در این که قتل نادر در خرداد ۱۱۲۶ رخ داده اتفاق نظر وجود دارد ولی بر سر این که ۲۰ خرداد بوده یا ۲۸ یا ۳۰ یا ۳۱ اختلافاتی دیده میشود ولی فاصلۀ ۱۲ روزه مشکلی برای مرور بر ۱۲ سال سلطنت با اقتدار و موفقیت او ایجاد نمیکند.
با این که تنها ۱۲ سال سلطنت کرد و در ۵۸ یا ۵۹ سالگی کشته شد اما نادر، بسیار پرآوازه است و بخشی از این اشتهار به خاطر لقب «ناپلئون شرق» است. برخی از وجوه شخصیت و کارنامۀ نادر را می توان این گونه مرور کرد:
۱. ناپلئون شرق؛ مشخص نیست چه کسی این لقب را به او داده و اشارات ناپلئون به نادر شاه در نامه به فتحعلیشاه قاجار تا چه حد اصالت دارد اما میتوان گفت که پس از اسلام چنین فتوحانی نداشتهایم و با فرماندهی او بود که افغانها، روس ها و عثمانی ها از شرق و غرب و شمال ایران رانده شدند و زندگی او به ناپلئون بناپارت شباهتهایی دارد. برخی از این نظر با تشبیه به ناپلئون مخالف اند که مقدم بر او بوده و ناپلئون را نادر فرنگی می دانند نه نادر را ناپلئون ایرانی!
۲. هند؛ اگرچه نام نادر شاه در ایران بلند است اما اگر در هند از شما خواستند نام یک شخصیت بزرگ ایران را بر زبان بیاورید دور نادرشاه را قلم بکشید! چرا که به هند یورش برد هر چند در توجیه گفته میشود سه بار به هند اخطار کرد ۸۰۰ افسر اشرف افغان را که در قتل عام مردم ایران نقش داشتند به ایران تحویل دهد و چون این کار را نکردند دستور حمله به هند را داد و متجاوزان را در بازار دهلی به دار آویختند و بازگشتند ولی در هند نماندند و حکومت محمد گورکانی را هم به او بخشید.
نادر از حمله به هند دو هدف داشت: اول گوشمالی متجاوزان و دوم غنیمت گرفتن. به سربازان وعده داد هر چه از هند بیاورند نصانصف تقسیم خواهد شد. نیمی از آنِ آنان و نیم دیگر برای حکومت نادر. پس این سخن گزاف نیست که خیلی ها با انگیزه های مادی و به قصد کسب غنیمت، به هند یورش بردند. همین رفتار در حافظۀ هندیها تلخ نشسته و به نادرشاه به چشم کسی که اموال آنان را تاراج کرده مینگرند و به اخطارهای قبلی او کار ندارند.
۳. زنبورک؛ در برخی کتابها آمده که یکی از ادوات مشهور نظامی در لشگر نادرشاه «زنبورک» بود که شاید بتوان با معیارهای آن زمان به تانک های امروزی تشبیه کرد! این هم نباشد قطعا نقش مهمی در پیروزی سپاهیان او ایفا کرد.
۴. دکتر رضا شعبانی؛ در میان مورخان و تاریخپژوهان ایرانی هیچ کس به اندازۀ دکتر رضا شعبانی دربارۀ او پژوهش نکرده و ننوشته است و گزاف نیست اگر گفته شود نادرشناس ترین تاریخپژوه ایران است که عمر خود را صرف او کرده است و افسوس میخورد که فرانسویان انبوهی از کتابها را دربارۀ ناپلئون نوشتهاند ولی نادر در ایران به قدر کافی شناسانده نشده است. شوربختانه خود دکتر شعبانی هم در ده بیست سال اخیر آن قدر در حال گشایش رشته تاریخ در شعب مختلف دانشگاه آزاد بوده که کمتر فرصت یافته دربارۀ نادرشاه نکات تازهای کشف و منعکس کند. با این حال به اعتقاد او:
« فرزند امامقلی بیک، پوستیندوز خراسانی در زمره شجاعانی است که در بحبوبۀ آشفتگیهای پردامنهای که کشور را در بر گرفته بود و در پی از هم گسیختگیهای داخلی ملک، هجومهای دشمنان خارجی نیز مضاعف شده و اوضاعی سخت مغشوش و مشوّش و نا به سامان پدید آورده بود برای نجات وطن قیام کرد و با یارگیری از جان نثاریهای دیگر فرزندان خلف ایران، در طی مدتی کوتاه بر همه طغیانهای درون مرزی و مشکلات بیرونی غلبه یافت. کار تدابیر درست او در تهییج نیروهای مردمی به جایی رسید که در طی مدتی قریب به ده سال ( ۱۱۴۸ – ۱۱۳۸) مزرهای اولیه کشور را به عهد صفویه باز گردانید و سپس در خلال دوران سلطنتی کم دوام (۱۱۶۰ – ۱۱۴۸) همۀ همسایگان مخل و آسیبآفرین را بر سر جای شان نشانید. بخشهای مهمّی از فلات ایران را که به واسطۀ اهمال کاری و سوء تدبیر حکومتهای پیشین از پیکرهی اصلی منتزع مینمودند، همانند درّههای سند و پنجاب، تا اقصای خاک کشمیر، مناطق آریایینشین غربِ هندوکش و پامیر تا ترکستان شرقی، یعنی همه آن چه که ماوراءالنهر تاریخی و خراسان بزرگ را تا استپهای آسیای مرکزی تشکیل میدهد و نیز داغستان و سرزمین لزگیهای دلیر را تا آن سوی جبال بلند قفقاز به خاک وطن منضم ساخت. وسعتی که ایرانِ پس از اسلام بدان مشهور مانده است.»
۵. نادر و اخوان؛ شعر مشهور و ضربالمثل شدۀ اخوان ثالث (نادری پیدا نخواهد شد/ کاشکی اسکندری پیدا شود) از زیباترین و تکان دهنده ترین جلوههای یأس در اشعار فارسی (در فضای پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲) است و کار به جایی می رسد شاعری که تخلص «امید» داشت از فرط نومیدی سرود:
هر که آمد بار خود را بست و رفت
ما همان بد بخت و خوار و بی نصیب
ز آن چه حاصل ، جز دروغ و جز دروغ؟
زین چه حاصل ، جز فریب و جز فریب ؟
باز می گویند : فردای دگر
صبر کن تا دیگری پیدا شود
نادری پیدا نخواهد شد ، امید
کاشکی، اسکندری پیدا شود
البته بعدتر نام شعر را از «نادر یا اسکندر» به « کاوه یا اسکندر» تغییر داد و در بیت آخر هم به جای «نادری پیدا نخواهد شد» نوشت: کاوهای پیدا نخواهد شد.
۶. داروخانۀ نادرشاه؛ به جز دکتر رضا شعبانی که شیفتۀ نادرشاه بود و هست و عموی فقید خودم که اهل بازار و کسب و کار اما عاشق شخصیت نادر بود، یک والۀ دیگر نادرشاه را هم میشناسم: صاحب داروخانۀ نادرشاه در خیابان نادرشاه سابق تهران (میرزای شیرازی) که هیچ گاه حاضر نشد نام داروخانه را به تبع تغییر نام خیابان، از نادرشاه به میرزای شیرازی تغییر دهد!
۷. کتاب؛ با این که نادر شخصیتی نظامی بود اما دربارۀ او گفته می شود بسیار کتاب دوست بوده است. رضا شعبانی دربارۀ این وجه از شخصیت نادر می نویسد: «مردی که ظاهراً هیچ گاه به مکتب نرفته و درسی نخوانده بود به مردم و میهن خود سخت علاقه داشت. او تاریخ میدانست و به دقایقی از آنها، خاصّه آنها که شاهنامه فردوسی طوسی علیهالرحمه روایت کرده بود، بسیار آشنا بود.
به مصائب سهمگین تاریخِ وطن و از جمله فاجعۀ مهیب هجوم مغول وقوفی کامل داشت. از داستانهای کهنِ حیاتِ ملّت خود و بنمایههای زندگی سرفراز مردمی که سنگینی کولهبار هزارهها را بر دوش میکشیدند، آگاهی یافته بود و در جای جای سخنانی که به نقل معاصران از وی باقی مانده است، بدانها اشاره و استناد میکرد و هم بدانها تفاخر میورزید.»
۸. تأیید ریش سپیدان؛ با این که به ضرب زور و سلاح میتوانست حکومت کند اما قریب ۳۰۰ سال پیش بزرگان و شمایخ و رؤسای قبایل را در دشت مغان گرد آورد و آنان بودند که نادر را بر تخت سلطنت نشاندند. کاری که هیچ پادشاه دیگر نکرده بود.
۹. کیش شخصیت؛ با این همه نادر هم به کیش شخصیت دچار شد و رو به استبداد آورد و حتی فرزندان حود را کور کرد و از چشم خیلیها افتاد و جان بر سر همین رویکرد گذاشت تا سرانجام به دست نگهبانان و محافظان خود کشته شد چرا که بیم داشتند صبح روز بعد سراغ آنان بیاید.
«لارنس لاکهارت» مورخ انگلیسی مینویسد:
«نادر در ماههای پایانی عمر در اوج خشونت حکومت میکرد و به دلایلی چند به تمامی سردارانش سوءظن داشت. شبی رییس آنان را احضار کرد و چنین گفت: من از نگهبانان خود راضی نیستم ولی از وفا و دلیری شما آگاهم. حکم میکنم فردا صبح همه آنان را توقیف و زنجیر کنید و اگر کسی مقاومت کرد به او رحم نکنید. حیات من در خطر است و برای حفظ جان فقط به شما اعتماد دارم. نوکری گرجی شنید و این موضوع را به اطلاع سرداران نادر رساند و مصمم شدند تا دیر نشده، نادر را از میان بردارند. پاسی از شب گذشته به خیمۀ چوکی، دختر محمدحسنخان قاجار رفتند که نادر آن شب در سراپرده او بود. نادر اما پر ابهت بود و ترس بر آنان چنان غلبه کرد که جرات ورود به خیمه را نیافتند. تنها محمدخان قاجار، صالحخان و یکی دیگر وارد شدند و چوکی تا متوجه شد نادر را بیدار کرد.
نادر خشمناک از جای برخاست و شمشیر کشید. پایش اما به ریسمان چادر گیر کرد و نقش بر زمین شد. تا خواست برخیزد، صالح خان ضربتی وارد آورد و یک دست او را قطع کرد. سپس محمدخان قاجار سر نادرشاه را از تن جدا ساخت.»
۱۰. شیعه بود یا سنی؛ دربارۀ مذهب او هم نشانههای روشنی در دست نیست. برخی در ادامۀ سنت صفویه در شیعه بودن او تردید ندارند اما تظاهری نداشت. با این حال اگر هم شیعه نبود ضد شیعه هم نبود اما به تعبیر امروز بیشتر ملی بود تا مذهبی و جنبههای هویتی و ملی تشیع برای او مهم بود تا مذهبی. به روحانیون هم چندان مجال دخالت نمیداد ولی به بارگاه امام هشتم توجه میکرد. در این اما شکی نیست که اولویت برای او سرزمین ایران بود.
زادۀ درگز و مقتول در قوچان در مشهد به خاک سپرده شد و در سال ۱۳۴۲ خورشیدی آرامگاه او در مجموعهای به نام باغموزه نادری وبا طرح و هنر هوشنگ سیحون ساخته شد. مجموعهای که موزۀ سلاح هم برای آن در نظر گرفته شده است.
انگیزه اصلی این نوشته جدای ۱۰ نکتۀ بالا طرح این پرسش است که آیا آن قدر که در مدارس و آموزشگاه ها و رسانه های فرانسه و غرب دربارۀ ناپلئون میگویند و مینویسند ما هم به نادر پرداختهایم؟ آیا برای دمیدن روح ملی به نسل جوان توجه به تیم ملی فوتبال و پخش مکرر سرودهای میهنی در روزهای منتهی به انتخابات کفایت میکند یا ایران و ایرانی نادرشاه را هم باید بشناسد؟ خاصه این که دو وجه دارد و نشان می دهد کشورگشایی کافی نیست و استبداد و خودرأیی چگونه کار دست او داد. شاید اگر مانند خیابان کریمخان نام خیابان نادرشاه هم ولو با حذف شاه آن حفظ میشد بیش از این دربارۀ نادر میدانستند/ میدانستیم.منبع:عصر ایران
نظرات