران» یک ارجاع راستین به بزرگی «ایرانشهر» ساسانی و تبار «آریایی» هخامنشی بود.

این دگرگونی در گستره جهانی پذیرفته شد، اما نام «پرشیا» که با دیرینگی، هنر و فرهنگ (فرش ایرانی، گربه پرشین، شعر پارسی) گره خورده بود، به گونه کامل از زبان‌ها زدوده نشد. به همین دلیل، در سال ۱۹۵۹ (۱۳۳۸)، دولت ایران آگاهی داد که بهره‌گیری از هر دو نام «ایران» و «پرشیا» در زبان‌های خارجی بی‌مانع است تا میراث فرهنگی پربار پیوسته با نام «پرشیا» نیز نگهداری گردد.

و سخن آخر

سفر دیرینگی نام «ایران» داستانی پر فراز و نشیب از تکامل یک خودآگاهی است. این نام از یک چَم تباری-فرهنگی به نام «آریا» در سپیده‌دم دیرینگی آغاز شد. در دوره هخامنشی، این خودآگاهی در کتیبه‌های شاهان بازتاب یافت، در حالی که جهان بیرون آنها را با نام «پرشیا» می‌شناخت.در نوشته‌های یونانی و رومی، بازتاب این نام در قالب جغرافیایی «آریانا» دیده می‌شود. اوج رخ‌نمایی سیاسی آن در دوره ساسانی و با آفرینش چَم «ایرانشهر» به سان یک آرمان سیاسی-دینی رخ داد.

پس از یورش تازیان، این نام در دل ادب حماسی و یادواره دیرینگی ملت به زندگی خود دنباله داد تا سرانجام در سده بیستم به عنوان نام رسمی کشور برگزیده شود. بنابراین، «ایران» تنها یک نام نیست، بلکه چکیده خودآگاهی ملی، پیوستگی دیرینگی و پیوند ناگسستنی یک ملت با گذشته پر افتخار خویش است. در برابر، «پرشیا» پژواک نگاه دیگران به این کشورداری کهن است؛ نگاهی که گرچه گرامی و دیرینگی‌دار است، اما هرگز نتوانسته است جایگزین نامی شود که ایرانیان خود برای خانه خویش برگزیده‌اند.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا