داریوش یا همان دارا در زمان سلطنت اردشیر سوم، ساتراپ ارمنستان بود چرا که او در جنگ با کادوسیان رشادت فراوانی از خود نشان داده بود و به همین دلیل اردشیر سوم، پادشاه وقت او را به ساتراپی ارمنستان گماشته و به او لقب دلیر پارسیان داده بود. پس از کشته شدن اردشیر سوم به دست باگواس خواجه کشته شد، باگواس شخصی به نام ارسس را به تخت پادشاهی نشاند. ولی هنگامی که ارسس در صدد بر آمد تا باگواس را گوشمالی دهد خود او نیز به دست باگواس کشته شد.
پس از کشته شدن ارسس باگواس داریوش سوم را بر تخت نشاند ولی پس از مدتی به فکر به قتل رساندن داریوش سوم افتاد ولی اینبار داریوش سوم بر او پیشدستی کرده و زهری را که او برای کشتن شاه آماده کرده بود به خود او خوراند و بدین ترتیب شاه و شاهزاده کشی به پایان رسید.
با قتل باگواس خواجه داریوش سوم را با یک شورش در مصر رو به رو کرد. درست در همان سال اسکندر۲۰ ساله در مقدونیه به زیر فرمان در آوردن مردمان شمالی مقدونیه بود، داریوش سوم با لشکری بزرگ عازم تسخیر مصر که دوباره سر به شورش برداشته بود، شد. در اوایل سال ۳۳۴ پیش از میلاد داریوش سوم شورش مصر را فرو نشاند و از آنجا به پایتخت بازگشت تا به آبادانی سرزمین خود بپردازد و کاخ هایی نیز بنا کند. اما بروز اتفاقاتی آن را ناتمام گذاشت.
وقایع دوران سلطنت داریوش سوم
آغاز پادشاهی داریوش سوم با شروع حکومت اسکندر پسر فیلیپ در مقدونیه تقریباً مقارن است و در سیر تاریخ، او مانند رقیبی است که سرنوشت برای اسکندر تراشیدهاست. داریوش سوم در سال ۳۳۶ پیش از میلاد بر تخت نشست و سلطنتی را آغاز کرد که دوران کوتاه آن پر از رویدادهای بزرگ بود. پایان زندگی او در حقیقت پایان شاهنشاهی بزرگ هخامنشیان بود.
طغیان مجدد در مصر
قتل باگواس خواجه داریوش را با یک طغیان مجدد در مصر مواجهکرد. درست در همان اوقات اسکندر بیست ساله در مقدونیه به آرام کردن طوایف شمالی سرزمین خویش سرگرم بود، داریوش در صدد تسخیر مجدد مصر برآمد. در اوایل سال ۳۳۴ پیش از میلاد داریوش طغیان مصر را فرونشاند و از آنجا به پارس بازگشت تا جهت خویش قصرهایی بسازد و حتی در آسایش و فراغت، بنای مقبرهای را هم برای خود بنیاد نهد طرحی که بروز حوادث آن را ناتمام گذاشت.
درخواست کمک آتنیها برای مقابله با اسکندر
در بازگشت از مصر داریوش سوم به آتنیهایی که از وی کمک مالی درخواست کردند تا با پسر فیلیپ مقدونی به مبارزه برخیزند، از روی بی اعتنایی جواب رد داد. چرا که بخاطرش نمیرسید، یک جوان بیست ساله بتواند، نقشههایی را که فیلیپ مقدونی از آن دم میزد، دنبال کند. وقتی هم اهمیت خطر را دریافت و مبلغی هم ازین بابت به یونان فرستاد، دیگر خیلی دیر شده بود و مقاومت آتن هم نمیتوانست، از اینکه یونان از زیر سلطهٔ اسکندر درآید، جلوگیری بیشتر کند.
نگارهای از تابوتدان اسکندر که نبرد هخامنشیان و مقدونیان را به تصویر کشیدهاست.
تسخیر فنیقیه و مصر توسط اسکندر
اسکندر تصمیم گرفت اول فنیقیه “لبنان” را تسخیر کند تا داریوش نتواند از طریق دریا برای او مشکلی بهوجود بیاورد و بعد به تسخیر مصر بپردازد. شهر صیدا که سابقاً شدیداً توسط ایرانیها سرکوب شده بود، بدون خونریزی تسلیم شد اما در صور مقاومت ناوگانهای ایرانی و فنیقی هفت ماه طول کشید و اسکندر را چنان عصبانی کرد که بعد از فتح هشت هزار نفر از اهالی آنجا را قتلعام کرد و سی هزار تن را به بردگی فروخت. غزه نیز که دروازهٔ آسیا محسوب میشد آنقدر در برابر فاتح مقاومت نشان داد تا تمام مردانش کشته شدند و زنانش به دست سربازان اسکندر افتادند. بیتالمقدس نیز بدون مقاومت تسلیم شد.
در سال ۳۳۲ پیش از میلاد ساتراپ ایرانی مصر که از ناخرسندی مصریها از حکومت پارسیها واقف بود، تقریباً بدون کشمکش خود را کنار کشید و در تمام درهٔ نیل از اسکندر همچون یک منجی آسمانی استقبال شد.
در مصر کاهن آمون سلطنت تمام روی زمین را به وی وعده داد و به یونانیها و مقدونیها که با اسکندر به معبد آمون آمده بودند، توصیه کرد، تا او را همچون خدا پرستش کنند. اسکندر بقول ژوستین در اثر سخنان کاهن، دچار چنان نخوتی شد که حد نداشت. قسمت عمدهٔ دشواریهایی که او بعدها در بابل و هند با یونانیان همراه خویش پیدا کرد، ناشی از همین تلقینات کاهن آمون دانستهاند.
اسکندر و عبور از دروازههای بدون نگهبان
از زمانی که اردشیر دوم و اردشیر سوم خشونت و فساد را همچون وسیلهای برای نیل به قدرت بکار بردهبودند، امپراتوری هخامنشی در نزد عامهٔ رعایا به یک دستگاه تعدی و فشار تبدیل شدهبود که دیگر برای حفظ آن تقریباً هیچکس حاضر نبود، حیات خود را به خطر بیندازد. تسامح کوروش بزرگ مدتها پیش جای خود را به تعصب و تجاوز داده بود و دیگر در نزد اقوام تابع که سرراه خطر بودند، علاقهای به حفظ پیوند با امپراتوری باقی نمانده بود. اسکندر در بهار سال ۳۳۴ پیش از میلاد با حدود سی یا چهل هزار جنگجوی یونانی و مقدونی، قصد گذر از دروازههای آسیا را کرد، دروازههایی که در این زمان نگهبان واقعی نداشتند.
چرا اسکندر به ایران حمله کرد
داریوش سوم در هنگام بازگشت از مصر، نامه ای از طرف آتن دریافت کرد که طی آن آتنی از امپراتوری ایران کمک مالی درخواست کرده بودند تا با پسر فیلیپ مقدونی به مبارزه برخیزند، اما داریوش سوم از روی بی اعتنایی جواب رد داد. چرا که به خاطرش نمی رسید، یک جوان۲۰ ساله بتواند، نقشه هایی را که فیلیپ از آن دم می زد، دنبال کند. اما داریوش پس از حس این خطر مبلغی برای کمک به یونان، برای آتنی ها فرستاد، اما دیگر خیلی دیر شده بود و ارتش آتن به زانو درآمده و اسکندر حاکم مطلق یونان شده بود و در آن هنگام کمک های مالی امپراتوری ایران هم نمی توانست از سیطرۀ اسکندر بر یونان جلوگیری کند.
اسکندر هم پس از تصرف کامل یونان با بهانه قرار دادن دخالت ها و لشکرکشی های ایرانیان به یونان، با سپاهی در حدود ۳۵ هزار نفر در بهار سال ۳۳۴ پیش از میلاد، به آسیای صغیر حمله کرد.
موزاییک الکساندر که قدمت آن به حدود ۱۰۰ سال قبل از میلاد می رسد، یک موزاییک کف رومی است که در اصل متعلق به خانه فاون در پمپئی است. این نبرد بین ارتش اسکندر مقدونی و داریوش سوم از ایران را به تصویر می کشد اصل در موزه ملی باستان شناسی ناپل نگهداری می شود.
اعتقاد بر این است که این موزاییک کپی یک نقاشی هلنیستی اوایل قرن سوم قبل از میلاد است که احتمالاً توسط فیلوکسنوس از ارتریا ساخته شده است.
نبرد گرانیک
نخستین نبرد اسکندر و ایرانیان یا نبرد گرانیک
نقشهای که زمان و محل سه نبرد گرانیک، ایسوس، و گوگمل نشان داده شدهاست. برای بهتر دیدن تصویر بر روی آن کلیک کنید.
در بهار سال ۳۳۴ پیش از میلاد، در حوالی آسیای صغیر، در کنار رود گرانیکوس که آنسوی تنگهٔ داردانل به دریای مرمره میریزد، اولین تلاقی جدی بین دو سپاه ایران و اسکندر بنام نبرد گرانیک یا گرانیکوس رخ داد. در حین این نبرد و یک برخورد تن به تن خود اسکندر، به زحمت از آسیب زوبین مهرداد، داماد داریوش، جان بدر برد که برادر مهرداد، برای انتقام مرگ برادرش با شمشیر به اسکندر حمله کرد که اگر کلیتوس دوست صمیمی اسکندر، درینجا دست ضارب را از شانه قطع نکرده بود، زندگی اسکندر در خطر قطعی بود. جنگ در نهایت به پیروزی اسکندر تمام شد. پس از شکست، سپاه ایرانیان که در صفوف مقدم جا گرفتهبودند، فرار کردند ولی اسکندر به تعقیب آنها نرفت بلکه به سپاهیان یونانی که در سپاه ایران خدمت میکردند و در این جنگ، در قسمت ذخیره بودند، تاخت و به استثنای دو هزار نفری که اسیر گردیدند، همهٔ این یونانیان به دست سپاه اسکندر کشته شدند.
نقشهای که زمان و محل سه نبرد گرانیک، ایسوس، و گوگمل نشان داده شدهاست.
با این پیروزی، آسیای صغیر به تسخیر اسکندر درآمد و شهرهای یونانینشین این ناحیه، غالباً وی را همچون رهانندهای تلقی کردند و به آسانی دروازههایشان را بر روی او گشودند.
موزائیک اسکندر در پمپئی که در موزه ملی آثار باستانی ناپل نگهداری میشود.
جنگ ایسوس
پس از شکست ایران در نبرد گرانیک، اسکندر به آسانی توانست سایر ولایات آسیای صغیر را یک به یک تسخیر کند و تا نزدیک به سوریه به سرعت پیش برود. فقط در حوالی شهر کوچک ایسوس در سوریه بود که لشکر وی برای ورود به خاک سوریه با مقاومت تازهای مواجه شد. در سال ۳۳۳ پیش از میلاد، دومین جنگ بین اسکندر و سپاهی که داریوش سوم در بابل تجهیز و آماده کردهبود، به نام نبرد ایسوس درگرفت.
داریوش سوم که عنوان فرماندهی سپاه را هم خود، برعهده گرفتهبود، نتوانستهبود این نکته را درک کند که کثرت و تنوع سپاه او ممکن است در جنگ با یک سپاه منظم و محدود و در تنگنایی بین کوه و دریا دست و پاگیر باشد و چنان جای نامناسبی را برای نبرد انتخاب کرده بودند که سواره نظام ایران، میدان عمل نیافت. کم مانده بود که خود داریوش سوم در هنگام نبرد اسیر شود ولی ایرانیها خیلی فداکاری کرده نگذاشتند، اسکندر به شاه برسد و او فرصت یافته، بر اسب نشسته فرار کرد. یکی از سرداران اسکندر، چادرهای داریوش سوم را که خانوادهٔ داریوش شامل مادر و زن و دختر و خواهر او در آن بودند، همراه با غنائم فراوان تصرف کرد.
تصویری نقاشی شده از به اسارت افتادن خانوادهٔ داریوش سوم، توسط اسکندر در جنگ ایسوس.
پس از این شکست داریوش سوم به اسکندر تقاضای صلح داد. شرایط صلح، پرداخت غرامت از طرف ایران و ازدواج با خانوادهٔ سلطنتی ایران و واگذاری آسیای صغیر به اسکندر بود و در ازای این گذشتها از اسکندر خواسته شدهبود که خانوادهٔ داریوش سوم را مسترد دارد. این شرایط را اسکندر نپذیرفت.
جنگ گوگمل
در سال ۳۳۲ پیش از میلاد، همسر داریوش سوم یعنی استاتیرای دوم که یونانیان از وی به عنوان زیباترین زن جهان، یاد کردهاند، در طی اسارت و در اثر زایمان درگذشت. و داریوش سوم در این زمان در یک حالت یأس و درماندگی، به سبب اسارت خانوادهاش در درست اسکندر فرورفته بود. داریوش سوم بهجای هرگونه مجاهدهٔ جدی در جهت جلوگیری از پیشرفت یونانیها، در میانرودان آنسوی دجله منتظر اسکندر شد و جنگی را که میبایست جنگ سرنوشت باشد، به داخل ایران کشاند.
در سال ۳۳۱ پیش از میلاد، در نبرد گوگمل اسکندر برای سومین بار با سپاه داریوش سوم برخورد. وقتی جنگ درگرفت کثرت سپاه ایران در ابتدا باعث وحشت و دغدغهٔ اسکندر شد و به نظر میآمد که این بار سپاه داریوش سوم فاتح میشود اما اسکندر که پافشاری ایرانیان را دید، حمله را بر شخص داریوش سوم، متمرکز کرد و جراحتی بر وی وارد آمد.
داریوش سوم فرار کرد و فرار او باعث فرار قسمتی از قشون گردید و بابل بلافاصله به دست اسکندر افتاد. ورود اسکندر به بابل به سبب لطمههایی که در دورهٔ خشایارشا به معابد بابل وارد شده بود نزد کاهنان و عامه با خوشحالی تلقی شد.
آتش در کاخ تچر تخت جمشید
طراحی از کاخ تچر تخت جمشید در پارسه اثر شارل شیپیه
اسکندر در بابل فقط آن اندازه توقف کرد که لشکرش از خستگی راه بیاساید و بعد از یکماه استراحت فتح شوش و پرسپولیس را الزام کرد. فتح شوش پایتخت زمستانی هخامنشیان، بیست روز بعد میسر شد. اسکندر به دنبال تسخیر پایتخت دیگر داریوش پرسپولیس که بقول دیودور مورخ، در زیر آفتاب شهری ثروتمندتر از آن نبود بلافاصله راه سرزمین پارس را پیش گرفت.
پس از گریختن داریوش و سقوط شوش مقاومت در مقابل این بیگانه بیفایده بنظر میرسید، با این وجود یک سردار پارسی به نام آریوبرزن در مقابل او مقاومتی جسورانه و شدید، در تنگهای که موسوم به دربند پارس است، از خود نشان داد. او باعث شد که اسکندر نتواند از این تنگه بگذرد. سپاه اسکندر مجبور شدند، به همان ترتیبی که ایرانیها در جنگ ترموپیل اقدام کرده بودند، عمل کرده و از پشت سر ایرانیهایی که تنگه را بسته بودند، به آنها حمله کرده و راه را باز کند. بطوریکه مینویسند دفاع آریوبرزن، یگانه مدافعهٔ صحیح و درستی بوده که ایران در آن زمان، به عمل آورد.
اسکندر با اشغال پرسپولیس به مهمترین هدف فتوحات خود دست یافت و چون وی با کینه از پارسیها در داستان به آتش کشیده شدن آتن بزرگ شده بود و از اینکه تختگاه یک امپراتور به نام خشایارشا که سالها پیش با تصرف آتن تمام دنیای یونان را عرضهٔ اهانت و تحقیر کرده بود اکنون به یک اشاره او میتوانست در آتش انتقام بسوزد خود را فوقالعاده مغرور و خرسند مییافت. از این رو برخلاف نصایح پارمنتون که او را از آتش زدن قصر سلطنتی پرسپولیس برحذر داشته بود قصر را طعمهٔ یک حریق عمدی کرد و بعد چون از این انتقامگیری خویش چنانکه پلوتارک میگوید پشیمان شد یا آنگونه که کورتیوس میگوید «چون مقدونیها از اینکه شهری به عظمت پرسپولیس بر دست پادشاه آنها نابود گشت، شرمسار شدند و واقعه را به تأثیر شراب و تحریک یک روسپی منسوب کردند.» به علاوه شهر نیز بر دست سربازان مقدونی که از پایان مأموریت خود و رسالت عظیم «ضد بربر» اسکندر خوشحال بودند، عرضهٔ غارت و تجاوز گشت.
مرگ داریوش سوم
داریوش سوم بعد از شکست گوگمل به همدان رفت و در صدد بر آمد تا سپاهی فراهم آورد ولی با آگاهی از حرکت اسکندر٫ عازم پارت شد تا پس از گرد آوری نیروی کافی به مقابله ی اسکندر بشتابد.
مرگ داریوش سوم
آریان مورخ یونانی در اینباره مینویسد، اسکندر مقدونی چون شنید که داریوش به ماد رفته بدنبال او شتافت. عقیدهٔ داریوش این بود که اسکندر در شوش و بابل توقف خواهد کرد و او ناظر حوادث خواهد بود. اگر اسکندر او را تعقیب کرد به پارت و گرگان و بلخ گریخته، این ممالک را عاری از آذوقه میکند تا اسکندر نتواند به تعقیب او بپردازد؛ بنابراین داریوش زنان و باروبنه و تمامی تجملات را که با خود داشت به دربند “دروازهٔ کاسپین” فرستاد. سپس خود او با لشکر کمی که توانست جمع کند، در همدان بماند. پس از آن اسکندر باروبنه خود را گذاشته با قشون خود به طرف ماد رفت. در اینجا به او خبر دادند که داریوش فرار کردهاست. اسکندر در همدان به پارمنین دستور داد که تمام خزاین پارس را در این شهر جمع کند و هارپالوس را با شش هزار پیادهٔ مقدونی به حفاظت این خزانه گماشت سپس خود با سواره نظام زبدهٔ مقدونی و سپاهیان سبک اسلحه به قصد تعقیب داریوش حرکت کرد. اسکندر بخاطر سرعت حرکت بیمارهای بسیاری را در راه گذاشت و عدهٔ کثیری از اسبان او نیز تلف شدند. با وجود این به همان سرعت تاخته به ری رسید. روز بعد میتوانست به دروازهٔ کاسپین “کَسپین” برسد. در این زمان داریوش از این دروازه گذشته بود ولی در این هنگام بسیاری از سپاهیان داریوش یا به خانههای خود برگشتند یا به اسکندر تسلیم شدند. چون اسکندر امید نداشت که به داریوش برسد، پنج روز در ری بماند و استراحت به قشون داد و اگزیداتس را که داریوش اسیر گرفته و در شوش زنجیر کرده بود والی ماد کرد. پس از آن اسکندر با قشون خود به طرف پارت راند و منزل اول را در دروازهٔ بحر خزر قرار داد روز دیگر از این دروازه گذشته داخل ولایتی شد که آباد بود و زراعت زیاد داشت “منظور خوار یا گرمسار فعلی” ولی چون شنید که بعد باید از بیابان لم یزرع بگذرد سنوس را فرستاد تا علوفه و خواربار برای قشون برگیرد.
توطئهٔ دستگیری داریوش
در این احوال به اطلاع اسکندر رساندند که نبرزن که به سرداری هزار سوار با داریوش بود و بسوس والی بلخ و برازانت والی رخج و سیستان داریوش را توقیف کردهاند. اسکندر به محض شنیدن این خبر بهترین سپاهیان خود را برداشته، بیآنکه منتظر سنوس گردد، حرکت کرد و دستور داد که آهسته باقی قشون را عقب او حرکت دهند. قصد بازداشتکنندگان داریوش این بود که اگر اسکندر در تعقیب آنها موفق شد، داریوش را تسلیم کرده در ازای آن مورد حمایت اسکندر قرار گیرند و در صورتیکه اسکندر موفق به یافتن آنها نشد، ممالک را بین خودشان تقسیم کنند و در حفظ آن ضامن یکدیگر شوند و بسوس بهطور موقت بر آنها ریاست داشت. اسکندر با وجود خستگی سپاهش تمام شب حرکت کرده روز دیگر به قصبهای “احتمالاً سمنان” رسید که بسوس داریوش را در آنجا گرفته بود. ملن مترجم یونانی داریوش که به واسطهٔ بیماری در اینجا ماندهبود چون دید اسکندر بدو رسیده به او پناهنده شد و تمام گزارشها را برای وی بیان کرد.
تصویری نقاشی شده از رسیدن اسکندر بر بالین داریوش سوم پس از مرگ وی.
مرگ
اسکندر پس از استراحتی که به قشون خود داد به تعقیب بسوس پرداخت. در این احوال بسوس و همدستانش داریوش را با خودشان میبردند و همینکه دیدند اسکندر در نزدیکی آنهاست ساتی برزن و برازانت زخمهای مهلکی به او زده و او را در حال نزغ گذاشته با ششصد سوار فرار کردند. وقتی اسکندر به داریوش رسید، داریوش درگذشته بود. کنت کورث آوردهاست که وقتی اسکندر بر سر جنازهٔ داریوش رسید به حال دلخراش این شاه مقتدر رقت آورد و بگریست. بعد ردای خود را کنده روی پیکر او انداخت و امر کرد که با احترامات زیاد داریوش را حرکت داده و به مقبرهٔ شاهان هخامنشی که در پارس بود ببرند و در آنجا در جوار قبور نیاکانش دفن کنند اما برخی از مورخان نوشتهاند که هنوز داریوش نفس میکشید و آخرین حرف او این بود که اسکندر قاتل را مجازات کند.
ظن قوی وجود دارد که مرگ داریوش در نزدیکی دامغان امروزی بودهاست. یوستین می گوید مقدر بود که داریوش در خاک قومی کشته شود که تجدید حیات را برای آن قوم به ارمغان آورد و مقصود دولت بزرگ پارت است که بعدها تأسیس شد و به اشکانیان معروف گردید.
مومیایی شدن داریوش سوم
گفته شده است که پس از مرگ داریوش سوم بدن او را مومیایی کرده اند.
شما هم نظرتان در این مورد برای ما بنویسید
نظرات