ما هیچوقت در زمان حال نیستیم و به همین خاطر از زمان حال و در واقع از زندگی، لذت نخواهیم برد.
اول فارس| مهارت زندگی: فکر می کنید کدام یک از کارها مهمتر است؟ غذا خوردن، خوابیدن ، کار کردن، فراغت، شستن ظرف ها، جارو زدن، کتاب خواندن فیلم دیدن، …. ؟
هیچ عملی بر عمل دیگر ارجحیت ندارد . یک زبانزد ذن می گوید: وقتی تشنه ام، می نوشم، وقتی خسته ام می خوابم.
ما در زندگی روزانه عادت کرده ایم که اعمال مان را به مهم و غیر مهم تقسیم کنیم، به عالی و بی اهمیت.همچنان که اشیا پیرامونمان را تقسیم کرده ایم:
یک انگشتر طلا اهمیت بیشتری دارد از یک قاشق نیکل. یک گوزن از یک موش یا یک تکه سنگ مرمر از یک تکه آجر قرمز یا من از یک مگس.
دانشمندان فیزیک کوانتوم در مقام ناظران دنیای کوانتومی می گویند: اگر اشیا و اجسام را از نزدیک از خیلی نزدیک، از زیر میکروسکوپ های الکترونیکی و آشکار سازهای کوانتومی ببینید هیچ تفاوتی با هم ندارند. یک ذره بین بردارید و از نزدیک به جزئیات یک مگس نگاه کنید؛ همانقدر پیچیده است که خودمان.
اگر فضای کیهانی و کهکشان های دور را از دریچه تلسکوپ هابل بنگریم چه می بینیم؟ وقتی سوار هواپیما “در آن اوج هزاران پایی” زمین و تمام تفاوت هایی که برایمان اینجا اهمیت دارد چه سر نوشتی پیدا می کنند. تفاوت ها کجا می روند؟
وقتی برشهایی از طلا و آهن را زیر میکروسکوپ الکترونیکی نگاه می کنید آیا می توانید اهمیت سابق را برایشان قائل شوید و آنها را از هم تفکیک کنید؟ ایا معانی و ارزش هایی را که نامشان را تداعی می کنند، اصلا می شناسید؟
این آزمون های ساده نشان می دهند که تمامی تفاوت ها و ارزش هایی که مهم بودن یا بی ارزش بودن را تعیین می کنند در ذهن ما است؛ آن بیرون همه چیز در “پیچیدگی، اهمیت و خود بودگی” یکسان است. در سطح کوانتومی حتی ذره و موج را نمی توان از هم تفکیک کرد. در روایت کوانتومی ذره و موج بودگی و صفات و رفتار و پیامدهای هر یک بسته به “ناظر” تعیین می شود یا رخ می دهد.
“جهان چنین و چنان است، فقط از این رو که به خود می گوییم دنیا چنین و چنان است. اگر از به خود گفتن این نکته که جهان چنین و چنان است باز ایستیم، جهان هم از چنین و چنان بودن باز می ماند. به محض آنکه از حرف زدن با خود دست بردارید، دنیا دگرگون می شود.”
سرچشمه ی تمام تفاوت ها در ذهن ما است. در قضاوتی که انجام می دهیم. در تن سپردن به ارزش هایی نسبی و قرار دادی.
تمام جنگ ها، دعوا ها و تنش ها بر سر هیچ است. تنها چیزی که ارزش واقعی و عینی دارد زندگی است. وقتی دندانمان درد می گیرد، وقتی انگشتمان را چاقو می برد، وقتی پوست دستمان خراشیده می شود، وقتی بیماریم، وقتی که فردی از نزدیکانمان می میرد آنگاه است مکالمه ذهنی برای لحظه ای قطع می شود و ما واقعی بودن زندگی را درک می کنیم.
اولین گام در متوقف کردن گفت و گوی درونی شناختن آن است
حال به این موضوع فکر کنید! دنیا به طور مستقیم با ما ارتباط پیدا نمی کند بلکه تفسیر آن بین ما و دنیا قرار گرفته است. درست تر بگوییم ما همیشه یک قدم عقب هستیم و تجربه دنیایی ما تجدید خاطره ی این تجربه هاست، ما همیشه لحظه ای را به خاطر می آوریم که اتفاق افتاده و گذشته است. ما به خاطر می آوریم. عمده محتوای مکالمه ی ذهنی ما این به خاطر آوردن هاست. حال می تواند به خاطر آوردن یک لحظه پیش، یک ساعت یا سال قبل باشد یا خاطره ای از کودکی یا نوجوانی.
برای آنکه تفسیر ادراک ما فهم پذیر شود می توانیم این کار کرد ذهنمان را با نظام تصفیه مقایسه کنیم. ادراکات ما از دنیا قبل از رسیدن به “آگاهی” از “صافی” می گذرند و طبق سنجش هایی طبقه بندی می شوند: ذهن “صحیح” و “غلط” آنها را متمایز می کند.
“صحیح” ادراکاتی است که با توصیف جهانی – که از کودکی آموخته ایم – مطابقت دارد و اگر این مطابقت نباشد، آن ادراک غلط است.
محتوای گفتگوی درونی ما مثل یک جلسه ارزیابی یا دادگاه است. ما وقایع، اتفاقات، حرف ها و کنش های خودمان را با دیگران و دنیای بیرون بر اساس لیستی از ارزش ها و شاخص ها ارزیابی و قضاوت می کنیم.
در این ارزیابی و قضاوت خود یا دیگری را مقصر اعلام می کنیم و سپس بحث های بی انتهایی از سرکوفت زدن، توجیه ، اظهار پشیمانی، دلداری و … شروع می شود و ما در این گرداب اوقاتی را از دست می دهیم که تنهاترین و واقعی ترین زمان موجود ما است: “زمان حال”. به همین دلیل است که اکثر ما در زمان حال زندگی نمی کنیم.
تمام این سناریو زمانی در ذهن ما در جریان است که مشغول انجام امور و زندگی روزانه هستیم؛ کار اداری، کار منزل، کلاس درس، رانندگی، مکالمه با دیگران، غذا خوردن و تمام اوقات بیداری مان در دو سو جریان دارد: یکی در مکالمه ای بی پایان در ذهن و دیگری در کنش و رفتار در زمان حال. این شکاف میان مکالمه ذهنی و عمل موجب می شود که زمان حال را درک نکنیم و اعمالمان ناقص، ناتمام، سر سری و روزهایمان کسالت بار، ملال انگیز، خسته کننده و ما ناشاد، بی تفاوت، عصبانی و بی امید باشیم.
بدیهی است توقف مکالمه ذهنی به طور کامل ممکن نیست؛ اما آگاهی بر آن و کاستن از مکالمات منفی می تواند به تدریج بر شیوه ادراک ما از زمان تاثیر گذاشته و خشنودی بیشتری برای ما همراه بیاورد.
برخی از مهمترین انواع مکالمات ذهنی از این قرارند:
– افکاری که مثل نوار با آهنگی یکنواخت تکرار میشوند.
– فکر کردن دوباره به اتفاقات و موقعیتهای قدیمی و تجسم دوبارهی ترسها.
– زندگی کردن در گذشته یا آینده. این باعث میشود نتوانیم از زمان حال لذت ببریم. این در حالی است که گذشته، گذشته است و آینده محصول فکر و عمل امروزمان است. تنها زمانی که وجود دارد، اکنون است.
– مونولوگ های درونی وسواسی که آرامش مان را بر هم زده و ذهن مان را مشغول نگه میدارد.
– تحلیل مداوم موقعیتها، واکنشها و رفتارهای خودمان و دیگران. تحلیل گذشته، آینده، چیزهایی که نیاز داریم یا میخواهیم، روزمان، دیروزمان و گذشته دورمان.
تقریباً تمام فکر کردنها و رویاپردازیهای غیرارادی نوعی صدای ذهن هستند. این نوعی صدای پسزمینه است که در همه کارهایمان اخلال ایجاد میکند.
ما هیچوقت در زمان حال نیستیم. همیشه به چیزی دیگر فکر میکنیم به جای اینکه روی کاری که آن لحظه انجام میدهیم تمرکز کنیم. اگر همیشه به چیزی دیگر فکر کنیم، هیچوقت از زمان حال لذت نخواهیم برد.
ما هیچوقت در زمان حال نیستیم. همیشه به چیزی دیگر فکر میکنیم به جای اینکه روی کاری که آن لحظه انجام میدهیم تمرکز کنیم. اگر همیشه به چیزی دیگر فکر کنیم، هیچوقت از زمان حال لذت نخواهیم برد.
تمرین برای متوقف کردن مکالمه ذهنی
• گام اول این است که به مکالمه ذهنی مان آگاه شوید. یعنی به یاد بیاورید که دارید با خودمان حرف می زنیم.
• به محض آگاهی از مکالمه توجه خود را به رفتار و اعمالی که انجام می دهیم معطوف کنید.
• به محض آگاهی از مکالمه ذهنی آن را با واژه یا عبارتی بنامید؛ مثلاً اگر موضوع “الف” به یادتان بیفتد که نیازی به اشغال ذهن ندارید، آن را “گردو” بنامید و بگویید حواسم هست که باز هم گردو سراغم آمده و باید از آن عبور کنم. این نامگذاری، از اهمیت موضوعات می کاهد. به خودتان یادآور شوید که این یک مکالمه ذهنی است و مطلقا ارتباطی با موضوع عینی آن در دنیای بیرون ندارد. شما می توانید به سادگی آن را بیان نکنید.
• در لحظه فقط روی یک کار تمرکز کنید و تلاش کنید چنان آن را انجام دهید انگار که آخرین عمل شما در دنیا است. انگار تمام زندگی شما به درست و کامل انجام دادن آن وابسته است؛ خواه عملی مربوط به شغل تان باشد خواه شستن یک بشقاب. مثلاً در همین مورد اخیر به شکل بشقابی که دست تان هست، آبی که روی دست تان می ریزد و صدای آن، تمیز شدن لحظه به لحظه بشقاب و جزییات دیگر دقت کنید.
• در جزئیات دقت کنید. ما عادت کرده ایم که نگاهمان بر اشیا و پیرامون می لغزد و به توصیف ذهنی خود اتکا می کنیم. برای همین اعمال و رفتار های ما روزانه خسته کننده و ملال انگیز می شوند. اگر به جزئیات اعمال خود دقت کنیم با شگفتی در می یابیم که همه چیز چقدر تازه و بدیع است. از حرکت کردن اعضای بدن یا نحوه نفس کشیدن تا جزئیات بی انتهایی که در کوچکترین اجزاء دنیای پیش روی ما گسترده است.
• ذره بینی تهیه کنید و خود و پیرامون خود را با آن مشاهده کنید.
• اوقاتی از روز را در محل کار، منزل یا مسیر راه تمرین کنید که بدون قضاوت کردن به اطراف نگاه کنید و بدون ایراد جویی و تحسین رفتار دیگران را ببینید.
• اگر در نزدیکی شما درختی هست روزی ۱۰ دقیقه بدون خیره شدن، به فواصل میان برگها و شاخه ها نگاه کنید.
• تنفس شکمی را فراموش نکنید. حین تمرین آن توجه تان را به جریان هوا در بدن معطوف کنید. ( تنفس شکمی را بسیار بسیار جدی بگیرید).
و در نهایت آنکه ما نظاره گرانیم. ذهن، یک محدودیت است که در فرآیند زندگیِ دنیوی به وجود می آید و جز مجموعه ای از آموخته ها، تلقینات و خاطرات نیست.
بینش در ابتدا یک توصیف است که از بدو تولد به ما داده می شود. اگر بخواهید به ورای آن بروید چاره ای ندارید که از زندان آن خارج شوید. وقتی گفتگوهای درونی تان متوقف شود، وقتی در سکوتی همه جانبه آرام گیرید، وقتی در نگاهتان هیچ قضاوت و برداشتی نباشد، وقتی کاملاً بی خواهش و بی آرزو گردید، وقتی از حال خروج نکنید و دست از خاطره بازی و آینده پروری بر دارید، وقتی با تمام وجودتان یک پذیرش و تسلیم محض شوید و به تعبیری وقتی بمیرید قبل از آنکه بمیرید، آن وقت دگر ذهنی در کار نخواهد بود که شما را اسیر خود کند.
این همان کیفیت بی ذهنی است که ذهن هیچگاه نمی تواند آن را بشناسد زیرا نیست که بشناسد.
بینش در ابتدا یک توصیف است که از بدو تولد به ما داده می شود. اگر بخواهید به ورای آن بروید چاره ای ندارید که از زندان آن خارج شوید. وقتی گفتگوهای درونی تان متوقف شود، وقتی در سکوتی همه جانبه آرام گیرید، وقتی در نگاهتان هیچ قضاوت و برداشتی نباشد، وقتی کاملاً بی خواهش و بی آرزو گردید، وقتی از حال خروج نکنید و دست از خاطره بازی و آینده پروری بر دارید، وقتی با تمام وجودتان یک پذیرش و تسلیم محض شوید و به تعبیری وقتی بمیرید قبل از آنکه بمیرید، آن وقت دگر ذهنی در کار نخواهد بود که شما را اسیر خود کند.
این همان کیفیت بی ذهنی است که ذهن هیچگاه نمی تواند آن را بشناسد زیرا نیست که بشناسد.
هنر راستین، رساندن خود به این کیفیت از حیات است، که نامحدود است. بی ذهنی چیز غریب و جدیدی نیست، همان بی نفسی است در اصطلاح قدیم که آن را هر لحظه با تسلیم محض می توان تجربه کرد.
نظرات