موضوعی که در تاریخ زندگانی سعدی همواره مورد اتفاقنظر نویسندگان ترجمه احوال او بوده، همانا شهرت او به «سعدی شیرازی» است که در کلیه مآخذ مربوط به او به همین صورت منعکس میشود و تنها «آذری» صاحب «جواهرالاسرار» است که سعدی را به خطا «حسین بلخی» میخواند و براثبات آن، مدرکی نیز ارائه نمیدهد.
کلمه «شیرازی» نسبت به شهری دارد که برای همنامی آن در اسامی اماکن، جای دیگری شناخته نیست ولی در لفظ سعدی، این وحدت مفهوم و منسوب وجود ندارد؛ زیرا از روزگار سعدی تاکنون همواره مورد اختلافنظر قرار میگرفته است.
برخی او را منسوب به «سعد زنگی» پدر «اتابک ابوبکر» دانسته و بعضی دیگر او را به «سعد» پسر «ابوبکر» نسبت دادهاند و در این کار تا جایی مبالغه ورزیدهاند که او را بنده و بندهزاده آن یا غلام این به شمار آوردهاند و بدان نیندیشیدهاند که او، خود و خانوادهاش را از قبیله علمای دین میشناخت و هنگام کودکی میگوید که در سایه حمایت پدر باسواد و متدینی که محل رجوع و وثوق مردم شیراز بوده است، تربیت میشد. پس از مرگ زودرس پدرش بنا بدانچه نوشتهاند، جد مادری او پدر «ملا قطب» که خود هم یکی از علمای پارس بود، سرپرستی سعدی خردسال را بر عهده گرفت. اما نام و نسبت این قبیله عالم، در اسناد مربوط به تاریخ زندگانی سعدی هنوز شناخته نبود. در سال۱۳۱۵ش به استناد دو بیت از غزلهای سعدی، احتمال پیوستگی او را به دودمان «سعد عباده انصاری صحابی» از نظر گذراندم؛ به خصوص در بیتی که غیرت شخص خود را با غیرت سعد غیور مقایسه میکند و این را عجب هم نمیدارد. ولی این یک قرینه تنها، برای اثبات وجود خانوادهای در شیراز به اسم «بنیسعد» و یا «سعدی» کافی به نظر نمیرسید؛ تا در بیت دیگری از غزلی که ازدحام مردم را بر خوان پذیرایی، با هجوم بندگان بنیسعد بر خوان یغما مقایسه میکند، قرینه دیگری به دست میدهد که دستهای از احفاد سعد عباده در ایران عصر سعدی و بهخصوص در شیراز، میزیستهاند که سعدی باید شهرت و نسبت خود را از نام این خانواده گرفته باشد. این استنباط خود را طی مقالهای مختصر، برای درج در شماره مخصوص «سعدینامه» مجله تعلیم و تربیت نوشتم و به دفتر مجله فرستادم و گویا مورد قبول طبع کسانی قرار نگرفت که داغ غلامی و غلامزدگی سعدی را بر انتساب فخرآمیز او به سعدبنعباده انصاری صحابی ترجیح میدادند.
با وجود این، این پیشآمد مرا از تمسک به نظر تازه خود بازنداشت و همواره در صدد یافتن موردی مؤید و یا ردکننده این نظریه بودم. در سال۱۳۲۱ش که به سمت رایزن فرهنگی سفارت ایران در دمشق اقامت گزیدم، در اثنای جستوجو در کتابهای تاریخ و ادب عربی، به وجود دودمانی معروف از علمای ایرانیتبار در آن شهر پی بردم که افراد متعددی از این خانواده در مدت فاصله میان سده پنجم و سده هشتم هجری با نسبت سعدی شیرازی در دمشق به سر میبردند. این نسبت سعدی شیرازی را آنان از نیای کلان خود «ابوالفرج عبدالواحدبنمحمد سعدی عبادی خزرجی انصاری شیرازی» میراث برده بودند.
ابوالفرج مزبور در اواخر سده پنجم برای کسب علم، از شیراز به بغداد رفت و سپس برای شرکت در جهاد صلیبی از بغداد به بیتالمقدس رهسپار شد و از آنجا به دمشق آمد و در زیر حمایت «تُتُش سلجوقی» فرمانروای شام قرار گرفت و اولاد و احفاد او با این نسبت موروث سعدی شیرازی، در شام و عراق چند قرن متوالی بر پیروان مذهب حنبلی ریاست دینی داشتند. این مطلب نویافته، نهتنها نظر مرا درباره انتساب سعدی به خاندان سعدبنعباده صحابی تایید کرد بلکه وسیلهای فراهم آورد تا «عبدالحمید مردینی» ادیب شامی و شهردار شهر دمشق را در تسمیه خیابانی در دمشق به نام «سعدی شیرازی» که از مفاخر مشترک ایران و سوریه و شیراز و دمشق شناخته میشد، تشویق نماید. طولی نکشید که نام خیابان باصفای «ثمیه یاسمیه» (مادر ابنزیاد) را در کنار «شارع سکینه» از توابع خیابان «ابوالعلای معری» در دامنه «صالحیه» به اسم «شارع سعدیشیرازی» مبدل و میدان بینام پیوسته بدان را «ساحت سعدیشیرازی» با تشریفات مخصوصی موسوم کردند. این انتساب سعدی به سعدبنعباده انصاری، مرحله دیگری است که شیخ سعدی شیرازی در پی «خواجه عبدالله انصاری هروی» قدم نهاده است. نخستین آنها پیروی از اسلوب سهل و ساده نثر مسجع فارسی در گلستان و دوم همانا انتساب به سعدبنعباده است. بدین طریق مینگریم دو تن از بزرگان اندیشه و فرهنگ و زبان فارسی از این دودمان نیرومند معروف برخاستهاند که نیای اول ایشان از قبول بیعت با خلیفه اول سر پیچید و به آوارگی تن داد و در «جبال جولان» سوریه به مرگ ناگهانی جان سپرد ولی قید خلافت شیخین را بر گردن نگرفت.
اسم و کُنیه و لقب سعدی
اختلاف روایت در موضوعات مربوط به معرفی سعدی در درجه اول شامل اسم خاص و کُنیه و لقب او میشود؛ چنان که لقب او را بعضی «مُصلحالدین» و برخی «مشرفالدین» و نامش را «عبدالله» و یا «مصلح» و کُنیه او را «ابومحمد» و «ابوعبدالله» نوشتهاند. «ابن فوطی بغدادی» که با سعدی، معاصر و مربوط بوده، در «معجم الالقاب» خطی کتابخانه دمشق به خط دست خود، سعدی را در حیات او چنین معرفی کرده است: «مصلحالدین ابومحمد عبدالله بن مشرف بن مصلح بن مشرف…»؛ سلسلهنسبی که جمع میان دو مصلح (پسر و جد) و دو مشرف (پدر و جدّ اعلی) میکند.ابنفوطی، لقب را مصلحالدین مینویسد ولی «ابوبکر بیستون» در مقدمه خود بر دیباچه کلیات، مانند حمدالله مستوفی، همزمان خود، لقب او را مشرفالدین مصلح یاد میکند که مصلح را به جای عبدالله، نام او میگذارد؛ در صورتی که «جامی» در «نفحاتالانس» از حمدالله و بیستون و در «بهارستان» از ابنفوطی در ذکر لقب پیروی کرده است. نکته جالب این است که لقب مشرف و مصلح در روایتها مانند اسم عبدالله، در میان سعدی و پدرش تغییر موضع میدهد. در نسخههای کلیات خطی کهنه که مورد استناد و استشهاد پژوهندگان قرار گرفته است غالبا کلمه مشرف بر مصلح، مقدم آورده میشود ولی اعتبار روایت ابنفوطی به مناسبت قدمت و ارتباطش با سعدی، این ارزش و قابلیت را دارد که تا به مأخذی معتبرتر از آن در ترجمه حال سعدی دست نیابیم، همان مصلحالدین ابومحمد عبدالله را در مورد لقب و کنیه و اسم سعدی به کار بریم و روایتهای دیگر را برای ضبط، تنها به حافظه تاریخ بسپاریم.
به قلم:استاد محمد محیط طباطبایی
نظرات