به گزارش اول فارس ، جَهانْمَلِک خاتون دختر جلال الدین مسعودشاه اینجو بنیانگذار فرمانروایی اینجو در فارس (زادهٔ پیش از ۷۲۴ هجری قمری در شیراز، درگذشته بین ۷۸۴ تا ۷۹۵ هجری قمری)شاهدخت و بانوی شاعر ایرانی است که در نیمهٔ دوم سدهٔ هشتم هجری میزیست.
او همدوره با حافظ و عبید زاکانی بود و با عبید زاکانی مشاعره و رودررویی داشته است. وی از نظر کمیت ابیات، بیش از هر شاعر زن دیگری در تاریخ ادبیات ایران تا قرن حاضر شعر سروده است. اشعار او به زبانهای فرانسوی، ایتالیایی و انگلیسی ترجمه شدهاند.
ز دل کردی فراموشم تو یارا
مگر عادت چنین باشد شما را؟
چرا سرگشته میداری تو ما را
بترس از آه زار دردمندان
که تأثیری بود بی شک دعا را
طبیب من تویی رنجور عشقم
به جان و دل همی جویم دوا را
به درد دل گرفتارم ولیکن
به درمان میدهی ما را مدارا
بگو کی غم خورد سلطان حسنش؟
به لب گر جان رسد هر دم گدا را
ندارد مهربانی آن ستمگر
مگر دارد دلی از سنگ خارا؟
اگر در راه عشقش خاک گردم
بگو آخر چه نقصان کیمیا را؟
جهان پیشم ندارد اعتباری
که با کس کی به سر برد او وفا را؟
مادر جهان، دختر یا نوه خواجه رشیدالدین فضلالله بوده است و پدر و مادرش در سال ۷۲۳ ق. ازدواج کردند. پدر جهانملک، مسعودشاه اینجو بود که بنای عمارت مدرسه مسعودیه و کاروانسرای ایزدخواست را نهاده بود. نامادری او سلطان بخت خاتون خواهر دلشاد خاتون و دختر دمشق خواجه بود و پدرش در سال ۷۴۳ ق. با او ازدواج کرد. در همان سال مسعودشاه به همراه یاغی باستی که پسرعموی همسرش بود به شیراز رفت و در آنجا به جنایت او کشته شد.
جهان تنها فرزند جلالالدین مسعودشاه بود که تا بزرگسالی زنده ماند و چون مسعودشاه فرزند پسر نداشت،احتمالاً او نسبت به دیگر شاهدختهای دربار اینجو، از شرایط آموزشی بهتری برخودار بوده است.
وقتی در سال ۷۴۳ ق، پدرش کشته شد، عمویش شیخ ابواسحاق قیم جهان شد. شیخ ابواسحاق توانسته بود در جنگی خونین با یاغی باستی به پیروزی برسد و بهجای برادرش (مسعودشاه) به حکومت برسد. شیراز تحت حکومت ابواسحاق، «بهشت شاعران» بود و شاعرانی چون خواجوی کرمانی و حافظ در دربار او آمدوشد داشتند. احتمالاً شیخ ابواسحاق بود که جهان را تشویق به شعرسرایی نیز کرد.او بین سالهای ۷۴۴-۷۴۷ با امینالدین جهرمی، ندیم شیخ ابواسحاق ازدواج کرد.وقتی شیراز در سال ۷۵۴ق توسط شاهزاده مظفری، امیر مبارزالدین فتح شد، شیخ ابواسحاق به اصفهان گریخت، ولی بلافاصله دستگیر شد و در میدان سعادت شیراز به دار آویخته شد. بعد از کشته شدن شیخ ابو اسحاق، دوران سختی برای جهانملک خاتون آغاز شد، ولی با این حال در شیراز ماند. او حداقل در یکی از غزلهای خود امیرمبارزالدین را به ریشخند گرفته و هجو کرده است.
نمونه غزل:
دلبرا تا کی مرا داری ز وصل خود جدا
رحمتی کن بر من دلخسته از بهر خدا
نیک زارم در غم عشقت به تاریکی هجر
از من مسکین پیامی بر به یارم ای صبا
با دلارامم بگو تا کی جفا بر من کنی
بی وفا یارا ستم بر ما چرا داری روا
بر امید آنکه بر حال من اندازی نظر
بر سر کویت مقیمم روز و شب همچون گدا
من گدای کوی تو گشتم به بوی لطف تو
بر گدا آخر مکن چندین جفا ای پادشا
گشته ام بیگانه از بود و وجود خویشتن
تا شدم در کوی تو با روی خوبت آشنا
نرگس رعنای تو بر بود از من جان و دل
در جهان یکتا شدم تا دیدم آن زلف دوتا
گفتم ای جان و جهان یک ره به وصلم شاد کن
گفت ای مسکین گدا از سر برون کن این هوا
پسر امیرمبارزالدین، یعنی شاه شجاع پس از کورکردن او در سال ۷۵۹ ق.، بهجایش بر تخت سلطنت نشست. شاه شجاع نسبت به پدرش علاقه بیشتری به شعر و فرهنگ و ادب داشت. تا جایی که وی هم ممدوح حافظ بود و هم ممدوح جهان ملک خاتون.
او در دیوانش و در تعدادی از غزلهای خود به سلطان بختنامی اشاره میکند و با اندوهی بیپایان و عاطفهای سرشار از او یاد میکند. اکنون میتوان با اطمینان گفت که این سلطان بخت دختر او بوده، هر چند نام نامادریاش نیز همین بوده است.
ظاهراً جهان تا اواخر قرن هشتم قمری یا حداقل سال ۷۸۴ زندگی میکرده است، زیرا در غزلی، شاهزاده جلایری احمد بن بهادر پسر شیخ اویس را مدح کرده است و او در آن سالها حاکم اصفهان بوده است. در غزل دیگری او میرانشاه پسر تیمور لنگ (درگذشته ۸۱۱ ق) را ستوده است که او در سالهای ۷۸۲ و ۷۹۵ حاکم خراسان و آذربایجان بوده است. اگر این غزل واقعا در مدح همین میرانشاه باشد، پس جهان باید در تاریخی پس از سال ۷۹۵ ق درگذشته باشد.
عشّاق به درگهت اسیرند بیا
بدخویی تو بر تو نگیرند بیا
زان پیش که عذرت نپذیرند بیا
ز آتش دل پروانه کی خبر دارد
که زخم تیغ رقیب تو در جگر دارد
ز بی قراری زلفش قرار یافت دلم
به زیر سایه ی او زان سبب مقر دارد
فضیلتی که جمال توراست بر خورشید
فضیلتیست که خورشید بر قمر دارد
چه طوطیست خط سبزت ای پری پیکر
که تکیه بر گل و منقار در شکر دارد
ز سوز عشق توأم آتشیست در سینه
کز اشک دیده ی چون ناردان شرر دارد
از آتش دل آشفتگان حذر می کن
که دود خاطر بیچارگان اثر دارد
نهال عشق که پرورده ام به خون جگر
کنون شکوفه ی اندوه بار و بر دارد
اساس عمر من از پا در آورد ناگه
ز فتنه ها که سر زلف تو به سر دارد
به فتنه جادوی مستت خراب کرد جهان
عجب مدار کنون کز جهان خطر دارد
به دور معدلت پادشاه دین پرور
چگونه فتنه، کجا سر ز خاک بردارد
جلال دنیی و دین کهف ملک شاه شجاع
که صیت معدلتش ملک بحر و بر دارد
قضا ز نافذ امرش گرفت منشوزی
قضا نفاذ در احکام این قدر دارد
شهی که رأی رزینش اگر رضا بخشد
نزاع خلقتی از میش و گرگ بردارد
جهان پناها آنی که وهم دوراندیش
ز درک پایه ی تو کندی بصر دارد
که را به پایه ی قدرت رسید دست سخن
که بنده نیز در آن معرض این نظر دارد
ولی دعای تو چون واجبست بر جمهور
ز من خرد مگر این عذر معتبر دارد
علی الدّوام که چون راهبان از رق پوش
فلک ز منطقه کهکشان کمر دارد
به بندگیت کمر بسته خسروان جهان
که خسروی جهان از تو زیب و فر دارد
سید اسماعیل سبحانی
تاریخ : ۱۱ - شهریور - ۱۴۰۳
سرگذشت پادشاهان و حکمرانان این سرزمین و ممالک دیگر پر از خونریزی های وحشتناک بوده است و متاسفانه بعضی ها را چنان قدیس می کنیم که انگار معصوم بوده اند