روزنامه کیهان در شماره امروز خود به به ترک زودهنگام نماز جمعه توسط رئیس جمهور واکنش نشان داد.
این روزنامه با اشاره حواشی حضور روحانی در نماز جمعه این هفته تهران نوشت:
* دو امر بسیار مهم در نماز جمعه این هفته تبیین شد. اولا تغییر اولویتها و ثانیا تبیین مفهوم «امت مقاومت».
* ترک زودهنگام صف نماز توسط رئیسجمهور بیسلیقگی و فروکاستن ابعاد گسترده این حرکت عظیم به یک نزاع جناحی سخیف بود. و مصداق کامل همان عدم تشخیص اولویتهایی که محور سخنان رهبری معظم در خطبه اول نماز بود.
دفاع از گرینکارتِ داماد و دختر حدادعادل
جلیل محبی دبیر ستاد امر به معروف و نهی از منکر به ادعای داشتن گرینکارت از سوی برخی افراد سیاسی از جمله داماد و دختر حدادعادل (رئیس فرهنگستان زبان و ادب فارسی) واکنش نشان داد.او در توئیتر خود نوشت:
روایت برخی از حادثهدیدگان:
بهنام توضیح میدهد که ماجرا از زمانی شروع شد که سخنرانی سردار سلامی به پایان رسید و خودرو حامل پیکر سردار به سمت خیابان بهشتی به حرکت درآمد: «سخنرانی که تمام شد، آقای نظام اسلامی که مجری بود، گفت همه پشت سر شهید و در خیابان بهشتی حرکت کنید، خیابان پر بود». آنطورکه شاهدان عینی و حاضران در مراسم تشییع روز سهشنبه کرمان میگویند، مراسمی در میدان آزادی در جریان بود که پس از پایان آن، همه باید وارد یکی از خیابانهای متصل به این میدان یعنی بهشتی میشدند. ابتدای خیابان تعیینشده برای مراسم، بهشتی نام دارد که پس از چندصد متر و گذر از اولین چهارراه، شریعتی نامیده میشود.
جمعیت میدان به سمت خیابان بهشتی روانه میشوند، اما این خیابان باریک، پر از جمعیت بوده است: «جمعیت که حرکت کرد، جمعیت حاضر در خیابان برگشتند که حرکت کنند به سمت شریعتی. سه، چهار نفر زمین خوردند؛ درهمینحال که میخواستند جهت خود را تغییر دهند، زمین خوردند؛ یعنی آنقدر فشار جمعیت زیاد بود. چهار، پنج نفر از مأموران و بسیجیان دست هم را گرفتند که جلوی موج جمعیت را بگیرند و این چهار نفر را نجات دهند.
بهنام میگوید: خودم را مثل غلتک روی سر مردم جلو میبردم تا این دو متر تمام شد و به آن طرف نردهها رسیدم. سوار آدمها رفتم. دروغ نمیتوانم بگویم. آن طرف که رسیدم دیگر بیهوش شدم و خواهرخانمم و بقیه فامیلها برای کمک سراغم را گرفتند». میگویند هر کس میتوانست سوار آدمها میرفت و هر کسی هم نمیتوانست، همانجا زیر دست و پا له میشد. این رفتارها حالا مانند عذابی وجدان احمد را آزار میدهد اما میگوید هیچ راه دیگری وجود نداشت: «پشت سر من یک پیرمرد دست پسرش را میگرفت و هی ذکر و یا حسین یا حسین میگفت و آخر هم همانجا پایین رفت و مرُد. خفه شد. همین کنار ما بود. ما میدیدیم که آدمها میمیرند.
دو خانم دیگر هم کنار دستمان مردند. آدمها که میمردند، سیاه میشدند و این چند جوان بسیجی هم ترسیده بودند و نمیدانستند چه کاری کنند. من که به آن طرف رسیدم بعد از چند دقیقه به هوش آمدم و دیدم دارند نردهها را باز میکنند». داربستی که برای بازرسی مردم ایجاد شده بود، حدود ۴۵ دقیقه بعد از حضور مردم در این کوچه باز شد و جانهای زخمی فراوانی نجات پیدا کردند. کوچه بهشتی در ساعت ۱۲ ظهر روز سهشنبه حادثه را پشت سر گذاشته بود و حالا این چند متر پر از کفش و لباس پاره بود. احمد نجات پیدا کرد و بهنام پاهایش شکسته شد، قفسه سینهاش آسیب دیده بود اما در بیمارستان نجات پیدا کرد.
بهنام میگوید: «الان نمیتوانم کار کنم، یک قاشق که غذا میخورم قفسه سینهام درد میگیرد. پاهایم هیچ حسی ندارد. ۴۵ دقیقه اینجا بودیم و بعد کمکم داربست را باز کردند. یک پزشک لباسشخصی سیرجانی به ما تنفس دهان به دهان داد و کمی جان گرفتیم. اینجا هیچ کسی رسیدگی نمیکرد. من را بیمارستان سیدالشهدا بردند. دو روز خانه جان میدادم ولی بیمارستان رسیدگی درستی نداشت». مشابه این روایت را مصدومان دیگری هم بیان میکنند و از پزشکی با لباسشخصی میگویند که در اولین لحظات پس از بازشدن داربست، به یاری آنها شتافته و جانشان را نجات داده است.
پس از جانباختن همسر و دختر حشمتالله رحیمی، خانهاش خلوت است. او میگوید: «شب به ما زنگ زدند که فردا میرویم مراسم. گفتم حواستان باشد. گفت سردار که رفت ما دیگر مهم نیستیم. چه میخواهد بشود مگر؟ از سردار که بالاتر نیستیم. اینها همه خودجوش بود و هیچکس به اختیار خودش نبود. فامیل ما که اینجور بود، بقیه را نمیدانیم. خودجوش و بیاختیار بودند. اختیارشان از دست رفته و قسمت بود».
محمد صابری رئیس اورژانس کرمان حادیه را اینگونه روایت می کند:
* در لحظه حادثه، نزدیک به محل بوده و حتی حدود ۵۰ کودک هم در اولین دقایق به دو آمبولانس منتقل میشوند: «قبل از آنکه تراکم شدید شود، ۴۰ نفر از بچهها را از دست مردم گرفتیم و داخل آمبولانسها بردیم که اگر این کار نمیشد، شاید الان تلفات ۵۰ نفر بیشتر بود. تراکم جمعیت اجازه حضور نیرو بین مردم را نمیداد و کسی نمیتواند کمک کند. در لحظه اولیه همان چهار دستگاه آمبولانس و اتوبوس آمبولانس تعداد زیادی را به بیمارستان منتقل کردند
* چندان طول نکشید. ۴ آمبولانس و یک دستگاه اتوبوس آمبولانس که بود و بعد هم بقیه رسیدند.
* حادثه شبیه سقوط یک اتوبوس به ته دره است که تعداد زیادی جان دادند و هرچه تعداد آمبولانس بیشتر باشد، کمکی نمیکند. این حادثه باید پیشگیری میشد و نه درمان. همه تقریبا همان لحظات اول جان باختند و تمام.
* مردم خودشان باید رعایت میکردند. وقتی با این شدت و این تراکم جمعیت بازهم فشار میآورند، همین میشود. ولی مردم عملا در فضایی گیر کردند.
* نه مردم حرکت کردند، مردم دو ساعت قبلش در همین مکان ایستاده بودند ولی حرکت کردند و این اتفاق رخ داد. مردم حرکت نمیکردند شاید یک نفر هم آسیب نمیدید. ولی قابل پیشبینی بود که وقتی ماشین حامل پیکر برسد، مردم هم حرکت میکنند.
* من اگر بودم، حرکت نمیکردم. من اگر در آن جمعیت بودم، حرکت نمیکردم. برای چه در این تراکم جمعیت و با این جمعیت حرکت کنم؟ فقط حرکت و هجوم جمعیت باعث این اتفاق شد. آن لحظه فقط حرکت نکردن جمعیت میتوانست مانع حادثه شود.
اعتراف مریم به قتل مهندس در خانه مجردی
اول فارس|حوادث: قاضی تحقیق در دادگستری اصفهان بودم خبر کشف جسد مهندس ۴۳ ساله ای در آپارتمانش به من اعلام شد. وقتی برای بررسی صحنه جنایت به محل رفتیم با توجه به بوی تعفن شدید جسد که دو هفته از مرگ آن می گذشت نتوانستیم وارد شویم و با پلمب خانه، روز بعد با تجهیزات تنفسی به سرصحنه جنایت رفتیم. مقتول مرد ۴۳ ساله ای بود که به تنهایی در این آپارتمان زندگی میکرد و به وسیله طناب داخل حمام خفه شده بود و قاتلان با کشیدن کیسه نایلونی بر سرمقتول شیرگاز خانه را باز کرده بودند و اقدامات زیادی انجام داده بودند تا جسد زودتر متعفن و متلاشی شود.
برادر مقتول که جسد او را پیدا کرده بود در تحقیقات گفت: برادرم مجرد بود و به تنهایی در این آپارتمان زندگی میکرد. از دو هفته قبل از او بیخبر بودم و هیچ تماسی با یکدیگر نداشتیم تا این که وقتی امروز برای دیدن او به آپارتمانش آمدم با بوی تعفن شدیدی که از آپارتمانش به مشامم رسید احتمال دادم اتفاقی افتاده است و پس از باز کردن در آپارتمان با جسد او مواجه شدم.
با انجام این تحقیقات، تمام آپارتمان را برای پیدا کردن سرنخجست و جو کردیم و در یکی از اتاقها ته سیگاری با مارک کنت پیدا کردم. بلافاصله آلبوم عکسهای مقتول را جست و جو کردم و در میان آن ها عکس دختر جوانی را که احتمال می دادم ارتباطی با این قتل داشته باشد برداشتم. از برادر مقتول درباره ارتباطهای برادرش تحقیق کردم و او گفت: چندی قبل وقتی می خواستم برای مأموریتی به تهران بروم در فرودگاه برادرم را همراه دخترجوانی دیدم و او گفت این دختر کارمند بیمارستان است و یکی از دوستانم از من خواسته تا او را به دبی ببرم و به یکی از بیمارستانها معرفی کنم.
اواخر سال ۷۸ این پرونده در حال رسیدگی بود، بلافاصله دستور دادم تا این دختر شناسایی و بازداشت شود و پس از چند روز وقتی این دختر بازداشت شد با نشان دادن عکس دختری که در محل جنایت پیدا شده بود، از او خواستم هر گونه اطلاعاتی دارد دراختیارمان قرار دهد. او با اعلام این که این دختر را نمیشناسد سرنخ دیگری به ما داد و گفت: یک روز وقتی با مهندس سوار خودرویش شده بودم به طور اتفاقی داخل داشبورد یک پاکت سیگار کنت پیدا کردم و از آن جایی که میدانستم او سیگار نمیکشد از او پرسیدم سیگار برای کیست و او گفت:سیگار برای زن جوانی است که قرار است امشب به خانه او بیاید.
از این دختر خواستم تا اگر نشانهای از آن زن دارد بگوید و او گفت: من هرگز او را ندیدهام و فقط می دانم نام او مریم است و پدرش در شرکت مخابرات کار می کند.
از آن جایی که میدانستم لحظه به لحظه به قاتل نزدیک تر شدهایم، دستور دادم تا پرونده تمام کارکنان مخابرات را بررسی کنند و پرونده کارمندانی را که دختری به نام مریم دارند، در اختیارم قرار دهند. بعد از چند ساعت تلاش ما نتیجه داد و با شناسایی یکی از کارمندان که نام دخترش مریم بود از او درباره دخترش تحقیق کردیم و او گفت دامادم اهل کشور امارات است و چند روز قبل از عید به خانه ما آمدند ولی چند روز بعد بدون خداحافظی و به طور ناگهانی ما را ترک کردند و نزد اقوامشان در قشم رفتند.
از آن جایی که خودروی پیکان مقتول نیز از روز جنایت ناپدید شده بود و با توجه به این تحقیقات مطمئن شدیم که قاتل این زن و شوهر هستند.
بلافاصله با دادن نیابت قضایی، تیمی از ماموران را به قشم اعزام کردیم و ماموران پس از کشف خودروی مقتول در نزدیکی محل سکونت این زوج آن ها را بازداشت کردند.
این زن و شوهر پس از بازداشت در همان مرحله اول تحقیقات به جنایت اعتراف کردند.
زن جوان در بازجوییها گفت: مدتها قبل به خاطر مسائل کاری با مقتول آشنا شدم و با او رابطه برقرار کردم و او نیز از من فیلم تهیه کرد و هر بار نیز با تهدید به توزیع فیلم از من می خواست تا با او رابطهام را ادامه دهم. من به ناچار تسلیم خواستههای او شدم و در یکی از روزها در حالی که افسرده بودم همسرم که تبعه امارات است با اصرار از من خواست علت افسردگی ام را به او بگویم ومن نیز تمام ماجرا را به او گفتم. همسرم از من خواست تا با طرح نقشه ای، مرد مزاحم را به قتل برسانیم. پس از تهیه طناب به آپارتمان او رفتیم و پس از خفه کردن او جسدش را داخل حمام انداختیم وتمام جاهایی را که امکان میدادیم اثر انگشتمان باشد با نوشابه شستیم. پس از آن با خیالی راحت سیگار کشیدم و با باز کردن گاز آن جا را ترک کردیم.
نظرات