چاپ کد خبر: 16499
10 آبان 1398

رای ما را گرفتند و رفتند ، باز برای گرفتن رای ما بازگشتند !

کا بردو

چه زود گذشت ، چهار سال پیش ، انگار همین دیروز بود…جوان بودم و دانشجو سال آخر دوره ارشد را میخوندم… بازار اصلاح طلبی و اصولگرایی هم داغ داغ ، خب مردم چکارکنند از بی حزبی و رخوت سیاسی آنشب با چند تا از دوستان هم عهد شدیم پوز جریان ….بزنیم.

نتایج که بیرون آمد توی روستای ما ولوله بود ، چه بزمی و رزمی ،جشن و شادی کردیم..جریان مقابل را زمین زدیم و امیدوارانه کاندیدا ها ما  بالا رفتند…بی هیچ دردسری و دربدری و خانه گردی و هزینه ای…هزینه را البته ……دوستان رقیبی که دشمن شدند….دوستانی که خیال کردند ما میتوانیم پلی بین آنها ونماینده باشیم…. هر وقت به عکسی که با آقای نماینده (کاندیدای سابق)گرفته ام نگاه می کنم از خودم بدم میاید…طوری دست در گردنم انداخته است که اگر الان شما هم ببینید خیال می کنید من الان چه کاره این آب وخاک هستم که یک میلیمتر آن از آن من نیست و روستای ما حتی آب برای کشاورزی ندارد…

استانداری بود که رفت،استانداری که آمده بود، پر بود از خودش و اطرافیانش و بی نام نشانهایی که بودنشان را حس میکردیم ولی دیده نمیشدند… یک استایل سیاسی ازمفاخر سیاسی این سالها…..ماحصلش تنها ، نمایندگانی بودند که سخت تحویلشان نمیگرفت وافتخارش همین بود.

فارس از شمال تا جنوبش پرشد از نمایندگانی که فقط خودشان را می دیدند و گاهی رئیس دفترشان را و البته هر ازچندی خبری از خودشان را ،

…و بودند نمایندگانی که من وامثال من هیچ وقت حوصله شنیدن نامشان را نداشتیم ولی علیرغم همه ناملایمات سیاسی آبرومندانه پای حقوق مردم شهر و دیارشان ایستاندند و ایستاده اند ،رفتند اما از بهارستان که برمیگشتند یک هواپیما وزیر و معاون وزیر  را  سر زمینهای مردم میبردند ،بافت فرسوده شان را کمی نو نوار کردند ،آب کشاورزی روستاهاشان قطع نشد، باران که آمد سیل نبردشان و سیلانه شهرشان را گرفتند، از محیط زیست دیارشان گفتند ،ضرر وزیان مردم شهرها را فریاد کردند، یقه این وزیر و اون معاون رئیس جمهور را چسبیدند ،از فرصتهای استخدامی برای فرزندان دیارشان دفاع کردند و استخدام کردند ، فخر نفروختند ،مردم را حرمت نگهداشتند ،وگاهی فریاد شان چنان بر آسمان میرفت که صیحه بر آدمهای زمینی های تهران می شد و  ته مانده ای از اعتبار و پول ساخت وساز راهی و آبی و مدرسه ای و کارگاهی….

واینگونه بود که چهار سال دیگر از عمر ما به امید نمایندگانی گذشت که که تشنه دیدارشان بودیم و ندیدنمان ، نشنیدن ما را ،حس مان نکردند اما ما بودیم هرچند در کنج خلوت روستایمان و شرمنده دیدگاهمان که هر ازچندی رقبای سیاسی مان پوزخندمان میکردندو از پست ومقام گرفتن هم فکرها شان در اینجا و آنجا با افتخار میگفتند و ریشخند میشدیم…

اما بهار دوباره سر رسید .. پرندگان پزنده مهاجر سیاسی بازگشتند، از سفری دور و دراز ،از سفری چهار ساله به تهرانی که تا فارس تنها یک و ساعت اندی دقیقه فاصله دارد..این دفعه اما لبخندها شان ملیح تر شده است ، چشمک های سیاسی شان شاعرانه تر ، دف زنان آمده اند ، آمده اند برای یک شوی گرم سیاسی بیاد ماندنی ، حماسه از نوع… ،

همین دیروز در باغی  ناگهان مهمان شدم و از بس مردیم از کم محلی در این سالها، کت وشلوار پوشان میرویم ، چه باغی… عروسی است؟…نامزد کنون است ! … 🙄 مهمانان یکی یکی میرسند، من زودتر از همه رفته ام….بزم گرم میشود… چه شامی….خدار اشکر…بازهم خدایار که یاد ما کرد…..

…ناگهان آقای نماینده می آید با هیبت وچه هیئتی ، روی مرا که بوسید از خجالت خانواده ام حالم از هرچه میهمانی  و باغ بود بهم خورد…ومن هنوز یک بیکارم که گاهی سرکارم میگذارند تا کسب و کارشان سکه شود …

پرنده سفر رفته ما خوش آمدی از تهران ،بهارستان چه خبر ؟ راستی اون پسر دایی تون که در خانه ما را از جاکنده بود تا شما را دعوت کنیم روستا ،خیلی وقتهاست نمی بینمشان؟ ماشاالله این دیگر کیست همان امیدخان پسرعموی ناتنی تان است ! چه کت وشلواری ،امید کجا بودی ،این سالها زنگی تلفنی ؟! بیمعرفت ….قبلا سبیل داشتی الان عجب ریشی گذاشتی ، شیطون بلا… خدا را شکر به راه راست هدایت شدی !  راستی راه راست و ریش و پیراهن سفید یقه بسته مد شده یا فقط برای ما ها افت بود ؟!

کوروش خان تو چطوری عزیزم … سرو صورتش را که بوسیدم احساس کردم دیگر آن کوروش قدیمی نیست که گاهی برای دیدارش لحظه شماری میکردم …می گوید ببخشید اسممو عوض کردم ! بسلامتی ،چی گذاشتی ؟ حاج محمود صدام کن …چشم حاجی … په راستی چرا شماره ات را جواب نمیدهی ؟ عوض شده شماره قدیمی ام….اینو یادداشت کن کاکو ……..۰۹۱۲ ، مگه تهرانی ؟ خب آره اونجا ” بی زی نس ” میکنم…

دیشب تا حالا انگار از خواب پریدم … چی میخواستیم چی شد… این حکایت همیشه من و مایی بود که سیاسی رای دادیم و اقتصادی انتظار داشتیم ….

هرچه فکر میکنم بنده خدا  قولهایی که بما داده بود چی بود یادم نمیاد… اصلا قولی داده بود؟ یا به جماعتی قول داده بود و اون جماعت بما قول داه بودند که از تهران  هم به اونا قول داده بودند…. والا بنده خداتقصیری هم نداره . .. یادم نمیاد… خدایا…..سرم گیج میرود … پرت وپلا مینویسم….سرتون درد نمیارم….

 

نظرات خود را برای ما ارسال کنید

آخرین اخبار