خلاصه در اوایل نوجوانی درس و مدرسه را رها کردم و پا به خانه بخت گذاشتم. «قاسم» مرا دوست داشت و سعی می کرد با همان درآمد کارگری روزمزد زندگی خوبی برایم فراهم کند ولی یک سال بعد زمانی که باردار بودم اوضاع زندگی ما نیز تغییر کرد چرا که یک روز وقتی برای تعیین جنسیت فرزندم به پزشک مراجعه کرده بودم زمزمه هایی از معلولیت پسرم را شنیدم که هنوز سه ماه دیگر به تولدش باقی مانده بود.
این ماجرا نگرانی عجیبی را در زندگی ام به راه انداخت اما هر بار نظرات متفاوتی را می شنیدم تا این که بالاخره پسرم با معلولیت جسمی و ذهنی به دنیا آمد. حالا دیگر از هر سو سرزنش می شدم و اطرافیانم مرا مقصر این ماجرا معرفی می کردند.
قاسم نیز توجهی به من نداشت و به من بی مهری می کرد تا حدی که به ناچار «فرشید» را تحویل بهزیستی دادیم چرا که دیگر توان نگهداری از او را نداشتیم از سوی دیگر پزشکان متخصص معتقد بودند اگر دوباره باردار شوم باز هم احتمال زیادی وجود دارد که فرزندم معلول به دنیا بیاید! در این شرایط بود که قاسم مرا طلاق داد تا برای باقی ماندن نسل خودش با دختر دیگری ازدواج کند.
حالا من در ۱۶ سالگی به زنی مطلقه تبدیل شده بودم و آینده ام را بسیار تاریک و مبهم می دیدم. یک سال بعد از این که از قاسم طلاق گرفتم با پسر مجردی آشنا شدم که مدام به من ابراز علاقه می کرد. فرهاد مدعی بود اگر با هم ازدواج کنیم مرا خوشبخت می کند باز هم به امید خوشبختی به عقد موقت فرهاد درآمدم چرا که خانواده او به شدت مخالف این ازدواج بودند و فرهاد تاکید می کرد در مدت پنج سال (مدت عقد موقت) خانواده اش را راضی می کند.
خلاصه من به امید روزی که به عقد رسمی فرهاد دربیایم همه رفتارهای تلخ و نامتعارف او را نیز تحمل می کردم و دم بر نمی آوردم در این مدت او با وعده و وعیدهای رویایی مرا برای رسیدن به سعادت و خوشبختی امیدوار می کرد حتی لوازم منزلم را نیز تعویض می کرد یا آن ها را به فروش می رساند به امید روزی که برایم بهترین لوازم منزل و آشپزخانه را خریداری کند.
پس از پایان پنج سال فرهاد نتوانست پدر و مادرش را برای ازدواج با من راضی کند به همین دلیل مدت عقد موقت ما دوبار دیگر و هر بار به مدت یک سال تمدید شد اما باز هم من حیران و سرگردان بودم و از فرجام این ماجرا وحشت داشتم تا این که بالاخره از آن چه می ترسیدم به سرم آمد و زندگی ام را به تباهی کشاند چرا که من برای چند روز به منزل پدرم رفته بودم و هرچه با فرهاد تماس می گرفتم پاسخم را نمی داد به همین دلیل سراسیمه به خانه خودم رفتم اما وقتی کلید را در قفل در چرخاندم ناگهان با صحنه تلخی روبه رو شدم.
زن دیگری در کنار فرهاد نشسته بود که خیلی زود فهمیدم اکنون او را به عقد موقت خودش درآورده است، وقتی به فرهاد اعتراض کردم و وعده و وعیدها را به یادش آوردم مرا از خانه بیرون انداخت و تاکید کرد که دیگر حق مراجعه به خانه اش را ندارم ولی او روز بعد مرا به بهانه توافق به منزل کشاند و تصاویر زننده ای از من تهیه کرد تا نتوانم از او شکایت کنم و …
این گزارش حاکی است، بررسی های کارشناسی و قضایی در این پرونده با صدور دستوری از سوی سرهنگ سید رضا معطری (رئیس کلانتری قاسم آباد) به مشاوران دایره مددکاری اجتماعی کلانتری سپرده شد./ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری
خراسان رضوی
بهروز
تاریخ : ۲ - مهر - ۱۴۰۱
عجب زندکی فانی است
هانیه
تاریخ : ۱ - مهر - ۱۴۰۱
دقیق اتفاقی که در زندگی من افتاد واقعا چرا باید چنین سرنوشتی برای من باشد لعنت به این دنیا
ناشناس
تاریخ : ۱ - مهر - ۱۴۰۱
الکی نمیگن صیغه موقت .. است چون عاقبت های این چنینی به دنبال دارد
رهاا
تاریخ : ۳۱ - شهریور - ۱۴۰۱
کی گفته زنها زنها خودشون میخوان اینجوری بشع
آخه همسر اولش که فامیل بود بهش رحم نکرد دیگه از یه غریبه چه توقعی میشه داشت بعدم خانواده دختره پشتش نبودن اگه پشتش بودن همچین اتفاقی براش، نمی افتاد آخه بچه معلول هم که باشه باز انسانه احساس داره خدا همچین خانواده ای رو لعنت کنه که باعث مین دخترشون زن صیغه ی مردهای بی وجدان بشه.
رامین
تاریخ : ۳۱ - شهریور - ۱۴۰۱
زن کلآ دردنیابدبخته اگر انسان درستی گیرش بیاد شانس آورده وگرنه زن درهمه حکومتها وادیان ابزاردست مردهاست فقط درجوامع مختلف برخوردبازنهانسبتٱفرق داردولی درکل زن درهمه جوامع بشری جتس درحه دوهست حتی شایددرنطام طبیعت هم همینطورباشد
ناشناس
تاریخ : ۳۰ - شهریور - ۱۴۰۱
اون زنا خودشون میخوان ک آخرش همین میشه
حسن
تاریخ : ۳۰ - شهریور - ۱۴۰۱
مگه کسی که ازدواج موقت موفق داشته باشه میاد جایی اعلام کنه بخصوص زن
محمد
تاریخ : ۳۰ - شهریور - ۱۴۰۱
متاسفانه بخاطر شرایط بد کشور خانواده ها هم مجبور به رضایت ازدواج با این نوع ازدواج مجدد میشن و ریشه این مشکلات بر میگرده به حضرات که صیغه را راه انداختن توی کشور
علی
تاریخ : ۳۰ - شهریور - ۱۴۰۱
صیغه همینه دیگه طرف هر جور دلش بخواد بازنه حال میکنه بعد ولش میکنه میگه صیغه تموم شد
ناشناس
تاریخ : ۳۰ - شهریور - ۱۴۰۱
صیغه همینه دیگه طرف هر جور دلش بخواد بازنه حال میکنه بعد ولش میکنه میگه صیغه تموم شد
پدرام
تاریخ : ۳۰ - شهریور - ۱۴۰۱
وقتی باانسان خدانشناس روهم بریزی همینه
ناشناس
تاریخ : ۲۹ - شهریور - ۱۴۰۱
چقد شرایط زندگی سخت شده
سلطان
تاریخ : ۲۹ - شهریور - ۱۴۰۱
وقتی که میگن صیغه … عاقبتش همینه
ناشناس
تاریخ : ۲۹ - شهریور - ۱۴۰۱
قضاوت در زندگی دیگران دامان انسان را میگیرد خصوصا که بدون آگاهی باشه
ملت
تاریخ : ۲۹ - شهریور - ۱۴۰۱
یارو خودت دلت میخواست وگرنه گرفتن تصاویر زننده بذور چطوریه؟؟؟؟!مردم رو ال کردی؟