در یک سبد رخت پلاستیکی زردرنگ که دو طناب ضخیم به آن وصل بود توی زمین پایین رفتم. روشنایی کمسوتر میشد و دما پایینتر میآمد. هوا آکنده از بوی نم و نا بود. تنها صدایی که میآمد صدای کارگرهایی بود که آن بالا طنابها را در دست داشتند و فریاد میزدند «شویه»ــ یواش یواش. یک […]
بیشتر بخوانید »