نخستین بررسیها نشان داد ساعت۲۱:۳۰شب ساکنان کوچهای در نزدیکی کشف جسد متوجه فریادهای کمکخواهی پسر جوانی میشوند که مدام فریاد میزده است زورگیران موتورسواری اموال او را سرقت کردهاند. پس از این یکی از ساکنان آن محل با پلیس تماس میگیرد و وقتی مأموران در محل حاضر میشوند با جسد مرد ناشناس روبهرو میشوند که پسر جوان مدعی است مرد فوت شده همان مرد سارقی است که همراه همدستش اموال او را سرقت کرده، اما هنگام فرار با موتور سیکلت پیراهن او را کشیده و او از روی موتورسیکلت به پایین سقوط میکند، اما همدستش موفق به فرار میشود. در ادامه متهم در اختیار مأموران قرار گرفت و جسد مرد فوت شده هم برای مشخص شدن علت اصلی مرگ و شناسایی هویت آن به پزشکی قانونی منتقل شد.
همزمان با ادامه تحقیقات درباره این حادثه صبح دیروز متهم برای بازجویی به دادسرای امور جنایی تهران منتقل شد. وی درباره حادثه گفت: من اهل شهرستان فسا استان فارس هستم و برای کاری به تهران آمدم که شب حادثه مرد فوت شده و همدستش از من زورگیری کردند و وقتی با موتورسیکلت فرار کردند، من پیراهن او را گرفتم تا مانع فرار آنها شوم که او زمین خورد، اما همدستش فرار کرد.
متهم در ادامه برای تحقیقات بیشتر در اختیار کارآگاهان پلیسآگاهی قرار گرفت. همچنین بازپرس جنایی به مأموران پلیس دستور داد تا همزمان با تحقیق از ساکنان محل حادثه، دوربینهای مداربسته محل حادثه را بازبینی کنند تا صحت و سقم ادعای متهم مشخص شود.
گفتگو با متهم
شما مرد فوت شده را میشناختی؟
نه، من اصلاً او را تا به آن لحظه ندیده بودم. من یک روز قبل از حادثه برای اولین بار از شهرستان فسا به تهران آمدهبودم وای کاش هرگز پایم به تهران نمیرسید.
چرا به تهران آمدی؟
من چند سالی است که در فضای مجازی مخصوصاً اینستاگرام فعال هستم به طوریکه حدود ۱۲هزار دنبالکننده دارم. در شهرمان بین دوستانم به شاخ اینستاگرام فسا مشهور هستم و خیلی خوشحال بودم که این همه دنبالکننده دارم و به خودم میبالیدم، اما فکر نمیکردم که همین شاخ اینستاگرام بودن و دنبالکنندهها باعث گرفتاری من شوند، چون چند ماه قبل یکی از دنبال کنندههایم که دختر ۲۸سالهای به نام شیما است به من پیشنهاد دوستی داد. مدتی با هم به صورت پیامکی و تلفنی در ارتباط بودیم که به من ابراز علاقه کرد و من هم عاشق او شدم تا اینکه چند روز قبل مرا به تهران دعوت کرد و گفت دوست دارد مرا از نزدیک ملاقات کند. از آنجایی که همیشه کمبود محبت داشتم خیلی زود به او وابسته شدم و تصمیم گرفتم دعوتش را قبول کنم و به تهران بیایم. یک روز قبل از حادثه وارد تهران شدم که مرا به خانهشان دعوت کرد، چون خانوادهاش به مهمانی رفته بودند. چند ساعتی با هم حرف زدیم و از او خداحافظی کردم. روز بعد تا عصر در خیابانهای تهران گشتم و از چند مکان هم عکسهایی برای اینستاگرامم تهیه کردم که شب این اتفاق افتاد. آن روز من بدبیاری آوردم و حتی نزدیک بود به اتهام خودکشی هم دستگیر شوم کهای کاش دستگیر میشدم و الان گرفتار نشده بودم.
چرا خودکشی؟
با خودم تصمیم گرفتم حالا که به تهران آمدهام از مناظر آن عکس تهیه کنم و در اینستاگرامم برای دنبال کنندههایم بارگذاری کنم که روی پلی در نزدیک ترمینال بیهقی رفتم و از مناظر اطراف آن که خیلی زیبا بود عکس میگرفتم. من نیم ساعتی روی پل بودم و برای گرفتن عکس مجبور بودم به قسمتهایی از پل بروم که خطرناک بود و به همین خاطر مغازهداران اطراف فکر کردهبودند که من قصد خودکشی دارم و به اورژانس، آتشنشانی و پلیس خبر داده بودند. در حال عکاسی بودم که دیدم پایین پل شلوغ شده و مأموران پلیس و آتشنشانی آمدهاند. من بلافاصله پایین آمدم و گفتم قصد خودکشی نداشتهام و فقط میخواستم عکس بگیرم که آنها هم رفتند.
درباره حادثه توضیح بده.
پس از اینکه عکس گرفتم به طرف راه آهن رفتم و به شیما تلفن زدم که خداحافظی کنم، اما او گفت که برایش لوکیشن بفرستم تا همراه دختر خالهاش برای خداحافظی پیش من بیاید. تلفن همراهم که حدود ۳۰ میلیون ارزش داشت هنوز در دستم بود که موتور سیکلتی با دو سرنشین به من نزدیک شدند و با چاقو به من حمله کردند. آنها اموال مرا زورگیری کردند و بعد سوار موتورسیکلت شدند و فرار کردند که من ترک نشین را از پشت گرفتم و او روی زمین افتاد و راننده هم با اموال من فرار کرد.
بعد چه شد؟
من خیلی ترسیده بودم که به داخل کوچهای فرار کردم که بن بست بود و درخواست کمک کردم، اما کسی به کمکم نیامد که دقایقی بعد مأمور پلیسی با موتورسیکلت به محل آمد که فهمیدم یکی از ساکنان کوچه موضوع را خبر داده است. به مأمور پلیس حادثه را توضیح دادیم که با هم به طرف سارقی که روی زمین افتاده بود، رفتیم. وقتی نزدیک شدیم مأمور پلیس متوجه شد که او فوت کرده و مرا دستبند زد.
خانوادهات خبر دارند؟
نه، من اصلاً خانوادهای ندارم. شیرخوار بودم که خانواده ام مرا داخل خیابان رها کرده بودند که تا هفتسالگی در بهزیستی بزرگ شدم. پس از این هم خانوادهای مرا به فرزندخواندگی قبول کردند تا اینکه کمکم بزرگ شدم و بعد فهمیدم مادر خواندهام دختر میخواسته است، اما پدر خواندهام پسر که در نهایت مرا به فرزندخواندگی قبول میکنند، اما بعد به خاطر همین موضوع با هم اختلاف پیدا کردند به طوریکه مادر خواندهام همیشه از خانه قهر میکرد و به خانه پدرش میرفت. او همیشه به من سرکوفت میزد و میگفت من بچه سر راهی هستم تا جایی که بهزیستی صلاحیت آنها را برای نگهداری من لغو کرد، اما پدرم که خیلی مرا دوست داشت تعهد داد و بهزیستی هم دوباره صلاحیت آنها را تأیید کرد. چند ماه قبل مادرم از خانه قهر کردهبود که پدرم سکته کرد و فوت کرد و مادرم از من به جرم قتل پدرم شکایت کرد. من بازداشت شدم، اما وقتی پزشکی قانونی اعلام کرد پدر خواندهام سکته کردهاست و من بیگناهم آزاد شدم. پس از این دوباره همراه مادر خواندهام زندگی میکردم که یک روز قبل از حادثه به دروغ به او گفتم میخواهم به دیدن یکی از دوستانم بروم که به تهران آمدم.منبع: روزنامه جوان
قشقایی
تاریخ : ۷ - شهریور - ۱۴۰۰
عجب آدم بد شانسی